كافه نادري/ رضا قيصريه/ ققنوس/1382/ 200صفحه/1600 تومان
كافه نادري ميخواهد مروري داشته باشد بر روشنفكري ايراني، و كافه نادري از نظر فرم و موقعيت اين امكان را به او ميدهد. روايت او نه براساس يك روند تاريخي مشخص بلكه كولاژي است از شنيدهها از همان ابتداي كار كه راوي از «رضا راهبان» ميگويد در واقع خواننده بايد دريابد اطلاعاتي كه به او داده ميشود چيزي بيش از صحبتهاي كافهاي نيست.
رواي انگار در مقابل ما در كافهاي نشسته است و آدمها را مرور ميكند. به خاطر همين شخصيتهايي ميآيند و زندگي آنان در يك يا چند پاراگراف تعريف ميشود و ديگر گم ميشوند. ساختار داستان بر اين است كه با حضور هر شخصيت شمهاي از زندگي او يا بهتر بگوييم بخشهاي جذاب زندگي او روايت شود. اين روايت زندگيها باعث شده است كه داستان پرداختي از نظر توالي زماني و يا فضاپردازي نداشته باشد.
اين روايت به ظاهر روايتي به طرفانه است. رواي تنها اتفاقها و برخوردها را روايت ميكند. اما ما با يك رواي بيطرف يا حتي روايايي كه تلاش ميكند بيطرف باشد طرف هستيم. نحوه چينش برشهاي زندگي شخصيتهاي داستان به گونهاي است كه مشخص است رواي ميخواهد چيزي را منتقل كند. او سعي ميكند با پرنگ كردن تضادهاي رفتاري و گرفتاري كه مشخصترين آن در فصل دوم بخش ترياككشي است. نقاب روشنفكري را پس بزند. نقابي كه تا انتهاي داستان بر چهره همه شخصيتها وجود دارد. آنها ميخواهند خود را متفاوت نشان بدهند. اما رواي در هر تكه از روايت خود به شكلي از انحطاط مي رسد. انگار كه در كارنامه آنها موفقيتي نيست كه بشود ذكري از آن كرد چون آنها خودشان هم ميدانند كه تنها نقش بازي ميكنند.
سه دوره از زندگي اين نسل بدون ترتيب تاريخي در داستان حضور دارد. در مرحله اول آنها به دنبال لذتت هستند. بعد در خارج از كشور مشكلات خانوادگي و عاطفي بار اصلي داستان را بر دوش ميكشد و سرانجام فصل آخر كه به نظر موفقترين بخشترين رمان ميباشد. با روايت موقعيتهاي مختلف فضاي روشنفكري امروز را به نقد ميكشد.
داستان سعي ميكند ساختار خود را منطبق با حرفهاي كافهاي قرار دهد. جايي كه ميشود ساعتها نشست و حرف زند كه البته بخشي زيادي آن صحبت از ديگران است. هرچه اين ديگران سرشناستر يا آشناتر باشند جذابيت اين صحبتها نيز بيشتر است. نكتهاي كه قيصريه از آن اغفال كرده است همين است. او به دلايلي اين سنت را رعايت كرده است كه نامها اشاره به شخص خاصي نداشته نباشد. از سوي ديگر به دليل تغيير پياپي روايتهاي زندگي ما به شخصيتها احساس نزديكي نميكنيم كه زندگي آنها از جنبه فضولي كافهاي براي ما هم باشد. پس كتاب به جاي اين كه صحبت با يك دوست باشد مثل اين است كه شما در كافه نشستهايد و دو نفر ديگر درباره كساني كه ميشناسند اين گونه است كه كتاب كافه نادري فراتر از يك استراقسمع نميرود. آدمهايش را ميشود به كسي شبيه كرد اما نميتوان شناخت و به همين خاطر كافه نادري انعكاسي را كه بايد پيدا نميكند چون نويسنده آن نميخواهد نامها را فرياد بزند كتاب مثل يك نجوا درفضاي شلوغ كافهي ادبيات امروز ايران گم ميشود.
رواي انگار در مقابل ما در كافهاي نشسته است و آدمها را مرور ميكند. به خاطر همين شخصيتهايي ميآيند و زندگي آنان در يك يا چند پاراگراف تعريف ميشود و ديگر گم ميشوند. ساختار داستان بر اين است كه با حضور هر شخصيت شمهاي از زندگي او يا بهتر بگوييم بخشهاي جذاب زندگي او روايت شود. اين روايت زندگيها باعث شده است كه داستان پرداختي از نظر توالي زماني و يا فضاپردازي نداشته باشد.
اين روايت به ظاهر روايتي به طرفانه است. رواي تنها اتفاقها و برخوردها را روايت ميكند. اما ما با يك رواي بيطرف يا حتي روايايي كه تلاش ميكند بيطرف باشد طرف هستيم. نحوه چينش برشهاي زندگي شخصيتهاي داستان به گونهاي است كه مشخص است رواي ميخواهد چيزي را منتقل كند. او سعي ميكند با پرنگ كردن تضادهاي رفتاري و گرفتاري كه مشخصترين آن در فصل دوم بخش ترياككشي است. نقاب روشنفكري را پس بزند. نقابي كه تا انتهاي داستان بر چهره همه شخصيتها وجود دارد. آنها ميخواهند خود را متفاوت نشان بدهند. اما رواي در هر تكه از روايت خود به شكلي از انحطاط مي رسد. انگار كه در كارنامه آنها موفقيتي نيست كه بشود ذكري از آن كرد چون آنها خودشان هم ميدانند كه تنها نقش بازي ميكنند.
سه دوره از زندگي اين نسل بدون ترتيب تاريخي در داستان حضور دارد. در مرحله اول آنها به دنبال لذتت هستند. بعد در خارج از كشور مشكلات خانوادگي و عاطفي بار اصلي داستان را بر دوش ميكشد و سرانجام فصل آخر كه به نظر موفقترين بخشترين رمان ميباشد. با روايت موقعيتهاي مختلف فضاي روشنفكري امروز را به نقد ميكشد.
داستان سعي ميكند ساختار خود را منطبق با حرفهاي كافهاي قرار دهد. جايي كه ميشود ساعتها نشست و حرف زند كه البته بخشي زيادي آن صحبت از ديگران است. هرچه اين ديگران سرشناستر يا آشناتر باشند جذابيت اين صحبتها نيز بيشتر است. نكتهاي كه قيصريه از آن اغفال كرده است همين است. او به دلايلي اين سنت را رعايت كرده است كه نامها اشاره به شخص خاصي نداشته نباشد. از سوي ديگر به دليل تغيير پياپي روايتهاي زندگي ما به شخصيتها احساس نزديكي نميكنيم كه زندگي آنها از جنبه فضولي كافهاي براي ما هم باشد. پس كتاب به جاي اين كه صحبت با يك دوست باشد مثل اين است كه شما در كافه نشستهايد و دو نفر ديگر درباره كساني كه ميشناسند اين گونه است كه كتاب كافه نادري فراتر از يك استراقسمع نميرود. آدمهايش را ميشود به كسي شبيه كرد اما نميتوان شناخت و به همين خاطر كافه نادري انعكاسي را كه بايد پيدا نميكند چون نويسنده آن نميخواهد نامها را فرياد بزند كتاب مثل يك نجوا درفضاي شلوغ كافهي ادبيات امروز ايران گم ميشود.
۱ نظر:
سلام
به ببخشید دیر سر میزنم
و ممنون از زحماتتون که فراموش نکرده و الف رو برام می فرستین
موفق باشید چون همیشه
shaghayagh
ارسال یک نظر