قصه شهرهای کوچک
عشق خامهای/ شهرام شفیعی/سوره مهر/ 1383/ 1600 تومان
همیشه این حسرت با من بوده است که داستانهایی که میخوانم يا درباره دشت و دمن و روستا و بد و خوب روزگار طبیعت است و يا درباره شهر و دغدغههای مدرنیسم و بورژوازی، داستانهایی که به شهرها کوچک وفراموششده و آدمهای آن بپردازند در این میان جایشان خالی بود. شروع «عشق خامهای» با این امیدواری بود. ولی داستان به دنبال چیزی دیگری بود که فضای و اتمسفر داستان بهجای آن دو جای گفته شده این بار در شهر کوچکی اتفاق میافتد.
داستان به دنبال سرگرم کردن است و این وظیفه را به خوبی را انجام میدهد. یک خانواده چهار نفره تهرانی که به شهرستان پدر بازگشتهاند. راوی دومین پسر این خانواده است که کارش کشیدن کاریکاتور است و اینجا نیز سعی میکند با کلمات به رسم این کاریکاتورها بپردازد. از این نظر شخصیتها نیز کاریکاتورهای آدمها هستند. اغراقهای انجام شده در جهت متمایز کردن آدمها از یکدیگر است. هنگام خواندن متن و در بارش متلکها و گوشه و کنایهها این اغراق ها چندان به چشم نمیآید. اما اگر در پایان بخواهیم شخصیتها را وارسی کنیم چیزی به جز یک خانواده معمولی در ذهن ما نشت نکرده است با هر کدام از اعضای آن که شاید به شکل منفرد بسیار غیرعادی باشند اما روابط ساده و طبیعی است و برخوردها قابل لمس و حس کردن.
شاید به ضرورت کار کارگاهی این داستان بلند و پیوسته دارای یکنواختی نیست چه از نظر لحن که گاه خواننده را از خنده رودهبر میکند و گاه توصیفها زاید و کسالتبار است چه از نظر دیاگرام داستانی که به خصوص در فصل پایانی داستان به شکل غیرمنتظره شتاب گرفته و به نظر میرسد نویسنده خواسته است به هر شکل ممکن داستان را بهپایان ببرد.
طنزهای استفاده شده در این داستان به گونه طنزهای موقعیت و طنزهای کلامی پرداخت شده است. با قرار دادن خانوادهای امروزی و مرکزنشین در موقعیت یک شهر کوچک بیشترین امکانات طنز موقعیت به دست آمده است. بسیاری از طنزها حاصل این ناهمگونی فرد و موقعیتی که در آن قرار دارد است اما همیشه این تضاد موقعیتی طنز ایجاد نمیکند. برای تکمیل شدن این فضا تمام اعضای خانواده و بیشتر شخصیتهای داستان به تکهپرانی میپردازد. یه به قول شخصیت خانوم: «جملهها مثل کتلت هستن، به محض این که یکیشون سرخ شد، باید بعدی رو بندازی توی ماهیتابه... باید دقت کنی هیچ جملهای خام نمونه يا نسوزه...» و ما در بارش این کتلتهای خوشمزه يا نیمسوز قرار میگیریم. شاید اشکال کار این است که طنزهای کلامی دارای تفاوت زیادی با هم دیگر نیست. یعنی پدر همانگونه طنز کلامی ایجاد میکند که پیرمرد داخل اتوبوس و يا شروین. گاه ما با توجه به روند تند گفتگوها که سرشار از کنایه و ریشخند است فراموش میکنیم کدام جمله را کدام شخصیت بیان کرده است. با این وجود داستان راحت خوانده شده و به پیش میرود و خواننده فرصتی برای نکتهگیری و يا از جنبه مثبت درگیر شدن با داستان را ندارد.
کتاب خواندنی، فحش نیست. کتابهایی هست که ما آن را میخواهیم از خواندن آن لذت میبریم. قرار نیست داستان همیشه دارای فرمی شگرف و يا ایدههایی عمیق باشد. بعضی داستانها به این راضیاند که خواننده را برای ساعتهایی از زندگی دور کنند و در آن فرو ببرند. وقتی «عشق خامهای» تمام میشود اگر قرار باشد ما به چیزی بیاندیشیم این است که آیا واقعاً ما اینقدر در گفتگوها مان چرت و پرت میگوییم و نیش و کنایه میزنیم. من که فکر میکنم این داستان بسیار واقعیتر از آن چیزی است که هنگام خواندن آن تصور میکردم. اینجاست که میتوانیم بگوییم داستان به مرز طنز نزدیک شده است و مانند آیینهای ما را به خود نمایانده است. ما را با تمام بیخیالیها، آرزوها و چرت و پرتهایمان. «عشق خامهای» به ما نشان میدهد ما بسیار خوشبختتر از آن چیز هستیم که فکر میکنیم و داریم از این بیهودگی لذت میبریم.
همیشه این حسرت با من بوده است که داستانهایی که میخوانم يا درباره دشت و دمن و روستا و بد و خوب روزگار طبیعت است و يا درباره شهر و دغدغههای مدرنیسم و بورژوازی، داستانهایی که به شهرها کوچک وفراموششده و آدمهای آن بپردازند در این میان جایشان خالی بود. شروع «عشق خامهای» با این امیدواری بود. ولی داستان به دنبال چیزی دیگری بود که فضای و اتمسفر داستان بهجای آن دو جای گفته شده این بار در شهر کوچکی اتفاق میافتد.
داستان به دنبال سرگرم کردن است و این وظیفه را به خوبی را انجام میدهد. یک خانواده چهار نفره تهرانی که به شهرستان پدر بازگشتهاند. راوی دومین پسر این خانواده است که کارش کشیدن کاریکاتور است و اینجا نیز سعی میکند با کلمات به رسم این کاریکاتورها بپردازد. از این نظر شخصیتها نیز کاریکاتورهای آدمها هستند. اغراقهای انجام شده در جهت متمایز کردن آدمها از یکدیگر است. هنگام خواندن متن و در بارش متلکها و گوشه و کنایهها این اغراق ها چندان به چشم نمیآید. اما اگر در پایان بخواهیم شخصیتها را وارسی کنیم چیزی به جز یک خانواده معمولی در ذهن ما نشت نکرده است با هر کدام از اعضای آن که شاید به شکل منفرد بسیار غیرعادی باشند اما روابط ساده و طبیعی است و برخوردها قابل لمس و حس کردن.
شاید به ضرورت کار کارگاهی این داستان بلند و پیوسته دارای یکنواختی نیست چه از نظر لحن که گاه خواننده را از خنده رودهبر میکند و گاه توصیفها زاید و کسالتبار است چه از نظر دیاگرام داستانی که به خصوص در فصل پایانی داستان به شکل غیرمنتظره شتاب گرفته و به نظر میرسد نویسنده خواسته است به هر شکل ممکن داستان را بهپایان ببرد.
طنزهای استفاده شده در این داستان به گونه طنزهای موقعیت و طنزهای کلامی پرداخت شده است. با قرار دادن خانوادهای امروزی و مرکزنشین در موقعیت یک شهر کوچک بیشترین امکانات طنز موقعیت به دست آمده است. بسیاری از طنزها حاصل این ناهمگونی فرد و موقعیتی که در آن قرار دارد است اما همیشه این تضاد موقعیتی طنز ایجاد نمیکند. برای تکمیل شدن این فضا تمام اعضای خانواده و بیشتر شخصیتهای داستان به تکهپرانی میپردازد. یه به قول شخصیت خانوم: «جملهها مثل کتلت هستن، به محض این که یکیشون سرخ شد، باید بعدی رو بندازی توی ماهیتابه... باید دقت کنی هیچ جملهای خام نمونه يا نسوزه...» و ما در بارش این کتلتهای خوشمزه يا نیمسوز قرار میگیریم. شاید اشکال کار این است که طنزهای کلامی دارای تفاوت زیادی با هم دیگر نیست. یعنی پدر همانگونه طنز کلامی ایجاد میکند که پیرمرد داخل اتوبوس و يا شروین. گاه ما با توجه به روند تند گفتگوها که سرشار از کنایه و ریشخند است فراموش میکنیم کدام جمله را کدام شخصیت بیان کرده است. با این وجود داستان راحت خوانده شده و به پیش میرود و خواننده فرصتی برای نکتهگیری و يا از جنبه مثبت درگیر شدن با داستان را ندارد.
کتاب خواندنی، فحش نیست. کتابهایی هست که ما آن را میخواهیم از خواندن آن لذت میبریم. قرار نیست داستان همیشه دارای فرمی شگرف و يا ایدههایی عمیق باشد. بعضی داستانها به این راضیاند که خواننده را برای ساعتهایی از زندگی دور کنند و در آن فرو ببرند. وقتی «عشق خامهای» تمام میشود اگر قرار باشد ما به چیزی بیاندیشیم این است که آیا واقعاً ما اینقدر در گفتگوها مان چرت و پرت میگوییم و نیش و کنایه میزنیم. من که فکر میکنم این داستان بسیار واقعیتر از آن چیزی است که هنگام خواندن آن تصور میکردم. اینجاست که میتوانیم بگوییم داستان به مرز طنز نزدیک شده است و مانند آیینهای ما را به خود نمایانده است. ما را با تمام بیخیالیها، آرزوها و چرت و پرتهایمان. «عشق خامهای» به ما نشان میدهد ما بسیار خوشبختتر از آن چیز هستیم که فکر میکنیم و داریم از این بیهودگی لذت میبریم.