۱۰/۰۹/۱۳۸۳

گراش: شهرداری

فروش کوچه بن‌بست واجاره باغ ملی
برخي از تعاريف، حقوق و اماکن متعلق به عموم هستند. اما چون تک‌تک افراد نمي‌توانند از اين حقوق اجتماعي و يا اماکن عمومي دفاع و استفاده کنند. سازمان‌ها و يا ارگان‌هايي متولي اين گونه بخش‌ها هستند.
شهرداري در واقع به عنوان متولي بخش‌هاي عمومي شهر مانند خيابان‌ها و بوستان‌ها و معابر بايد از تجاوز فرد يا ارگان‌ها به حق مالکيت همه مردم به اين اماکن جلوگيري نمايد. در واقع شهرداري بر اين اماکن مالکيت نداشته و تنها از سوي مردم حفظ حقوق آن‌ها بر عهده شهرداري به عنوان بخشي از دولت و حاکميت قرار گرفته است. اما به نظر مي‌رسد گاه شهرداري در اين زمينه سستي داشته و يا حتي گاه خود حقوق عام را نقص نموده است.
به عنوان مثال در اسلام براي جلوگيري از سواستفاده متولي تغيير کاربري مساجد از اختيار متولي مسجد خارج بوده و او نمي‌تواند مسجد را به عنوان يک مکان عمومي مسلمان به مکان ديگري تبديل کند. پس به نظر مي‌رسد در تغيير کاربري اراضي به‌خصوص بخش‌هاي عمومي مانند فضاهاي فرهنگي و يا فضاهاي سبز در طراحي شهري دقت‌نظر بيشتري مبذول شود. اما نکته‌اي که باعث اين اشاره شد سه موردي است که به نظر مي‌رسد شهرداري خود در تضيع حقوق عمومي نقش داشته است. هرچند نويسنده آن‌چنان بر مسائل شهر مسلط نيست که بتواند به طور کامل به اين مساله بپردازد و به اشاره‌اي اکتفا مي‌کند.
الف. مرسوم است در هنگام تخريب بناها و نوسازي آن‌ها اين بناها براي گسترش آينده معابر چند متري مجبور به عقب‌نشيني مي‌شوند. اما اعمال برخي استثناها باعث مي‌شود شهر دچار معضلات بدون راه‌حل شده و اين تبعيض‌ها توقع ارفاق را در ديگر شهروندان به دلايل گوناگون به وجود مي‌آورد. پس از تخريب حسينيه تاريخي نوسازي آن آغاز گرديد. اما به جاي عقبنشيني مرسوم خيرين محترم براي گسترش بناي حسينيه بخشي از پياده‌رو خيابان اصلي را تصرف کرده‌اند. گذشته از تراکم مراکز مذهبي در اين نقطه از شهر که ضرورت بازسازي اين حسينيه را زير سوال مي‌برد. تصرف بخشي زيادي از پياده‌رو حتي اگر براي کار مقدس مسجدي‌سازي باشد کار شايسته‌اي نيست. همان‌گونه که ساختن مسجد در زمين غصبي مجاز نمي‌باشد. اين عمل نيز شکل ديگري از غصب مي‌باشد و شهرداري به عنوان متولي حقوق عمومي بايد نگذارد حقوق عمومي در اين قضيه به بهانه‌هاي مذهبي ضايع گردد.
ب. يکي از دوستان شکايت داشت که شهرداري انتهاي کوچه بن بست واقع در پشت منزل آنان واقع در محله بيدله را به يکي از شهروندان واگذار نموده است. در اين زمينه نمي‌شود اظهار نظر خاصي نمود. اما به نظر مي‌رسد شهرداري بهتر است از فروش بخشي از معابر عمومي حتي اگر يک کوچه بن‌ بست باشد خودداري کند. در حال منتظرپاسخ شهرداري خواهيم ماند که بدانيم دليل اين کار چيست؟
پ. پس از ساخت و ساز در ضلع جنوبي پارک لاله که با هدف ساماندهي دست‌فروشان در سطح شهر بود. باغ ملي در دو مرحله در اختيار ميوه‌فروشان قرار گرفته است. باغ ملي به عنوان يک مکان عمومي متعلق به همه است و يکي از محدود فضاهاي سبز موجود در مرکز شهر مي‌باشد. به نظر مي‌رسد شهرداري با اين کار گذشته از درآمدزايي، خود را از شر باغ‌ملي رها کرده است. زيرا فضاهاي باقي‌مانده اين بوستان نيز به حال خود رها شده است. هنگامي که خود شهرداري در حفظ حقوق عمومي نمي‌کوشد. چگونه مي‌توان توقع داشت. افراد ديگر از گذاشتن لوازم مغازه خود در پياده‌رو و يا خشکاندن درختان خودداري کنند. اميدوارم شهرداري براي موارد فوق و يا موارد ديگري که مطمئن‌هاً از ديد مخفي مانده است پاسخ قانع‌کننده‌اي براي افکار عمومي داشته باشد.

۹/۰۳/۱۳۸۳

بازيکنان و نويسندگان

زماني درباره زيدان مي‌گفتند ويژگي او اين است که هر بازيکني نمي‌داند توپ را چه کار کند آن را به او مي‌سپارد. اين ويژگي دسته مهمي از بازيکنان بزرگ است. اما به نظر مي‌رسد زيدان کمي پير شده است. و حالا بايد اين جمله را درباره رونالدينهو گفت. در بازي بارسا- رئال هرگاه توپ به رونالدينهو مي‌رسيد پيش‌بيني ضربه بعدي بسيار سخت بود.
بازيکناني مثل زيدان، رونالدينهو، فيگوو يا کاکا از اين دسته بازيکنان بزرگ هستند که بايد بگذاري کار خودشان را بکنند شايد سه بار به دفاع بخورند اما بازي آنان حسي را ايجاد مي‌کند مثل تعليق در ادبيات يعني انتظار چيزي که نمي‌دانيد چيست. مارادونا بزرگترين نمونه اين جادوگران است. گذشته از تکنيک که مشخصه تمام آن‌هاست درک اين که جوري ديگري هم مي‌شود ويژگي آن‌هاست. چيزي که رونالدو منچستر در حال‌حاضر فاقد آن است. اين بازيکنان داستان کوتاه هستند. جذاب؛ هيجان‌انگيز و شاعرانه
دسته ديگر بازيکنان بزرگ که بيشتر شامل مهاجمان هستند يک جورهايي شبيه گنگسترها بازي مي‌کنند. يعني زمان مناسب در موقعيت مناسب و يک شليک. مثل رونالدو، شوچنکو و يا هانري از نسل قديمي‌تر وان باستن و پله اين‌گونه‌اند اين بازيکنان حتي مي‌توانند تنبل هم باشند مثل روماريو ولي وقتي که بايد کار خود را انجام مي‌دهند البته ممکن است گاهي وقت‌ها آن‌قدر که لازم است برنده نباشند. اين بازيکنان داستان‌هاي خيلي کوتاه با لحظه‌اي هستند از اين داستان‌هاي مدرن يک لحظه همه‌چيز اتفاق مي‌افتد.
اما دسته ديگر که کمياب‌تر هستند مثل رمان توجه کردن به آن‌ها خيلي سخت است يعني بايد زمان بگذرد و تاريخ روي آن‌ها قضاوت کند. بازيکناني که فراز و نشيب زيادي ندارند. کار خودشان را مي‌کنند ولي خيال‌ات از جانب آن‌ها راحت است. مالديني، بارسي و يا برخي داروازه‌بانان مثل اشمايکل از اين دسته‌اند. رمان‌هايي که لذت بردن از آن‌ها حوصله مي‌خواهد.
اما خواندن رمان حوصله را سر مي‌برد و داستان‌هاي خيلي کوتاه هم زود تمام مي‌شود. جذاب‌ترين تکه‌هاي فوتبال داستان‌هاي کوتاه آن است شما نود دقيقه براي پنج تا داستان کوتاه يک فوتبال را نگاه مي کنيد. حالا بستگي به شانس‌تان دارد که داستانهاي آن روز داستان‌هاي خوبي باشد يا نه. دربازي بارسا- رئال اين رونالدينهو بود که رئاليسم جادويي را در نيوکمپ مي‌نوشت.

۸/۲۲/۱۳۸۳

کتاب: سفر به انتهای شب

آيينه ي قرن تاريک
معرفی کتاب سفر به انتهاي شب/ لوئي فردينان سلين/فرهاد غبرايي / نشر جامي/ چاپ دوم 1377/ 534 صفحه
هنگامي که سفر به انتهاي شب را مي‌خوانيد همه‌چيز واقعي است. انگار داريد در آيينه نگاه مي‌کنيد اما اين آيينه به جاي نور، تيرگي را منعکس مي‌کند. روح شما در اعماق تيرگي فرو مي‌رود و مي‌بينيد چيزي نيست که بشود به آن اميد بست.
وقتي اين تيرگي تشديد مي‌شود که پشت جلد کتاب را بخوانيد اين کتاب در سال 1932 نوشته شده است. يعني با گذشت هفتاد سال هنوز هيچ‌چيز عوض نشده است. انگار وقتي به انتهاي شب رسيده باشيد زمان مي‌ايستد و صبح نخواهد شد.
سفر به انتهاي شب روايت روزگار فردينان يک مرد فرانسوي است که با حضور او در جنگ جهاني اول شروع مي‌شود. ورود او در اين جنگ نيز چيزي بيش از يک شوخي نيست، يک شوخي که هيچ‌وقت سعي نمي‌شود غيرعادي شمرده شود. انگار هر اتفاقي که در زندگي فردينان مي‌افتد حاصل انتخاب اوست فصل‌هاي ابتدايي که او به آفريقا و آمريکا سفر مي‌کند سريع مي‌گذرند. اما جايي که او مي‌ايستد شب شروع مي‌شود. يک زندگي ساکن کسالت‌بار که حتي مرگ يک انسان نيز نمي‌تواند اين کسالت را بزدايد.
تيرگي مواج داستان نه در نمايش فقر که در نمايش رذالت است. شايد سلين ارزشي را ترويج نمي‌کند اما هنجارهاي موجود هم نمي‌تواند او را به مومن به نظام اجتماعي کند همه چيز بي‌معناست و غيرواقعي است
با مرگ روبنسون در واقع فردينان هم مي‌ميرد چون مهمترين فرصت براي يک پايان هيجان‌انگيز را از دست مي‌دهد.
و وقتي کتاب تمام مي‌شود شما انگار در ابتدا شب ايستاده‌ايد چون بايد چشم‌هاي‌تان را ببنديد و در اين سکوت در ميان نورهاي مصنوعي حضور تيره شب را درک مي‌کنيد.
هرچند به نظر مي‌رسد اکثر منتقدان علاقه‌مندند کتاب را با توجه به فصل‌هاي ابتدايي و همين‌طور زمان نوشتن آن کتابي در دسته کتاب‌هاي ضد جنگ بدانند اما به نظر مي‌رسد سلين به چيزي بيش از اين نظر دارد او در واقع نه تنها جنگ بلکه تمام آنچه انسان ساخته است که مي‌توان آن را مدرنيسم ناميد به سخره مي‌گيرد. هرچند مي‌داند گريزي هم از اين ساخته نيست. و همين شب را تيره‌تر مي‌کند. شبي در حضور ديگران که شايد اگر نبودند تحمل تيرگي راحت‌تر بود.
نمي‌توان در بريده‌هايي کتاب را نماياند. اما جاهايي است که آدم وقتي مي‌خواند حسي بين شعف، هراس و گريه دارد. جاهايي که فقط مي‌تواني چشم‌هايت را ببندي.
10: محکوم شدن به مرگ چند حالت دارد. آه! در اين دقيقه من خر حاضر بودم دنيا را بدهم و زنداني باشم و اينجا نباشم! کاش وقتي آن همه راحت بود، وقتي هنوز فرصتي باقي بود، عقل به خرج مي‌دادم و از جايي چيزي مي‌دزيدم. آدم فکر هيچ چيز را نمي‌کند! آخر آدم از زندان زنده بيرون مي‌آيد، اما از جنگ، نه! بقيه‌اش حرف مفت است!
33: به خاطر همين است که جنگ‌ها ادامه پيدا مي‌کنند. حتي آن‌ةايي که در جنگ شرکت دارند، ضمن جنگيدن تصورش را هم به سرشان راه نمي‌دهند.
35: وقتي کسي خودش را يکدفعه از بالاي برج ايفل پرت مي‌کند، حتماً احساسي شبيه به اين دارد. دلش مي‌‌خواهد توي هوا بايستد.
67: هرچه بيشتر جنگ طول مي‌کشد، اشخاص منفوري که از وطن متنفّر باشند، کمتر پيداشان مي‌شود. وطن حالا ديگر همه جور قرباني و هر جور گوشتي را بدون توجه به مبدا و منشاء‌اش قبول مي‌کند.
216: فلسفه‌بافي فقط يک روي ديگر شکه‌ي ترس است و به جايي نمي‌رسد مگر به موهومات ناشي از بي‌همتي.
230: خيال داشت مرا به تاريکي خيابان بياندازد، آن‌ هم هرچه زودتر. همه چيز مطابق معمول بود. به خودم گفتم: «بعد از اين که تو را به اين صورت به تاريکي انداختند، بالاخره به جايي خواهي رسيد.» خودم را دلداري مي‌دادم و براي اين که بتوانم به راهم ادامه بدهم مدام به خودم مي‌گفتم: «فکرش را نکن، فردينان، وقتي که همة درها به رويت بسته شد، حتماً بامبولي را که همه‌ي اين اراذل را مي‌ترساند و لابد جايي در انتهاي شب مخفي شده پيدا مي‌کني. شايد به همين دليل باشد که خودشان به آخر شب نمي‌روند!»
298:‌ مگر در تمام آيين‌ها اوضاع به همين منوال نيست؟ مگر در مورد کشيش‌ها همين‌طورنيست؟ کشيش‌ مدت‌هاست که ديگر به خدايش فکر نمي‌کند، در حالي که خادم کليسا هنوز بر سر ايمان‌اش ايستاده! ... آن‌هم به سختي فولاد جداً آدم حالش به هم مي‌خورد.
303: مونتي تقريباً به اين صورت به همسرش مي‌گفت: «آخ! عزيزم، خودت را اذيت نکن. به خودت دلداري بده... دست مي‌شود... در زندگي همه چيز درست مي‌شود» به خودم گفتم: «به ايم مي‌گويند اثر هنري» لابد زنش خيلي به خودش مي‌باليده که شوهري به اين بي‌خيالي دارد. ولي به هر حال، به ما چه؟ وقتي که پاي قضاوت درباره احساسات آدم‌هاي ديگر در بين باشد، شايد هميشه اشتباه از ماست. شايد هم ته دلشان واقعاً غصه‌دار بودند. به روش دوران خودشان غصه‌دار بودند.
371: وقتي هدف‌ات با هم بودن است، هر چيزي کيف دارد، چون در اين صورت واقعاً احساس مي‌کني که آزادي، زندگي‌ات را فراموش مي‌کني، يعني هرچه که به پول مربوط مي‌شود.
384: چون زندگي چيزي نيست جز هذياني سر تا پا دروغ، هرچه دورتر باشي و دروغ بيشتري به کار ببندي موفق‌تري و راضي‌تري، طبيعي و منطقي اين است. واقعيت قابل هضم نيست. مثلاً حالا راحت مي‌شود درباره عيسي مسيح جلوي داستان براي ما ببافند. آيا عيسي مسيح جلوي همه دست به آب مي‌رفت؟ به گمانم اگر در ملا عام قضاي حاجت مي‌کرد، يخش نمي‌گرفت. رمز کار اين است: حضور مختصر، مخصوصاً در عشق.»
428: من احساس مي‌کردم کنار ابراز احساسات‌شان زيادي هستم. چيزهايي که به هم مي‌گفتند خيلي لطيف بود. حرف‌هاي عاشقانه معمولي هميشه در عين حال يک کم خنده‌دارند، مخصوصاً اگر آدم‌هايش را بشناسي. به علاوه هرگز از اين دو تا نشنيده بودم که از اين جور حرف‌ها به هم بزنند.
452: هرگز فوراً بدبختي کسي را باور نکنيد. بپرسيد که مي‌تواند بخوابد يا نه؟... اگر جواب مثبت باشد، همه‌چيز روبراه است. همين کافي است.
20/8/83

۸/۱۷/۱۳۸۳

خاله خرسه نشیم 2

این مطلب برای چاپ در عصر گراش نوشته شده است اما بد نیست شما هم نظراتتان را بنویسید. لطفاً ابتدا قسمت اول را بخوانید

نكته ديگري كه هنوز به نظر مي‌رسد در ديدگاه اعضاي محترم موسسه موثر است و هميشه محل اختلاف و انتقاد بوده اين است كه ساختمان سازي را مهم‌تر از آدم‌سازي مي‌دانند. بودجه اصلي موسسه معادل شصت ميليون تومان به احداث پارك اختصاص يافته است در حالي كل مابقي هزينه‌ها شامل كارهاي فرهنگي و اجتماعي و مذهبي و... به 15 ميليون تومان هم نمي‌رسد. با مقايسه اين دو رقم شايد كمي ديدگاه مشخص شود. نمي‌خواهم ضرورت پارك ساختن را نفي كنم ولي هنگامي كه شما بودجه محدودي در اختيار داريد بايد آن را در محل‌هاي ضروري‌تر هزينه نماييد و يا حداقل تخصيص و تقسيم بودجه در تناسب با اهداف و معيارهاي شما باشد. انتقادي كه گاه از زبان همان مسئولين محترم موسسه هم مي‌شنيديم كه خيرين به دنبال اين هستند كه ... حال متوجه خود آن‌هاست.
جاي ديگري كه موسسه از اهداف اوليه خود دور افتاده است در زمينه برنامه‌ريزي و جهت‌دهي است. در حال حاضر فعاليت موسسه محدود شده است به تخصيص سود حاصل از سپرده‌گذاري خيرين به بخش‌هاي مختلف در حالي كه بر اساس شنيده‌ها و طبق گفته آقاي جهانسوزي موسسه قصد داشته به جهت‌دهي سرمايه بپردازد. ضرورتي ندارد سود حاصل از سرمايه‌گذاري در بخش‌ةاي صنعتي و خدماتي در اختيار موسسه قرار گيرد بلكه همين جذب سرمايه به شهر خود مي‌تواند باعث كارآفريني و در نتيجه توسعه شود. موسسه مي‌تواند فعاليت‌هاي اقتصادي در‌آمدزا را معرفي كرده كه سرمايه‌داران علاقه‌مند به سرمايه‌گذاري بپردازند بدون آن كه موسسه بخواهد در اين زمينه نقش مشاركتي داشته باشد. كاري كه سازمان‌هاي مناطق آزاد انجام داده و تنها به كار ايجاد جاذبه براي سرمايه‌گذاران مي‌پردازند. مثلاً بخشي از اين كار مشخص نمودن مناقصه‌هاي دولتي و كمك به گراشي‌ها براي بر عهده گرفتن‌ آن‌ها مي‌باشد.
البته گفتني‌هاي بسيار ديگري نيز وجود دارد مثلاً مصاحبه انجام شده بسيار محافظه كارانه تنظيم شده است. به عنوان نمونه در جواب سوال كاستي‌هاي دولت جوري پاسخ ارائه گرديده كه يعني از اين سوال بگذريم و موسسه نخواسته چالشي را با بخش‌هاي ديگر ايجاد كند در حالي وظيفه موسسه است كه ضعف‌هايي كه باعث جلوگيري از توسعه بخش گراش شده و مي‌شود را مشخص كند. از سوي ديگر تمايل چنداني براي شفاف شدن عملكرد موسسه وجود ندارد بعد از اهداف به قاعده راهكارهايي براي رسيدن به اهداف مشخص خواهد شد و سپس با توجه با راهكارها بودجه تنظيم خواهد شد. اما به نظر مي‌رسد اين بخش حساس مياني حذف شده است، همچنين نامي از اعضاي هيات امنا برده نشده است.
در يك جمع بندي به نظر مي‌رسد موسسه بايد كمي در ساختار خود تجديدنظر نمايد. براي تفكيك نقش آن، مسئولين تنها به عنوان ناظر و مدعو در هيات امنا حضور داشته‌ باشند و بودجه‌هاي به جاي تخصيص و يا در اصطلاح توليت ادارات در اختيار نهادهاي مردمي قرار گرفته يا در صورت عدم وجود اين نهادها خود موسسه به عنوان يك نهاد مردمي آن را هزينه نمايد. ضرورتي ندارد كه فعاليت‌هاي اعضاي موسسه مجاني باشد با تغيير اين ديدگاه مي‌توان به جذب هسته‌اي براي ارائه طرح‌هاي كارشناسي پرداخت كه با بررسي امكانات و نيازهاي شهر گراش، بتوانند ضرورت‌هاي توسعه بخش گراش را مشخص نمايند.
در پايان بايد از تلاش موسسه نه در اين چند سال بلكه در تمام سال‌هايي كه شهر گراش را به پيش بردند تشكر كرد. ولي با وجود موسسه هنوز هم هر جمع گراشي بخواهند كاري انجام دهند اولين چيزي كه به ذهن‌شان مي‌رسد اين است كه كاسه گدايي را بردارند و بليط هواپيما و دوبي

محمد خواجه‌پور 10/8/83

۸/۱۶/۱۳۸۳

خاله خرسه نشیم 1

درباره عملكرد موسسه توسعه و همياري بخش گراش
هرگاه كسي در گراش بخواهد كاري را انجام دهد اولين راهي كه به ذهن‌اش مي‌رسد كمك‌ خواستن از خيرين و نيك‌انديشان شهر است. از هركدام از از اين خيرين بپرسيد ماهانه چندين مراجعه كننده دارند كه از آنان براي فلان تيم ورزشي، دعوت از يك مداح، برگزاري مراسم خاص ، ساخت مسجد، كمك به تهيه جهاز عروسي مستمند، فعاليت‌هاي فرهنگي و هنري و بسياري از اين‌گونه موارد طلب همياري و كمك دارند. پراكندگي اين كمك‌ها باعث شد گروهي كه بخش مهمي از فعاليت‌هاي شهر به ياري آنان انجام مي‌شود، در بسياري هيات‌هاي امنا شركت داشته و در واقع واسطه اصلي دريافت كمك‌ها بودند به اين فكر بيافتد براي منظم كردن همياري و كمك‌ها و يك كاسه نمودن آن اقدام به تاسيس موسسه‌اي نمايند كه به جاي مراجعه مرتب به خيرين بتوان با دريافت كمك، اين گونه موارد را نظام‌مند كرد.
اين‌گونه موسسه توسعه و همياري بخش گراش آغاز به كار كرد و بعد از چندين ساله فعاليت آقاي جهانسوزي به عنوان دبير اجرايي موسسه مصاحبه‌اي با شماره 14 عصر گراش داشته كه بد نديدم تحشيه‌اي بر آن داشته باشم. اين نوشته را ضمن احترام به اين موسسه و انديشه‌هاي اوليه آن نوشته‌ام كه تلاشي‌ست براي بزرگداشت شهرمان و آن را بيشتر از جنبه نقد نوشته‌ام و اين كه به جاي حرف زدن نظرات خود را شفاف و مكتوب بيان كنيم. باشد كه راهگشا باشد.
اگر به تركيب هيات امنا موسسه توجه كنيد شامل پنج نفر از مسوولين و چهارنفر از معتمدين شهر مي‌باشد البته متاسفانه نامي از اين مسئولين و معتمدين برده نشده است كه با توجه به آن بتوان سخن گفت. اما تاثير حضور مسئولين در هيات امنا اين شده كه هر كدام از ادارات بخشي از بودجه را به خود تخصيص داده و در واقع وظايف موسسه به آن اداره منتقل شده است. به نظر مي‌رسد موسسه براي جلوگيري از گسترش اداري خود تصميم گرفته است تنها به تقسيم بودجه پرداخته و انجام هزينه‌ها را به ادارت دولتي واگذار نمايد. اين ديدگاه غالب موسسه است «توسعه با همياري مردم و مسئولين دولتي تعريف شده پس هر دو مكمل و بازوي يكديگرند» اين جمله را بخواهيم معني كنيم اين مي‌شود كه مردم پول بدهند و مسئولين هزينه كنند.
در حالي كه نظام‌هاي سياسي از ماليات براي اعمال اين شيوه استفاده مي‌كنند و همياري شيوه مناسبي نيست. مردم همياري مالي خود را به شكل ماليات پرداخته كرده و اين ماليات توسط دولت در بخش‌هاي مختلف هزينه مي‌گردد. پس اگر موسسه بخواهد به اين شكل فعلي عمل كند در واقع دارد ماليات دولت را از گراشي‌هاي خليج‌نشين دريافت مي‌كند.
ديدگاهي اين‌گونه باعث مي‌شود كه دولت به تدريج نيازي به هزينه كردن در شهر گراش نديده و با توجه به موجود بودن سرمايه‌هاي مردم سعي نمايد آن‌ها را برنامه‌ريزي كرده و استفاده نمايد. اين در حالي‌ست كه گراشي‌ها ساكن در خود شهر بر اساس مقررات ماليات و عوارض را به ميزان مقرر پرداخت مي‌نمايند و اين همياري‌ها تا چند سال اخير بخشي از بودجه ادارات نبوده است.
مثال تربيت‌‌بدني مي‌تواند در روشن شدن موضوع كمك نمايد بر اساس شنيده‌ها به اداره تربيت‌بندي گراش تكليف شده است كه بودجه جاري و اداري خود را نيز از طريق كمك‌هاي مردمي هزينه نمايد. پس از كمك‌هاي بي‌شائبه به ورزش گراش به خصوص از طرف آقاي محبي، به شكل طبيعي مقامات استاني دريافت‌اند كه ضرورتي ندارد بودجه خود را به گراش اختصاص دهند زيرا خود گراشي‌ها هر چيز را كه بخواهند خودشان به دست مي‌آورند.
يا هرگاه مردم به حق خواهان اداره‌اي شده‌اند شرط اول اين بوده است كه ساختمان اداره توسط خود مردم تامين گردد. در حالي كه اين وظيفه دولت است كه در قبال پرداخت ماليات و به عنوان حق طبيعي شهروندان، همچنين براي انجام وظايف خود نظام اداري موردنظر را به وجود بياورد. بخش عمراني نيز بخشي از اين ايجاد نظام است.
موسسه با تامين بخشي از بودجه ادارات دو واقع اين ديدگاه غلط را كه مردم بايد هزينه‌ها را پرداخت نمايند و تنها دولت هزينه نمايد تقويت مي‌كند. پرداخت‌هاي مردم در چهارچوب مشخص ماليات و عوارض صورت مي‌گيرد نه همياري
اما اين بدان معني نيست كه همياري صورت نگيرد. در شهرهايي مانند گراش كه درآمدها و سرمايه‌هايي وجود دارد كه بايد جهت‌دهي شود، وجود موسسه‌هايي شبيه موسسه توسعه و همياري بخش گراش ضروري‌ست كه بتواند با جهت‌دهي اين سرمايه‌ها آن‌ها را در محل‌هاي موردنظر فعال نمايد.
از سوي ديگر موسسه نمي‌خواهد به اصطلاح داراي دفتر و دستك گسترده شده و خود در همه هزينه‌ها دخالت كند و اين گونه با كار ادارات تداخل پيدا نمايد به خاطر همين مثلاً در بخش فرهنگ توليت را به اداره آموزش و پرورش واگذار كرده است. اين دو گزاره را با هم جمع نماييم اشكالي پيش نمي‌آيد چون مي‌بينيم چاره‌اي به جز اين براي موسسه باقي نمانده است. زيرا گراش فاقد نهادهاي مدني، انجمن‌ها و گروه‌هاي غيردولتي است كه در كنار آموزش و پروش قرار گرفته و بتوانند اين بودجه را جذب نمايند.
به نظر مي‌رسد هدف اوليه موسسه در جهت توسعه بايد تقويت نهادهاي مستقل باشد تا به اين شكل هم امكان توسعه اجتماعي فراهم شده و هم سازوكار مناسب و مستقل از دولت براي بودجه موجود فراهم گردد. مثلاً در زمينه استعدادهاي درخشان به جاي تخصيص بودجه به آموزش وپرورش كه نتيجه آن تامين بودجه جاري كانون فرهنگي و ... مي‌باشد بايد انجمن دانشجويان و دانش‌آموزان ايجاد و يا فعال گردد و همين بودجه در اختيار آنان قرار گيرد به اين شكل هم قدرت اين انجمن‌ها بيشتر شده هم از خلاقيت جوانان كه اين همه شعار آن‌ را مي‌دهيم استفاده خواهد شد. نمي‌توان انكار كرد كه اگر اين بودجه مثلاً در اختيار انجمن‌هاي دانش‌آموزي قرار گيرد به دليل عدم تجربه شايد و تاكيد مي‌كنم شايد به خوبي هزينه نشود. اما مطمئن‌ باشيد آموزشي كه آنان خواهند آموخت بسيار پرسودتر از هزينه آن در اداره بزرگ آموزش و پروش است.
دليل من براي اين كه موسسه اعتقادي به هزينه كردن از مجراي گروه‌هاي مدني و مستقل ندارد اين است. تاكنون چندين درخواستي كه از طرف انجمن ميراث فرهنگي، گروه گردآورندگان فرهنگ گراش و دوره سوم جشنواره كل، گروه موسيقي پارسينا و ... انجام شده بي پاسخ مانده است و تنها هزينه انجام شده در اين مورد خريد لوازم صوتي است كه در حال حاضر نيز در اختيار موسسه قرار دارد. در جواب نامه‌هاي متعدد ارسال شده آمده است كه بودجه فرهنگي موسسه در اختيار آموزش و پرورش قرار گرفته است. در حالي كه آموزش و پرورش بزرگترين اداره شهر گراش بوده و اين بودجه اندك نمي‌تواند به كار آنان آيد. ولي بودجه 500 هزار توماني مي‌تواند يك سال، هر كدام از انجمن‌هاي فرهنگي را زنده نگهدارد.
اين مساله فقط در مورد مسائل فرهنگي مطرح نيست در مورد ورزش نيز بودجه موجود بايستي به جاي اداره تربيت‌بدني در اختيار اتحاديه باشگاه‌هاي گراش قرار گيرد تا اين‌گونه نهادهاي مدني و مردمي تقويت گردد نه اين كه بودجه به بدنه اداري تزريق شده و آن را معتاد نمايد.
ادامه دارد

۸/۱۱/۱۳۸۳

كتاب: شهربازي

بازيگر كدام بازي؟
شهربازي/حميد ياوري/نشر فرخ‌نگار/ چاپ اول 1381/ 1500 تومان
زندگي ما يك بازي‌ است. اين وهم را انگار به عنوان يك واقعيت پذيرفته‌ايم و قبول كرده‌ايم دست‌هايي دارند نخ‌هاي اين زندگي را جابه‌جا مي‌كنند. ولي سوال مهم‌تر اين است كه چه كسي قوانين اين بازي را مشخص مي‌كند و چه كسي‌است كه از اين بازي لذت مي‌برد.
«شهربازي» بيش از آن كه نام محلي در يك شهر باشد، خود شهر است. شهري كه همه چيز آن بيش از يك بازي نيست. اشاره‌اي كه رواي به فيلم ديويد فينچر مي‌كند ارجاعي است كه مي‌تواند با نشان دادن وضعيتي مشابه كمي درك فضا را آسان‌تر نمايد. ولي اين اشاره بدان معنا نيست كه ما همانند فيلم «بازي» با يك بازي مشخص با هدف مشخص روبه‌رو هستيم. وهم‌انگيزي داستان در اين است كه تا پايان هم مشخص نمي‌شود. كدام قسمت از اتفاقات يك بازي‌ست و كدام‌يك گريز از آن يعني ما نمي‌دانيم كه رواي در چه بازي‌اي شركت دارد. بازي سياست‌بازان كه اشاره‌اي دارد به قضاياي كوي دانشگاه و يا جنگ داخلي اسپانيا، بازي جاسوسان و عوامل اطلاعاتي،‌بازي زنان پولدار، بازي جن و پري، خيمه شب بازي‌ عروسك‌ها و يا يك ديوانه بازي‌ها.
هر كدام از اين بازي‌ها مي‌تواند بازي اصلي باشد يا در دل بازي ديگر جاي داشته باشد. آن‌گونه كه بلوطي خود را مامور انجمن مخفي زنان براي پيدا كردن شورش مي‌داند. جذابيت داستان در اين است كه خواننده با گمانه‌زني‌هاي مختلف به دنبال بازيگردانان مي‌گردد. چيزي كه رواي به دنبال آن نيست. او تنها خلاصي از اين بازي را مي‌خواهد و حتي خود نيز يك بازي ديگر مي‌آفريند. بازي نوشتن.
بازي در درون خود حسي از سرخوشي و شادابي دارد. اما در اينجا بازي وحشتناك است يك بازي بي‌پايان كه گريزي از آن نيست. بازي‌هاي سنتي در واقع بازآفريني واقعيت در شكل مشخص براي سرگرم شدن و آموزش هستند. اما هر چه به پيش مي‌رويم و بازي‌ها مدرن‌تر و پست مدرن مي‌شوند. پيچيدگي وارد ساختار آن‌ها مي‌شود. بازي‌ها به يك نظام زايا تبديل مي‌شوند كه كنترل آن از دست بازي‌گردانان آن هم خارج مي‌شود. در شهر بازي هم اين‌گونه است كنترل بازي‌هايي كه در رمان اتفاق مي‌افتد حتي در دستان بازيگردانان نيز نيست. به گونه‌اي كه در فصل پاياني حتي كنترل نويسنده نيز بر بازي نوشتن از بين مي‌رود. يا در بازي محفل زنان پليس وارد مي‌شود. از خوانش سياسي نيز قضاياي كوي دانشگاه يك بازي بود كه از كنترل خارج شد و به مكانيسمي خودكار رسيد كه ديگر نمي‌شد كنترل كرد.
از سوي ديگر مفهوم بازي در تجانس با دو مفهوم كنترل و نشانه‌شدگي قرار دارد. در يك بازي شما خودتان نيستيد بلكه به دلخواه يا ناخودآگاه به جاي يكي از مهره‌‌هاي بازي ايفاي نقش مي‌كنيد. قوانين بازي شما را به پيش مي‌برد و جابه‌جا مي‌كند. در بسياري از وقت‌ها آنچنان در بازي غرق مي‌شويد كه نقش واقعي خود را از ياد مي‌بريد. گاه بازي‌گردان از اين شيوه براي كنترل آدم‌ها استفاده مي‌كند يعني آن‌ها را در يك بازي قرار مي‌دهند تا نتوانند به ايفاي نقش خودآگاهانه نپرداخته بلكه تنها در چهارچوبي خاص حركت نمايند.
در كتاب شهر بازي مثل رفتن به شهربازي شما با بازي‌هاي مختلف روبه‌رو مي‌شويد اما وهم‌انگيز كار در اين است كه نمي‌توان اين بازي‌ها را از هم تفكيك كرد و نمي‌دانيد در حال حاضر بازيگر كدام بازي هستيد. پايان فيلم بازي فنيچر با مشخص شدن اين است كه كل وقايع طرحي بوده براي پاك كردن يك خاطره، اما در اين كتاب شما با وحشت كتاب را به پايان مي‌بريد چون بازي تمام نشده است. به تنها چيزي كه مي‌توانيد دلخوش باشيد اين است كه با توجه به فصل آخر، كتاب روايت يك ذهن ديوانه است اما اين دلخوشي هم چندان پايدار نيست از چه معلوم كه ما ديوانه‌هاي نباشيم كه نقش آدم‌هاي عاقل و سالم را بازي مي‌كنيم.
10/8/83

۸/۰۴/۱۳۸۳

چرا داربي هست؟

اين هفته، هفته داربي‌ها بود، از فوتبال حالگيرانه پرسپوليس و استقلال و آن داور كه بازي را نابود كرد بگذريم. آرسنال با منچستر بازي كرد و روي ركورد چهل ونه برد باقي ماند. از سوي ديگر آث ميلان و اينتر بازي بهتر و يا سالم‌تري بود ولي متاسفانه هيچ هيچ تمام شد. تنها جاي بازي رئال مادريد و بارسلونا خالي بود اوج داربي‌هاي اروپا با كلي برداشت‌هاي سياسي
اما چيزي كه مي‌خواهم بنويسم كمي كلي‌تر است. واقعاً داربي‌ها به چه دردي مي‌خورند و چرا مهم شده‌است. شايد سوال ساده‌اي باشد اما تضاد دو قطب مخالف چيزي مختص فوتبال و ورزش نيست. از روزگاران دور بخشي از انديشه‌هاي بشري براي تحليل دنياي خود نظام هاي فكري و اجرايي دوتايي را انتخاب كرد. معروفترين اين گونه تفكر در ايران باستان ديده مي‌شود كه جهان به دو بخش اهورامزدا و اهريمني تقسيم مي‌شود. در اين گونه‌ نظام‌هاي فكري كه بعداً ديالكتيك شكل پيشرفته آن است. جهان در اثر كنش دو نيروي متضاد به پيش مي‌رود و نبرد خير و شر از آغاز تا انتهايي كه به پيروزي شر برسد ادامه دارد و در يك پايان‌بندي خوش‌بينانه و كسل‌كننده هستي با جهان‌گير شدن نيكي به پايان مي‌رسيد. چيزي كه انگيزه نبرد را فراهم مي‌گردد تا با از بين بردن بدي به انتهاي خوب زندگي برسيم.شايد اين نظام را بيش از حد ساده كرده باشم و چيزي به جز نبرد به اميد پيروزنهايي را نمي‌توان شالوده تفكر كهن دانست.
اما سال‌ها گذشت و انسان ديد كه هرچند پيروز مي‌شود اين جنگ پايان ندارد و دشمن تازه‌اي بايد باشد تا بتوان زيست اين‌گونه ضرورت وجود قطب مخالف براي هستي يك نظام و يا تفكر احساس شد. اما چرا اين قطب مخالف بايد اين‌قدر مشخص باشد. در واقع در يك نظام دو قطبي آن‌چه باعث بقا مي‌شود كنش جاودانه اين دو قطب است و هر كدام از آنها مي‌داند حذف كامل قطب مخالف ممكن نيست بلكه بايد توان قطب خودي را گسترش داد.
نمونه جالبي از اين قطبيت را در نظام سياسي پيش‌نهادي «پوپر» متفكر سياسي قرن ديدم. برخلاف بسياري او نظام دو حزبي بهترين و قابل اجراترين شيوه اعمال نظر عمومي و يا دموكراسي مي‌داند. زيرا راي به حزب مخالف و يا غير حاكم در واقع به صراحت نشان‌دهنده رد نظام حاكم مي‌باشد در حالي كه در يك نظام چند حزبي دقيقاً نمي‌توان به تفسير آرا پرداخت و يك حزب با استفاده از همين حربه مي‌تواند اشتباهات خود را انكار كند. از سوي ديگر نظام دو حزبي به شكل كنترل متقابل عمل كرده و هر حزب سعي مي‌كند بازرس حزب ديگر باشد.
در اين نظام دو حزبي پوپر در واقع دو حزب هويت را از تضاد با هم پيدا مي‌كنند. در انديشه‌هاي زبان‌شناسي و پست‌مدرن نيز ما اشيا و مفاهيم را آن‌گونه كه هستند بلكه با توجه به آن‌چه كه نيستند مي‌فهميم. در فيزيك هم مي‌توان مثال زد كه سرما در واقع وجود ندارد بلكه نبودن گرما را سرما مي‌ناميم.
داربي در واقع هويت‌يابي با تعريف قطب مخالف است. در داربي ما به تيم حريف فحش مي‌دهيم براي اين كه بگوييم ما اين نيستيم. در واقع اين طور مفاهيم به شكل ساده‌تري قابل عرضه هستند.
رسانه‌هاي و ارباب قدرت سعي مي‌كنند با داغ كردن داربي‌ها در واقع همانند پادشاهان قديم به اين مبارزه معنا بدهند. بدون اين معنادار كردن، فوتبال و ورزش به كار چرت و بي‌هيجان تبديل مي‌شود. اما چيزي كه امروزه هيجان داربي‌ها را كاسته است نه تغيير ذهنيت مشتاقان بلكه زياد شدن حجم تهيج است. به گسترش ارتباطات ورزشي براي يك تيم در طول سال ده‌ها بازي مهم وجود دارد. اين گونه بيش از آن كه با يك نظام دو قطبي طرف باشيم با يك طيف طرف هستيم چيزي كه نمي‌تواند مغناطيسي به همان قوت را ايجاد كند.
درك نظام دو قطبي گفته شده برخي از پارادوكس‌هاي ذهني را حل مي‌كند. در اين حالت احترام به حريف هيچ تداخلي با فحش دادن به او ندارد شما هستي تيم مقابل را مي‌پذيريد اما ضرورتي ندارد كه در گفته‌هاي خود بي‌طرف باشيم چون در قطب مخالف نشسته‌ايد و اين كه چگونه هستيد بستگي به اين دارد كه رقيب‌تان چگونه نيست. و يا اين‌گونه قابل درك است چرا بازيكنان در زمان فوتبال بايد تا حد مرگ همديگر را بزنند اما بعد از بازي با هم به يك كافه بروند.
تمام اين‌ها نه تنها فوتبال بلكه تمام نظام‌هاي دوگانه به دنبال تعريف چيزها با آنچه نيستند، هستند. وقتي شما آبي نيستيد پس قرمزيد. چون سبز، زرد و هيچ رنك ديگري وجود ندارد اين رنگ‌ها بي‌تاثير و خنثي هستند مثل ميانه آهن‌ربا اگر تحرك مي‌خواهيد بهتر است در يكي از دو قطب قرار بگيريد و گذشته از اين رييس‌جمهور هستيد يا توپ جمع‌كن از اين هيجان هرچه بيشتر لذت ببريد.

۷/۱۹/۱۳۸۳

چيزهايي درباره ژاك دريدا



سال گذشته زندگی ژاک دريدا در فيلمی مستند به تصوير کشيده شد که در يکی از صحنه های آن، سازنده فيلم در حالی که در کتابخانه شخصی ژاک دريدا ميان انبوه کتابها سرگشته است از او می پرسد: "آيا همه اين کتابها را خوانده ای؟" و پاسخ می شنود که: "نه فقط چهار تای آنها را خوانده ام اما همان چهار تا را خيلی خيلی دقيق خوانده ام".
دريدا كه رفت به جز نوام چامسكي و شايد يورگن هابرماس فيلسوفي نداريم بتواند نقش اجتماعي ايفا كند و به كاركرد سنتي فلسفه افلاطوني عمل كند. اهميت تبليغات به حدي شده كه حتي اگر فيلسوفها نتوانند براي خودشان تبليغ كنند. موج ايجاد كنند نمي‌توانند حرف‌شان را بزنند.ديگر بيش از آن مهم باشد از چه مي‌گوييد بايد بتوانيد طوري بگوييد كه شنونده را مجاب كنيد. حال خواستيد منطق بياوريد خواستيد او را تحريك حسي كنيد. خواستيد گيج‌اش كنيد.
اين هم چند مطلب درباره دريدا شايد دوباره هم نوشتم
دو نكته اول اين كه با مرگش احتمالاً چند مطلب بدردبخور درباره‌اش خصوصاً در روزنامه شرق چاپ خواهد شد. و بع اين كه وقتي به دنبال مطلب در گوگل جستجو مي‌كردم. ديدم حداقل از لحاظ فلسفه البته بيشتر پست مدرن به اندازه عرب‌ها و يا بيشتر در اينترنت مطلب داريم

۷/۱۸/۱۳۸۳

كتاب: كافه نادري

كافه نادري/ رضا قيصريه/ ققنوس/1382/ 200صفحه/1600 تومان
كافه نادري مي‌خواهد مروري داشته باشد بر روشنفكري ايراني، و كافه نادري از نظر فرم و موقعيت اين امكان را به او مي‌دهد. روايت او نه براساس يك روند تاريخي مشخص بلكه كولاژي است از شنيده‌ها از همان ابتداي كار كه راوي از «رضا راهبان» مي‌گويد در واقع خواننده بايد دريابد اطلاعاتي كه به او داده مي‌شود چيزي بيش از صحبت‌هاي كافه‌اي نيست.
رواي انگار در مقابل ما در كافه‌اي نشسته است و آدم‌ها را مرور مي‌كند. به خاطر همين شخصيت‌هايي مي‌آيند و زندگي آنان در يك يا چند پاراگراف تعريف مي‌شود و ديگر گم مي‌شوند. ساختار داستان بر اين است كه با حضور هر شخصيت شمه‌اي از زندگي او يا بهتر بگوييم بخش‌هاي جذاب زندگي او روايت شود. اين روايت زندگي‌ها باعث شده است كه داستان پرداختي از نظر توالي زماني و يا فضاپردازي نداشته باشد.
اين روايت به ظاهر روايتي به طرفانه است. رواي تنها اتفاق‌ها و برخوردها را روايت مي‌كند. اما ما با يك رواي بي‌طرف يا حتي رواي‌ايي كه تلاش مي‌كند بي‌طرف باشد طرف هستيم. نحوه چينش برش‌هاي زندگي شخصيت‌هاي داستان به گونه‌اي است كه مشخص است رواي مي‌خواهد چيزي را منتقل كند. او سعي مي‌كند با پرنگ كردن تضادهاي رفتاري و گرفتاري كه مشخص‌ترين آن در فصل دوم بخش ترياك‌كشي است. نقاب روشنفكري را پس بزند. نقابي كه تا انتهاي داستان بر چهره همه شخصيت‌ها وجود دارد. آن‌ها مي‌خواهند خود را متفاوت نشان بدهند. اما رواي در هر تكه از روايت خود به شكلي از انحطاط مي رسد. انگار كه در كارنامه آن‌ها موفقيتي نيست كه بشود ذكري از آن كرد چون آن‌ها خودشان هم مي‌دانند كه تنها نقش بازي مي‌كنند.
سه دوره از زندگي اين نسل بدون ترتيب تاريخي در داستان حضور دارد. در مرحله اول آن‌ها به دنبال لذتت هستند. بعد در خارج از كشور مشكلات خانوادگي و عاطفي بار اصلي داستان را بر دوش مي‌كشد و سرانجام فصل آخر كه به نظر موفق‌ترين بخش‌ترين رمان مي‌باشد. با روايت موقعيت‌هاي مختلف فضاي روشنفكري امروز را به نقد مي‌كشد.
داستان سعي مي‌كند ساختار خود را منطبق با حرف‌هاي كافه‌اي قرار دهد. جايي كه مي‌شود ساعت‌ها نشست و حرف زند كه البته بخشي زيادي آن صحبت از ديگران است. هرچه اين ديگران سرشناس‌تر يا آشناتر باشند جذابيت اين صحبت‌ها نيز بيشتر است. نكته‌اي كه قيصريه از آن اغفال كرده است همين است. او به دلايلي اين سنت را رعايت كرده است كه نام‌ها اشاره به شخص خاصي نداشته نباشد. از سوي ديگر به دليل تغيير پياپي روايت‌هاي زندگي ما به شخصيت‌ها احساس نزديكي نمي‌كنيم كه زندگي آن‌ها از جنبه فضولي كافه‌اي براي ما هم باشد. پس كتاب به جاي اين كه صحبت با يك دوست باشد مثل اين است كه شما در كافه نشسته‌ايد و دو نفر ديگر درباره كساني كه مي‌شناسند اين گونه است كه كتاب كافه نادري فراتر از يك استراق‌سمع نمي‌رود. آدم‌هايش را مي‌شود به كسي شبيه كرد اما نمي‌توان شناخت و به همين خاطر كافه نادري انعكاسي را كه بايد پيدا نمي‌كند چون نويسنده آن نمي‌خواهد نام‌ها را فرياد بزند كتاب مثل يك نجوا درفضاي شلوغ كافه‌ي ادبيات امروز ايران گم مي‌شود.

۷/۱۰/۱۳۸۳

كوتاه

سلام
بعضي فكر مي‌كنند، هرمنوتيك و چند معنايي اين جور چيزا چيز مزخرفيه.شايد اونا درست فكر مي‌كنند . ولي نمي‌شه انكار كرد گاهي بعضي چيزها نشون مي‌ده اون معنايي كه ما انتظار داريم منتقل نمي‌شه بي‌آنكه سوءنيتي پشت اين باشد
.
براي تولد حضرت مهدي تبليغي پخش شده است كه در آن نوشته‌اند
جشن شكفتن گل نرگس
به جز از اون لحاظ در نظر داشته باشيد اون غنچه هست كه مي‌شكفد نه گل
يه نمونه ديگه هم توي مسابقه كتابخواني اتفاق افتاد. اونو مي‌خواين، بگين براتون ميل كنم

۷/۰۸/۱۳۸۳

گراش :نتايج جشنواره كل

در شب پاياني سومين جشنواره فيلم كوتاه كل
جوايز مستندسازي به گراشي‌ها رسيد
با برگزاري مراسم پاياني در سومين شب جشنواره فيلم كوتاه كل اين جشنواره در تاريخ 26/6/1383 در سينماي شهرقصه گراش به كار خود پايان داد.
سه شب سينماي گراش ميزبان اين دوره از جشنواره كل بود و اخبار آن در خبرنامه جشنواره منتشر مي‌شد. سومين شب نيز مانند شب اول با موسيقي گروه پارسينا همراه بود. امرا... عباس‌پور كه پيش از اين با قرآن مراسم را آغاز كرده بود آهنگي را خواند كه با تصوير نوازندگان روي پرده بزرگ سينما جلوه‌اي خاص يافته بود. در غياب رييس اداره ارشاد لارستان كه برخلاف برنامه اعلام شده در گراش حضور نداشت. نمايش فيلم‌ها آغاز شد.
پنج فيلم بخش مسابقه براي شب پاياني در نظر گرفته شده بود. در حالي كه در شب اول فاتح ساخته محمدجواد حسن‌نژاد از گراش و جيغ به لهجه مادري ساخته امين غلام‌پور از مرودشت مطرح‌ترين فيلم‌هاي به نمايش درآمده بود و در شب دوم نيز مجسمه‌اي از جنگ ساخته محمد كيوانداريان باز هم از مرودشت به همراه سفره‌ي عاشورا نظرها را به خود جلب كرد. در شب سوم تنها، براي آب ساخته علي سپهر از گراش بود كه توانست امتياز 06/4 را از تماشاگران كسب كند.
جشنواره كل در كنار بخش مسابقه داراي دو بخش جنبي نيز بود. دو فيلم انتقام با چشم بسته ساخته محمدعلي شامحمدي و پايان سطر معلق ساخته محسن زارع به ترتيب از گراش و لار به دليل ارسال ديرهنگام به جشنواره در بخش جنبي نمايش داده شدند در كنار آن براي آشنايي فيلمسازان و بينندگان با نمونه‌‌هايي از فيلم كوتاه، سه فيلم زريان، ديگر خوابم نمي‌ربود و دروگر در بخش جشنواره جشنواره‌ها به نمايش در آمد. قبل از برنامه‌ي شب پاياني نيز جلسه نقد و بررسي فيلم‌ها با حضور تني چند از كارگردانان فيلم‌ها و علاقه‌مندان برگزار شده بود.
از بخش‌هاي ديدني جشنواره پيش‌نمايش (آنونس) جشنواره بود كه توسط كيوان محسني ساخته شده بود. همچنين گزيده‌اي از مصاحبه‌هاي انجام شده در شب‌هاي پيشين در شب پاياني نمايش داده شد.
در مراسم پاياني پس از معرفي برندگان مسابقه كتابخواني،‌ از افراد حقيقي و حقوقي كه به شكلي در برگزاري جشنواره مشاركت داشته‌اند به خصوص آقاي حاج احمد عسكري حامي مالي اصلي جشنواره تقدير به عمل آمد وي به همراه نماينده ارشاد لارستان، مهدي جباري دبير جشنواره، عبدا... صلاحي و محمدرضا وفايي‌فرد از گروه برگزاركنندگان جشنواره براي اهداي جوايز برگزيدگان جشنواره روي صحنه باقي ماند.. اين جمع را اسماعيل فقيهي نماينده گروه داوران تكميل نمود او بيانيه گروه پنج نفره داوران را شامل فقيهي و رحمانيان از گراش، عندليب و ميرزانيا از لار و مرامي جديدي از شيراز، خواند. در اين بيانيه گروه داوران به برخي ضعف‌هاي جشنواره اشاره كرده و انتخاب خود را تنها انتخابي از ميان فيلم‌هاي ارسالي دانسته و از استعداد بالقوه هنرمندان شركت‌كننده ياد كردند.
بر خلاف اعلام قبلي كه قرار بود سه فيلم برگزيده اعلام شوند فيلم‌ها در دو بخش داستاني و مستند مورد قضاوت قرار گرفته بودند. در كمال تعجب داوران فيلم «بچه...آشغال نريز» ساخته عدنان پويان را به دليل ايجاز و به‌كارگيري مناسب از طنز در القاي يك مفهوم به عنوان فيلم برگزيده داستاني انتخاب نمودند. فيلم دوم اين بخش به دليل نگاهي متفاوت به مقوله‌ي جنگ و استفاده مناسب از تكنيكهاي فيلمسازي به فيلم «مجسمه‌اي از جنگ» ساخته‌ي محمد كيوان داريان تعلق گرفت.
اما گراشي‌ها تا بخش مستند بايد صبر داشتند و البته هر سه جايزه مستند را نصيب خود كردند. به خاطر تلاش در توجه دقيق و علمي به مهمترين معضل منطقه يعني آب و همچنين به علت ساختاري روان و ايجاد ارتباط عاطفي با مخاطب جايزه اول مشتركاٌ به دو فيلم مستند «براي آب» ساخته علي سپهر و «فاتح» ساخته محمد جواد حسن نژاد داده شد. فيلم علي سپهري سعي داشت نگاهي داشته به نقش آب در زندگي اجتماعي و فردي گراش و شكل‌هاي مختلف حضور آب درز زندگي ما را از خمره‌هاي درون كوه‌ها تا بركه كل و مسيل پئت، بررسي كرده بود در كنار آن با فاتح نگاهي عاطفي يك روز زندگي علي شادرام كليدساز معلول گراشي را مرور مي‌:رد. بعد از اين دو فيلم، سفره‌ي عاشورا كه چگونگي پخت نهار ظهر عاشورا را در حسينيه اعظم گراشي نشان مي‌داد براي تلاش در ثبت يك سنت آييني جايزه دوم فيلم مستند را كسب كرد.
آخرين جايزه و تنديس اهدايي به فيلم برگزيده تماشاگران تعلق داشت. اين جايزه در رقابتي فشرده بين سه فيلمي كه در بخش مستند جايزه دريافت كرده بودند به فيلم فاتح ساخته جواد حسن‌نژاد رسيد. اين فيلم توانسته بود ميانگين امتياز 25/4 را از 5 امتياز موجود كسب كند. براي انتخاب فيلم برگزيده تماشاگران هر شب از تماشاگران نظرخواهي صورت مي‌گرفت.
به همراه لوح تقدير و تنديس بلورين جشنواره به هركدام از فيلم‌هاي اول مبلغ نقدي صد و پنجاه هزار تومان، فيلم‌هاي دوم مبلغ صد هزار تومان و به فيلم برگزيده تماشاگران مبلغ پنجاه هزار تومان پرداخت گرديد. اين جوايز نسبت به دوره قبل قابل توجه‌تر بود. همانگونه كه فيلم‌هاي به نمايش درآمده نيز از نظر كيفي در سطح مطلوب‌تري نسبت به سال‌هاي پيش قرار داشتند.

شايد بد نباشد مروري بر سال‌هاي گذشته هم داشته باشيم.

اولين دوره جشنواره فيلم كوتاه كل

اولين جشنواره فيلم هاي كوتاه مستند «كَل» در گراش برگزاري شد. اين جشنواره به نام بركه كل بزرگترين آب انبار موجود در ايران نامگذاري شده است و تاكيد آن بر فيلم هاي كوتاه و مستند در زمينه فرهنگ بومي مي باشد.
در طي اين جشنواره يك روزه كه در سينماي تعطيل شده شهرقصه گراش برگزار شد، 442 دقيقه فيلم در قالب 25 فيلم به نمايش در آمد. جشنواره «كَل» از طرف گروه گردآورندگان فرهنگ گراش و كتابخانه عمومي گراش براي نگهداري اسناد تصويري از فرهنگ بومي اين شهر و رسوم و صنايع آن برگزار مي‌شود. به خاطر همين بيشتر فيلم‌ها در شكلي گزارشي تهيه شده بود. اين جشنواره قرار است در سال‌هاي ديگر نيز برگزار گردد.
در پايان مراسم نيز توسط گروه داوران جوان جشنواره فيلم‌هاي برگزيده معرفي گرديد و تنديس‌هاي جشنواره به آنان اهدا گرديد، كه طي آن «سيري در سفالگري» ساخته «محمدجواد حسن‌‌نژاد» به رتبه اول و يك سكه طلا رسيد. «يادگاران هزاران موج سبز» فيلمي از خرماچيني ساخته «محمدعلي شامحمدي» جايزه دوم و نيم سكه طلا را كسب كرد و فيلمي در آشنايي با بركه كل نيز كه از طرف رضا خرم‌پي و مهدي صميمي به جشنواره عرضه شده بود جايزه سوم را دريافت نمود. گروه داوران در بيانيه پاياني خود از «گروه گردآورندگان فرهنگ گراشي» به خاطر فيلم مستند «بناهاي تاريخي گراش» كه از مسابقه كنار كشيده بود تشكر كرد.
در كنار بخش مسابقه فيلم‌هايي نيز كه در دهه پنجاه از شهر گراش تهيه گرديده بود با تبديل از حالت هشت ميلي‌متر به طريق ويدويي نمايش داده شد. اين فيلم‌ها از ساخته‌هاي آقايان احمد تمدن، سيدجواد معصومي و رضا كارگر بود كه به هركدام از اين پيش‌كسوتان نيز تنديس بلورين جشنواره اهدا گرديد.
جايزه پاياني كه فيلم انتخابي تماشاگران بود به «يادگاران هزاران موج سبز» رسيد.

بخشي از بيانيه گروه داوران دوره دوم جشنواره
با تقدير و تشكر از دست اندركاران برگزاري اين جشنواره و هنرمندان عزيز منطقه گراش، بايد به عرض برسانم مجموعه آثار ارائه شده به جشنواره گرچه از كيفيت و محتواي مطلوبي برخوردار نبود، ولي براي آغاز يك حركت فرهنگي و هنري كه جوانان با ذوق و هنرمند را براي معرفي شهر و ديارشان و بروز استعدادهاي آنان به تلاش وادارد جاي بسي خوشحالي و اميد است.
با اميد به اين انشاءا... در جشنواره هاي آتي شاهد اثار بهتر و مطلوبتري باشيم. برگزيدگان به شرح ذيل معرفي مي گردند.
1. جايزه اول جشنواره به مستند نخل، به خاطر تحقيق جامع و ماندگار، پرداخت مناسب به موضوع و تصويربرداري كامل از مراحل مختلف.
2. جايزه دوم جشنواره به فيلم داستاني روياي گمشده، به خاطر تصويربرداري بسيار خوب و روان و دقت در تدوين
3. جايزه سوم جشنواره مشتركاً به كليپ رواي شمشير و فيلم كوتاه گراش شهري كه بود.
و البته جايزه فيلم برگزيده تماشاگاران به فيلم گراش شهري كه بود ساخته آقاي محمودي رسيد.
و بيانيه برگزاركننداگن دوره دوم را هم بخوانيد بد نيست.
دانش و هنر از هر اقليمي برخيزد و متعلق به هر قومي كه باشد از آن همه جهانيان است. (الكساندر پوشكين)
با سپاس از درگاه پروردگار كه به ما اين توفيق را داد تا با برگزاري دومين جشنواره فيلم كوتاه كل در خدمت فرهنگ دوستان باشيم و اهداف والاي برگزاركنندگان مخلص اين جشنواره را به نحوي مطلوب ارايه نماييم. اهدافي كه گمان مي رود در قالب فيلم كه خود مجموعه ي هنرهاست بتواند موثرتر و گوياتر از ديگر هنرها به رسالت خود جامه ي عمل بپوشاند به همين منظور ضمن برشمردن اين اهداف به ذكر عملكرد دوساله ي دست اندركاران و پاره اي مشكلات و همچنين انتظارت اين مجموعه از مردم خوب شهرمان مي پردازيم.
اين جشنواره كه در زمستان هزار و سيصد و هشتاد پايه گذاري گرديد به منظور ارتقا فرهنگ فيلم و فيلم سازي در گراش و همچنين معرفي آثار تاريخي و صنايع دستي و فرهنگ بومي گراش در اولين جشنواره آغاز به كار نمود. در همين راستا »كل« كه نام بزرگترين آب انبار جهان در گراش مي باشد، براي آن انتخاب گرديد. و نتيجه آن شد كه با تمام نواقص و با وجود مشكلات فراوان در پانزدهم شهريورماه 1381 در محل سينماي شهرقصه گراش به روي صحنه آمد. پس از برگزاري اولين جشنواره و استقبال عموم، تصميم به برگزاري سالانه اين جشنواره گرفته شد، كه ارتقا آن به سطح منطقه و استاني نيز از ديگر اهداف برگزاركنندگان مي باشد.

۷/۰۱/۱۳۸۳

گراش: كل چگونه به صدا درآمد

اين يادداشت يك سال پيش براي دوره دوم جشنواره كل نوشتم. چون مي‌خواستم نتايج اين دوره را بزنم گفتم، گفتم مروري داشته باشم بر شكل‌گيري جشنواره كل
هنگامي كه گروه گردآورندگان فرهنگ گراشي در يكي از جلسات هفتگي خود براي جمع آوري لغات گراشي در كتابخانه عمومي به دورهم جمع شده بودند ديدند در حالي كه بيش از صدسال از اختراع سينما و حدود چهار دهه از كاربرد تصاوير ديجيتال مي گذشت اين شهر افتاده در جنوب استان فارس هيچ گذشته تصويري ندارد تا با آن بتوان تصوري از شهر خاكستري داشت. گراش شهر بي تصويري بود.
نبود تصويري از شهر گراش، گردآورندگان فرهنگ گراشي را بر آن داشت لااقل كاري كنند كه آيندگان از اين روزها بر روي نوارهاي ويديو تصاويري به يادگار داشته باشند اما ترغيب اين مردم كاملاً سنتي به دادن يك شمايل از روزگارشان چگونه ممكن بود؟ در زمان برگزاري اولين نمايشگاه آثار تاريخي شهر گراش در زمستان هزار و سيصد هشتاد قديمي ترين فيلم موجود از گراش كه كاري از رضا كارگر بود و به گشتي در شهر و مراسم عزاداري محرم مي پرداخت به شكل ويدويي نمايش داده شد. استقبال از نمايش اين فيلم كه بر روي آن صداي رسول نجفيان و پرويز پرستويي قرار گرفته بود محركي شد كه با كمك اين گونه محدود فيلم هاي قديمي جوانان را ترغيب كرد كه فيلم بسازنند.
بدين گونه حركت براي اولين جشنواره فيلم در سطح لارستان شروع شد. مهدي آيينه افروز از اعضا گروه گردآورندگان كه آن زمان نيز مسئوليت كتابخانه عمومي گراش را برعهده داشت و درواقع تنها نماينده رسمي فرهنگ در شهر محسوب مي گرديد. كتابخانه را به عنوان متولي كار معرفي كرد. او، مهدي جباري و عبدالعلي صلاحي نام اين جشنواره را »جشنواره فيلم كوتاه كل« انتخاب كردند. تا اگر روزگاري اين جشنواره به اعتباري دست يافت بتوانند »بركه كل« بزرگترين آب انبار ايران را كه در گراش قرار دارد به اين شكل معرفي كنند.
فراخوان جشنواره در بهار سال هشتاد و يك منتشر شد و برگزار كنندگان شصت و چهار موضوع را به فيلمسازان پيش نهاد كرده بودند. هدف از برگزاري جشنواره پيش برد هرچه بهتر هنرفيلم و فيلم سازي در گراش عنوان گرديد. هرچند با توجه به موضوعات پيش نهادي به نظر مي رسيد هدف نوعي ثبت آداب و رسوم بومي و ايجاد بايگاني تصويري از شهر گراش بود همان كاري كه گردآورندگان فرهنگ گراشي با لغات انجام مي دادند.
صبحگاه جمعه پانزده شهريور هزار و سيصد هشتاد و يك سرانجام اولين جشنواره آماده شروع به كار شد. سينماي گراشي كه به علت عدم استقبال تعطيل شده بود با پرداخت هزينه در اختيار گروه قرار گرفت تا در يك روز بيست و پنج فيلم كه همگي در ارتباط با گراش و بومي نگاري آن بود با يك دستگاه ويديوپروجكشن كرايه اي نمايش داده شود. فيلمها به سه دسته تقسيم مي شد يك سري از فيلم ها كه در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب توسط كساني چون احمد تمدن، رضا كارگر و سيد جواد معصومي تهيه شده بود در واقع حافظه تصويري گراش بودند و براي بينندگان يادي از گذشته هاي ناديده. چون بيشتر تماشاگران را جوانان و نوجواناني تشكيل مي دادند كه در روزهاي آخر تعطيلات تابستاني به سينماي متروكه شهر آمده بودند. اين تصاوير براي آنان چيز تازه اي بود كه مي توانست آنان را بر روي صندلي هاي نرم سينما بنشاند. دسته دوم فيلم هاي خود گروه گردآورندگان فرهنگ گراشي بود كه براي افزايش كميت جشنواره با نام كارگردانان مختلف كه معمولاً از نزديكان آنان بودند به نمايش در آمد يعني همان شيوه اي كه در اوايل نشريه همساده به عنوان آغاز جريان بومي نگاري نيز استفاده مي شد. اين فيلمها به طور ضمني از دايره مسابقه خارج قرار داده شدند. حدود ده فيلم باقي مانده را جواناني تهيه كرده بودند كه جشنواره را جاي مناسبي براي تجربه كردن علائق سينمايي خود ديده بودند از ميان اين ها تجربه جواد حسن نژاد به عنوان كار برگزيده شناخته شد.
همان گونه كه تماشاگران را جوانان تشكيل مي دادند و هيچ كدام از مسئولين شهر در مراسم پاياني حضور نداشتند تا با دعوت از آنان بشود اعتباري به برنامه داد. چهار داور جوان جشنواره، زارعي، رحمانيان، غفوري و فقيهي كه از علاقه مندان سينما بودند بر روي صحنه رفته و نه عدد تنديس زيباي جشنواره را اهدا كردند. داوران تلاش كردند با تاكيد بر نكات تكنيكي يادآوري كنند تنها مضمون نيست كه فيلـم را مي سازد به همين خاطر جوايز به فيلم هايي رسيد كه حداقل هاي تكنيكي را رعايت كرده بودند.خبر اولين جشنواره فيلم كل در نشريه عصر گراش كه اولين شماره خود را منتشر مي كرد چاپ شد كه در عكس مربوط به آن محمدعلي شامحمدي جايزه ويژه تماشاگران را در حالي كه در كنار داوران جشنواره قرار داشت در دست گرفته بود. اين گونه پرونده جشنواره اول بسته شد.
پارچه عنوان جشنواره كل ماهها بر سردر سينما ماند تا نشان دهد همه چيز تعطيل است. با ماندگارشدن اين تصوير در فيلم »سينماي شهر ما« سالن سينما نيز با جشنواره كل خداحافظي كرد.
بهار حضور تبليغات دومين جشنواره فيلم كوتاه كل بر روي بيل بردهاي شهرداري نشان داد برگزاركنندگان كه اين بار چندنفري از علاقه مندان ديگر را نيز به جمع خود اضافه كرده بودند، برنامــه وسيع تري را تــدارك ديده اند. تاكيد بر موضوع آزاد جشنواره نشان داد دايره بزرگتر شده تنها دو مولفه فيلم و گراش موردنظر است و تاكيدي بر بومي نگاري صرف وجود ندارد. البته نبودن معيارهاي گزينشي مي تواند تاثير نامطلوبي برروي كيفيت داشته و توقع تماشاگران را كه اين بار براي ورود به سالن كوثر بايد بليت نيز تهيه كنند برآورده نكند. با اين تغييرات شايد مناسب تر باشد كه جشنواره را با عنوان »جشنواره آزاد فيلم كل« بناميم. تلاشي سخت براي دادن تصوير به شهر بي تصوير گراش.

۵/۳۰/۱۳۸۳

مقاله: پاسخگويي

هنگامي كه سال هشتاد و سه توسط رهبر ايران به عنوان سال پاسخگويي نام گذاشته شد. اين اميد وجود داشت كه حداقل با اين حربه بتوان نهادها، ادارات و سازمان‌هاي دولتي را به توجه به نظر مراجعه‌كنندگان واداشت. بسياري از بخش‌هاي خدماتي در ايران دليلي براي پاسخ‌گويي به مردم ندارند. علل مختلفي در به وجود آمدن اين مساله موثر است.
الف. به دليل انحصار دولتي بسياري از خدمات توسط يك شركت خاص ارائه شده و مردم چاره‌اي بجز پذيرش اين خدمات به هر شكلي ندارند. مثلاً آيا شما اگر از خط موبايل خود راضي نباشيد كه خط نمي‌دهد آيا گزينه ديگري براي ارتباط بي‌سيم در اختيار شما قرار دارد كه با انتخاب آن ضمن اعتراض، از خدمات‌ مناسب‌تر بهره‌مند شويد. اين انحصار دربخش دولتي باعث شده بخش‌هاي خصوصي نيز خواستار انحصار شده تا بي‌دغدغه و با خيال راحت و بازار تضمين شده محصول خود را با هر كيفيتي عرضه نمايند. صنعت خودرو از جمله اين صنايع است.
ب. به علت همين انحصار شما حتي گزينه‌اي براي مقايسه نيز نداريد تا با توجه به كيفيتي خدماتي كه در حال استفاده از آن هستيد پي‌برده تا در صورت ضعفي در آن اعتراض كنيد. گاهي شركت‌ها از اين ضعف استفاده كرده و با اطلاع‌رساني ناقص وانمود مي‌كنند آنچه در اختيار شماست بهترين حالت ممكن است. در اين زمينه شركت‌ها مي‌توانند شرايط خاص ايران را براي جلوگيري از مقايسه در مقياس جهاني بهانه كنند.
پ. نهادينه شدن هنجار تملق و تعارف موجب مي‌شود حتي در صورت دانستن ضعف و يا حتي امكان اعتراض به دليل محدوديت‌هاي اخلاقي خواسته‌هاي خود را محدود كرده و به آن توجه نكنيم.
ت. اما دليل اصلي در ديدگاه من؛ كاناليزه نشدن انتقادات و اعتراضات مردم است. يعني حتي اگر شما سوالي نيز داشته باشيد مجراي مناسبي براي انتقال آن و يا يافتن كساني كه در اين اعتراض همراه هستند را نداريد. حتي در صورت يافتن آن افراد شكل تعريف شده‌اي براي اعتراض وجود ندارد. مثلاً در كشور فرانسه، اعتصاب از حقوق تاييد شده كارگران است و كارگران مي‌توانند براي رسيدن به شرايط كاري بهتر دست به اعتصاب بزنند بي آن‌كه هراسي از اخراج و يا از دست دادن كار خود داشته باشند. ازسوي ديگر ديدگاه امنيتي موجود هر جمع اعتراضي را بيش از آن كه در جهت اصلاح ارزيابي كند در جهت تضعيف پايه‌هاي نظام تعريف مي‌كند. گستردگي ارگان‌هاي غير قابل‌نقد به دليل حساسيت امنيتي باعث شده كه تمامي نهادها سعي كنند با اتصال خود به اين اركان خود را از حيطه نقدپذيري دور كنند. چند سال پيش مطلبي طنز درباره سازمان تبليغات نوشتم و اين سازمان با توجه به اين كه رييس آن توسط رهبر منصوب مي‌گردد، ضمن شكايت در ادعانامه‌اي مطلب چاپ شده را توهين به رهبري خواند در حالي كه در آن نوشته هيچ اشاره‌اي به مقام و يا فردي نشده بود و با كنايتي خواسته بوديم سازمان تبليغات را به حركت واداريم.
ث. از مجراهاي تاييد شده جهت دهي و انتقال افكار عمومي مطبوعات است به گونه‌اي كه آنان را ركن چهارم دموكراسي خوانده‌اند. اما مطبوعات به دليل خطوط قرمزهاي بي‌شمار رسم شده در اطراف آن‌ها كمتر مجال جريان‌سازي و تاثيرگذاري پيدا كرده و به خوبي نقش ارتباطي خود را ايفا نمي‌كنند.
با همه اين مسايل و مسايل ديگر كه باعث مي‌شود معمولاً صداي نقد و اعتراض مردم نسبت به موارد خاص گوش شنوايي نداشته باشد. اعلام سال پاسخگويي باعث شد اين اميد كمرنگ به‌وجود بيايد كه بتوان به برخي پرسش‌هايي كه در سطح عموم مطرح مي‌شود پاسخ داده شود.
اما در اين ميان يك خلط مبحث پيش آمد. با اعلام سال پاسخگويي نهادها و ادرات گزارش‌هاي خود را آماده كردند تا آن را در انتهاي سال و يا همان ميانه كار ارائه كنند بي آن كه به اين نكته توجه شود كه ميان گزارش كار و پاسخگويي تفاوت وجود دارد. پاسخگويي در مقابل سوال است تا سوالي مطرح نشود پاسخي نيز وجود ندارد و دادن عملكرد در اين حالت جنبه يك طرفه داشته و چيزي بيش از يك تبليغ نيست.
در گزارش عملكرد به طور طبيعي به جنبه‌هاي مثبت قضايا و پيشرفت‌ها پرداخته خواهد شد و اگر به ضعفي نيز اشاره مي‌شود بيشتر براي تامين بودجه است و يا خالي نبودن عريضه و ادعاي همه جانبه بودن گزارش. اما نمي‌توان توقع داشت مديري با بيان ضعف‌هاي خود بخواهد كارنامه خود را سياه كند و يا حتي بخواهد ضعف‌هاي خود را شناسايي كند معمولاً افراد درون يك سيستم نمي‌توانند به ضعف‌هاي اساسي آن پي ببرند.
به نظر مي‌رسد امسال شايد گام اول اين است كه گزارش‌كارها را پاسخ ندانيم بلكه آن را وظيفه طبيعي روابط عمومي‌ها براي انعكاس عملكرد اداره متبوع خود دانسته و براي پاسخ‌گويي در مرحله اول به دنبال راه‌كارهايي براي اين باشيم كه سوال‌ها و درخواست‌ها و انتقادها را بشود مطرح كرد و از آن مهم‌تر منتقل كرده و تاثير آن را ديد. شايد گام مهم را در اين راه بايد مطبوعات بردارند.

۵/۲۷/۱۳۸۳

كتاب:ويران مي‌آِِيي

ويران مي‌آيي/حسين سناپور/ نشر چشمه/چاپ اول پاييز 82/1600 تومان
اين كه نسل ما هم چگونه ويران شد

«ويران مي‌آيي»‌ را مي‌توان برعكس خواند اما از برعكس خواندن چرخش زيباي بازگشت به آينده از دست مي‌رود. زمان در فصل‌هاي شش ‌گانه برخلاف زمان تاريخي واقع شده است و نويسنده نيز در ابتدا آن را بيان مي‌كند. «فصل‌هاي اين كتاب از پايان به آغاز، يعني برخلاف روند وقايع مرتب شده‌اند. خواننده‌اي كه كه اين شيوه را نمي‌پسندد، مي‌تواند فصل‌ها را از آخر به اول، يعني به همان ترتيب رخ دادن وقايع بخواند.»ص5 .
اما چرا نويسنده اين ترتيب زماني را برمي‌گزيند؟ به نظر مي‌رسد در اينجا بايد نگاهي دوباره به مفهوم تعليق در داستان‌هاي كلاسيك و داستان‌هاي امروزي‌تر داشته باشيم. تعليق در داستان كلاسيك پاسخي به پرسش «بعد چه شد؟» است و اين روند حوادث هست كه ما را جذب داستان كرده و حتي آن را مي‌سازد. در اين رمان ما با خواندن يك و يا حداكثر دو فصل ابتدايي تمامي وقايع را دريافته‌ايم و چيزي كه مي‌تواند ما را به ادامه خواندن وادارد پرسش «چگونه؟» است. به دنبال دليل اين جدايي‌ها ودوستي‌ها به گذشته بر مي‌گرديم و مي‌بينيم تعميق در گذشته و واكاوي آن نيز چيزي بيش از آنچه مي‌دانيم به ما نمي‌آموزاند. و آن گونه كه روزبه فكر مي‌كند «هركدام يك‌نفرند و هيچ‌كدام نمي‌تواند همدست ديگري باشد» ص162 همان‌گونه كه پدر در خواندن تاريخي كه در آن نقش دارد خود را تنها شنونده مي‌داند و اين او را آرام مي‌كند. جوان دهه هفتاد ايران نيز كه خواننده اصلي اين رمان است خود را خواننده مي‌داند مي‌تواند پاي خودش را از سرنوشت تك‌تك اين آدم‌ها بيرون بداند و يا خود را مقصربداند كه روزبه كجاست؟ عبداللهي كجاست و همه آن‌ها كه مي‌توانند آدم خوب يا بد باشند.
روند برعكس داستان سعي‌اي ناكام براي واكاوي‌ست و وقتي اين واكاوي به انتها مي‌رسد چيزي بيش از آنچه اول مي‌دانستيم نمي‌دانيم. «كتاب يعني سرپايين آوردن و گوش دادن به حرف ديگري. براي همين است كه ذاتاً نقيضه‌ي قدرت است… براي همين است كه حاصل كتاب خواندن دانايي نيست، فقط آگاهي به ناداني است.»ص124 اين ناداني خالي از لذت نيست كه آن را يكسره پوچ بدانيم لحظه‌هايي در زندگي و كتاب است كه شايد دانايي ما را نيافزايد ولي درك ما را از بودن خود گسترش مي‌دهد. جايي كه مي‌دانيم چگونه مي‌توان كنار پنجره ايستاد و به انتظار نشست. دركي كه تا پايان از شخصيت فردوس به دست نمي‌آوريم.
زن‌هاي داستان‌هاي سناپور زن‌هاي عجيبي هستند. زن‌هايي كه شايد در نگاه اول بسيار دور از واقعيت به نظر برسند اما وقتي آن‌ها را آناليز مي‌كنيم تكه‌هاي فراواني از زن‌هاي امروزين را در آن‌ها مي‌بينيم. اين زن‌ها به خاطر همين گلچين شدن مي‌توانند يك زن مثالي باشند. مانند تصوير زن در ادبيات كلاسيك فارسي كه با آن كه نمي‌توان نمونه‌اي خاصي را از آن سراغ گرفت داراي تصوير مشخص و مكرر است. زن هاي سناپور نيز همانقدر خواستني و قابل لمس‌اند البته از نوع مدرن آن. آن‌طور كه شخصيت زن نيمه غايب نمونه‌اي از زن سركش مدرن از نوع فمينيستي آن است كه گرايش به قدرت و جايگاه زن‌سالارانه دارد. فردوس نمونه‌اي از زن‌هاي مدرن مسافركوچولويي هستند تلفيقي از سادگي، مهرباني، گذشت و توانايي تطبيق. يك تصوير ازلي كه مرد مدرن مي‌خواهد از زن داشته باشد و البته از آن مي‌گريزد. آن‌گونه كه پدر روزبه (به عنوان آينده روزبه) با گريز از اين‌گونه تصاوير به زني زن‌سالار تن داده است. اين تصوير در نگاه اول غير واقعي، برآيندي است از تصويرهاي خواستني از زن، آن‌گونه كه در فصل اول (آخر) روياگونه و دور از دسترس مي‌نماياند.
رويا‌گونگي از جنبه ديگري نيز قابل لمس است دو فصل اول كه براي شناخت ماست با فضايي محدود و تك لوكويشن روبه‌رو هستيم (پارك و مطب) اما در فصل‌هاي بعد مكان‌ها وقوع داستان متعدد شده و از جنبه ديگر درك فرم روابط براي ما سخت‌تر مي‌شود و فضا متاثر از شخصيت‌هاي آرمان‌گراي خود نه چندان منطقي و واقعي‌ست. بايد اين تضاد دو فصل نخست را با ديگر فصل‌ها را به جز از نظر برش زماني به توجه به تغيير فضاي اجتماعي در اين مدت محدود توجيه كرد.
از جنبه‌ اجتماعي ويران مي‌آيي داستاني به شدت به‌روز است. اين مولفه را نمي‌توان في‌النفسه يك ضعف دانست و شجاعت نويسنده در اين كه زماني را كه حتي كاملاً از آن خارج نشده‌ايم تاريخ مي‌كند و مي‌نويسد ستودني‌ست. او سعي مي‌كند پدر را به عنوان آينده گريزناپذير روزبه به ما نشان دهد. تا جايي كه روزبه نيز از اين تصوير فرار مي‌كند اما تا اينجاي كار او مانند پدر به يك شغل ساده قناعت كرده و همه‌چيز را كنار گذاشته است. انگار نويسنده مي‌داند سرنوشت تمامي فعالان سياسي در تب‌ها و جنبش‌ها يا پدر است و يا عبدالهي و چيزي كه براي او در اين ميان جالب است آن گم شدن رابطه روزبه و فردوس است پس سه فصل را به اين مساله مي‌پردازد تا اهميت آن را به ما نشان دهد. اهميتي كه فكر نمي‌كنم بتواند خواننده را مجاب كند كه با يك رمان سياسي- اجتماعي طرف نيست.
حركت روبه عقب رمان سبب مي‌گردد. بر روي تمام رفتارها و اميدها گردي از پوچي و بيهودگي پاشيده شود. پوچي‌ايي تا حد ويراني چيزي كه نام كتاب وام‌دار آن است. ما از ويراني شروع مي‌كنيم. ويراني آرزوها و برمي‌گرديم حكايت اين ويراني را بخوانيم.

۵/۱۸/۱۳۸۳

گراش: سرقت

سرقت‌هاي اخير در گراش و شاخص احساس امنيت

هنگامي كه درباره امنيت صحبت مي‌كنيم چگونه مي‌توانيم به يك نفر ثابت كنيم كه داراي امنيت است يا نه. شاخص‌هايي براي سنجش اين كه امنيت درچه سطحي قرار دارد، وجود دارد. ميزان سرقت، درصد افراد بزه‌كار و يا زنداني و يا نسبت قتل به سرقت، اما در كنار اين‌ها شاخصي بيشتر رواني به نام احساس امنيت وجود دارد كه در واقع زيرمجموعه امنيت بوده ولي بيش از آن كه شاخصي جنايي باشد نمودي از مهندسي اجتماعي و سلامت اجتماعي‌ست. برخي از جرايم هستند كه هرچند ميزان آنان اندك باشد و يا تلافات انساني نداشته باشد با اين وجود در فرد به عنوان عضويي از اجتماعي احساس ناامني را به وجود مي‌آورند. قتل، سرقت مسلحانه،‌ سرقت به عنف و جرايم مشهود چهار نمونه اصلي از اين جرايم هستند. گذشته از قتل كه نوع منحصر بفردي از جنايت است كه در آن فرديت انساني محو مي‌گردد. در سه سرقت ديگر سارق گذشته از تصاحب مال ديگري (يا همان تعريف حقوقي سرقت) در واقع جامعه را به چالش مي‌طلبد. در سرقت به عنف و سرقت مسلحانه، سارق حضور فيزيكي داشته و اين‌گونه سايه وحشت به نمود عيني وحشت تبديل مي شود. همين هراس از واقعيت يافتن است كه وحشت را تشديد كرده و ما احساس نا امني مي‌كنيم.
در سرقت‌هاي اخير سارق يا سارقين با انتخاب مكان‌هايي در خيابان اصلي براي سرقت در واقع جامعه را دچار چالش احساس امنيت مي‌نمايد كه آيا شهر آنچنان ناامن است كه فردي به خود اجازه مي‌دهد اين ريسك بزرگ را بپذيرد و در مركز شهر اقدام به سرقت نمايد در واقع اين سرقت‌هاي نمونه‌اي ساده‌تر از جرايم مشهود هستند. جرايمي كه در اينجا هرچند مشهود نيستند ولي مردم آنان را به خاطر ريسك‌پذيري بالا مشهود قلمداد مي‌كنند. مانند اين كه گفته شود كسي در روز روشن اقدام به دزدي مي‌كند.
در هنگام سرقت يك بانك اين كه چقدر سرقت شده است در ضريب‌هاي احساس امنيت نقشي ندارد بلكه همين كه بانكي با احتياط‌هاي امنيتي بالا مورد سرقت قرار گرفته است اين احساس را در افراد جامعه به‌وجود مي‌آورد كه آيا مكان‌هاي داراي امنيت كمتر در امان خواهند ماند. پس كم بودن ارزش مالي برخي از سرقت‌هاي اخير چيزي از اهميت‌ آن‌ها نمي‌كاهد بلكه مهم‌تر اين است كه اين سرقت‌ها در خيابان اصلي صورت گرفته است كه به قاعده بايد داراي بالاترين ضريب امنيتي در سطح شهر باشد.
از سوي ديگر محل انجام اين سرقت‌ها به نحوي ديگر اين احساس عدم امنيت را تشديد مي‌كند. شنيدن حرف‌هايي اين‌چنيني اين چند روزه در گراش بعيد نيست: «وقتي مغازه كنار سپاه رو مي‌زنند مي خواهي كجا رو نزنند؟» «شب كه خيابان آباد هست پس اينا كي كارشون رو مي‌كنن؟»«مگه اين شهر نگهبان و سرباز نداره ، شايد خودشون هم دست داشته باشند وگرنه نمي شه كه؟» اين صحبت‌ها در واقع انعكاس ديدي ست كه معتقد است دليل اصلي اين سرقت‌ها معضلات امنيتي است در واقع نيز نمي‌توان آن را رد كرد ولي همين بي‌اعتمادي به نگهبانان امنيت در تشديد احساس عدم امنيت بيشتر از هر عاملي موثر است. گاهي با وجود آمار بالاي سرقت و جرايم، افكار عمومي به مسئولين امنيتي به دلايلي مانند وضعيت جنگي و يا كمبودهاي مالي حق مي‌دهد. در اين حالت اميد به بهبود و يا بسيج عمومي مي‌تواند در احساس امنيت عمومي موثر باشد اما وقتي افكار عمومي از مسئولين امنيت‌ساز قطع اميد كرد چيزي به نام امنيت بر جاي نمي‌ماند
هر گاه در گراش تداخلي در وضعيت امنيتي گراش رخ مي‌دهد، شهروندان به شكل خودكار به حافظه تاريخي خود مراجعه كرده و وقايع تيرماه 1381 را به ياد مي‌آورند در تحليل اين وقايع باز خواهم نوشت ولي نبايد از نظر دور داشت كه در آنجا نيز چيزي كه شعله ماجرا را بالا برد عدم پاسخگويي مناسب به افكار عمومي و دغدغه‌هاي امنيتي آنان بود ودر اين قضايا هم شنيدم هنگامي كه مساله با بخشداري به عنوان مهمترين مرجع امنيتي شهر مطرح شده است پاسخ داده شده كه : «آمار سرقت در گراش نسبت به شهرهاي همجوار مانند بيرم هنوز خيلي پايين‌تر است.» از چند جنبه به اين حرف مي‌شود خرده گرفت. اول اين كه در بررسي آماري بايد متغيرها مساوي گرفته شود تا بتوان در يك متغير به مقايسه پرداخت براساس كدام شباهت آمار سرقت در گراش با اين شهر مورد مقايسه قرار گرفته است. شايد صحيح‌ترين نوع مقايسه آمار خود گراش در سال‌هاي گذشته با آمار اخير باشد كه افزايش محسوسي را نشان خواهد داد و مويد درستي اين احساس نگراني عمومي مي‌باشد. از جنبه ديگر در بررسي آماري نبايد آمار به شكل جهت دار مقايسه شود چرا در اين مقايسه با شهرهاي همجواري كه داراي آمار سرقت پايين‌تري هستند مقايسه نشود. و در آخر اين نحوه درست پاسخگويي با يك نگراني به حق است؟
اما براي كشف اين سرقت‌ها راه چندان ساده‌اي در پيش نيست. گراش بر خلاف بسياري شهرهاي ديگر داراي سارقان بومي حرفه‌اي نيست كه به توان با بررسي سوابق زندانيان به ريشه‌يابي موضوع پرداخت معمولاً سارقين گراش غيربومي بوده و تنها گاه از همدستي بوميان استفاده مي‌كنند. از اين نظر شايد كشف سرقت‌هاي به وقوع پيوسته در صورت عدم ادامه امري دشوار باشد اما توقع عمومي اين است كه تمهيدات لازم براي جلوگيري از سرقت‌هاي بعدي صورت پذيرد. پيشگيري‌هايي كه از نظر مردم كار چندان سختي نبايد باشد هرچند كه بي‌احتياطي خودمان را نيز نبايد فراموش كنيم. بسياري از اين سرقت‌ها در واقع بيشتر به خاطر عدم رعايت ساده‌ترين نكات ايمني امكان وقوع يافته‌اند. مانند نبستن محل كانال كولر در داروخانه دكتر ايزدي و يا بررسي نكردن خالي بودن مغازه از افراد غير، در فروشگاهي ديگر.
با دادن آگاهي‌هاي لازم به مردم همچنين پاسخگويي مرتب و صحيح مي‌توان با ترميم بخشي از روحيه اجتماعي آنان، اطمينان داد كه شهرما هنوز جاي خوبي براي زيستن است

۵/۱۳/۱۳۸۳

مقاله: متلك

ريشه‌هاي متلك گويي در جوانان
بسيار ديده‌ايم هنگام عبور از خيابان گاهي رفتارهايي ديده مي‌شود كه آدم نمي‌داند چرا اين‌گونه است. شايد حتي خود ما از آن جواناني باشيم كه اگر دختري را در خيابان ببنيم بدمان نمي‌آيند جمله اي به او بپرانيم. اما چرا متلك گفته مي‌شود و چگونه مي‌توان اين رفتار را از چهره اجتماع زدود.
مطلب خوشخو در صفحه هفت شماره صد و يك چلچراغ را خواندم او معضل را به خوبي نمايانده است و نتايج آن را كه باعث احساس و ايجاد بي‌امني براي دختران و زنان مي‌شود گفته و براي راه‌حل خواسته است. هر فرد به خاطر مسئوليت اجتماعي با مزاحمم‌ها مجادله كرد و به آن‌ها اعتراض كرد.
اما چند نكته وجود دارد. ريشه‌ها كجاست؟ دوستي دختر و پسر يك واقعيت موجود است اما نامشخص بودن چگوني اين ارتباط و نامتوازن بودن آن باعث گرديده كه افرادي حقوق بيش از حد يا برداشتي‌هاي ناصوابي از آن داشته باشد. در واقع متلك حاصل يك اشتباه در كدگذاري است. هنگامي يك دختر با پوششي خلاف عرف در اجتماع حضور مي‌يابد در برداشت پسرانه اين يك كد است كه با پاسخ متلك در انتظار پاسخ بعدي مي‌ماند. اگر پاسخي دريافت شد كدهاي متوالي به يك ارتباط منتهي مي‌شود. اين كدگذاري ساده در دو حالت دچار مشكل مي‌شود كد اوليه در واقع چيز ديگري بوده است و تنها اين يك برداشت اشتباه بوده است مثلاً دختر تنها براي متفاوت بودن يا روي مد و بدون منظور خاصي اين لباس را پوشيده است پس انتظار متلك كه پاسخ طبيعي لباس اوست را ندارد. گاهي پاسخ‌ها اتوماتيك مي‌شود يعني بدون اين كه كد ارسال شود پاسخ (متلك) ارسال مي‌گردد يعني فرد بعد از چندبار موفقيت در اجراي «كد ـ پاسخ» اين‌بار كد پوشش خاص زن را به تمام زن‌ها تعميم داده و با ديدن هر دختر يا زن به شكل اتوماتيك به پرتاب تير در تاريكي مبادرت مي‌كند يا در اصطلاح پسرانه «حالا شايد پا داد» از طرف مقابل نيز دختران با چند بار هدف قرار گرفتن كد را تعميم داده و نتيجه مي‌گيرند«همه پسرا اين‌طوري‌ان» اين تعميم در حال حاضر صورت گرفته و نوعي بي‌اعتمادي را در روابط عادي دختر و پسرها در موقعيت‌هاي حتي كاري به وجود آورده است. چيزي كه من اسم‌اش را گذاشته‌ام ديد جنسي .
ولي راه‌حل خوشحو راه‌حل جوانانه‌اي نيست چون كه اكثر جوانان حتي اگر خود به ارسال و دريافت اين نظام كدگذاري نپردازند يعني متلك نگويند يا لباس خاصي نپوشند نتايج تعميم يافته آن را پذيرفته‌اند يعني پسرها، دختران را و دخترها پسرهارا اينكاره مي‌دانند. پس وقتي شما مثلاً مي‌خواهيد اعتراض كنيد هنوز اين گمان وجود دارد كه شايد طرف مقابل دلش مي‌خواهد يا در اصطلاحي كه ساخته‌ايم كد اوليه را ارسال كرده است. از سوي ديگر در يك نظام اجتماعي داراي تقسيم وظايف اينجا وظيفه اجتماعي بر دوش شما وجود ندارد كه بايد اعتراض كنيد. (البته اگر كسي تقاضاي كمك نكند تا وظيفه اخلاقي براي شما به وجود بياورد) البته مي‌شود وظيفه ديني يا امر به معروف را وارد اين قضيه كرد كه به دلايلي نمي‌توان از اين ديدگاه وارد مساله شد. چون در حكومت‌هاي ديني تولي اصلي امر به‌معروف اشتباهاً به دولت سپرده شده است. از سوي ديگر اكثر علما شرط امر به معروف را تاثير آن مي‌دانند.
اما راه حل چيست؟ اين كدگذاري بايد قطع شود. از دو جنبه مي‌توان اين كدگذاري را قطع كرد اول كدگذاري صحيح يعني آشنايي دختر و پسر داراي امكانات و موارد مشخص باشد كه اين حالت آرماني‌ستا و تا حداقل عمر اين نسل براي ايران قابل دسترس نيست. جنبه ديگر اصلاح فردي است. واقعاً اگر اين را معضل جامعه مي‌دانيم حداقل خود بايد از اين حلقه خارج شويم. و هركسي را متهم نكنيم. بسياري از كساني كه به ديگران در اين‌گونه موارد اعتراض مي‌كنند كساني هستند كه خود ناكام مانده‌اند و حال دست به اعتراض مي‌زنند. عدم ارسال كد اوليه و همچنين دريافت نشدن كد يا به اصطلاح خودمان بي‌خيال شدن گيرنده شايد تنها راه حل موجود باشد. اصلاح فردي يك راه طولاني‌ست. از قديم گفته‌اند رطب خورده كي تواند كند منع رطب.
اما اين كدگذاري تنها مخصوص شهرهاي بزرگ است. مثلاً كد ارسالي در گراش چادر باز كردن است شايد اين كد اصلاً حاصل آمدن باد باشد اما از سوي دريافت كننده در هر صورت پاسخ متلك ارسال خواهد شد. يا خنده معمولاً به عنوان يك كد تلقي مي‌شود به همين خاطر خانواده‌هاي دختران خود را از خنديدن منع مي‌كنند. در واقع خانواده در نظام پسرانه خود خنده دختر را به عنوان كد تاويل مي‌كرده هرچند كه به دختر اعتماد داشته و بداند او قصد ارسال كدي را ندارد ولي اين گمان وجود دارد كه فردي ديگري ان را را يك كد بپندارد.
در همچين مواردي دو راه پيش پاي ما قرار يا به نظر اجتماع و كد بودن اين رفتار تن در دهيم و بي‌خيال خودمان بشويم. يا با پذيرفتن تبعات رفتارمان، سوتعبيرهاي جامعه را بي‌خيال شويم. شايد روزي جامعه اصلاح شود. من هر دو راه را رفته‌ام اين بستگي به اين دارد كه چقدر حوصله اگر بشود اسمش را گذاشت مبارزه داشته باشيم. اما در اين مورد هرگز نمي‌خواهم خنده‌هاي كشي را از دست بدهم. ديگراني هميشه درباره ما فكر خواهند كرد بگذار اين اجتماع در اين سكون خود باشد. خنده‌هاي تو خيلي بهتر است.

محمد خواجه‌پور . گراش
Mokh_aleph@yahoo.com
تيرماه 1383


۵/۰۸/۱۳۸۳

آدم‌ها در اينترنت

مي‌خواستم الف را صفحه‌بندي كنم. براي عكس‌ها بايد به اينترنت وصل مي شدم. دو تا اي‌ميل آمده بود
هميشه به خاطر اين كه ايراني‌ها در اينرنت با شناسه‌هاي جعلي وارد مي‌شوند. عادت كرده‌ايم هيچ‌چيز را باور نكنيم. ولي بعد كه از شانس من طرف اُن لاين شد فهيمدم كه نه واقعاً از اعضاي قديمي انجمن شعر گراش است. شايد به اندازه او كه پنج سال قبل را به ياد آورد خوشحال شدم. خانم فاطمه حسيني چندماهي عضو انجمن بعد رفت كانادا و از او بي‌خبر بوديم. حالا  نمي‌دانم دوباره چطوري پيدامان كرده. شايد بتواند به عنوان يك ناظر بيروني درباره اين وبلاگ نظر بدهد
من هم از دوستان قديمي‌ و همكلاسي‌هايش گفتم كه اكثر ازدواج كرده بودند ولي او هنوز نه ، دليل آن مهم نيست شايد اين تفاوت سن ازدواج جالب توجه تر بود. اين اينجا اگر دخترها اينجا از سن خاصي بگذرند ديگر شانس ازدواج را از دست مي‌دهند. به اين تفاوت‌ها دوباره خواهم پرداخت. اما اين يادداشت را بيشتر براي اين نوشتم كه بگويم به قابليت ارتباطي اينرنت بيشتر اعتماد خواهم كرد. شايد به خاطر همين است كه هيچ وقت از معرفي كردن خودم نترسيده‌ام. چون هميشه عادت كرده‌ام حتي از كارهاي اشتباه خودم هم دفاع كنم. چون آن‌ها را من انجام داده‌ام و به بهانه حرف مردم و ... نمي‌شود از زير بار مسئوليت اعمال‌مان در برويم. يادم باشد يك يادداشت مفصل درباره هويت فردي در اينترنت بنويسم

۵/۰۵/۱۳۸۳

تشكر

بايد همين ابتداي كار از گروه امنيتي گراش كه قبلاً اينجا صاحب خانه بودند و حالا نشاني آن‌ها اين است، تشكر كنم. اميدوارم آن‌ها هم فعال‌تر و زودتر سايت خود را به‌روز كنند. به دلايلي مي‌خواستم اين وبلاگ در بلاگر باشد از جمله اين كه كار با اين سرويس را يادبگيرم و لطف آن دو نفر به من كمك كرد
 در هر صورت از اين بعد اينجا من مي‌نويسم.« محمد خواجه‌پور»  قرار نيست به كسي فحش بدهم يا كسي را بكوبم. تنها مجالي براي نقد خود، خودمان و ديگران همين. فراموش نكنيد... مرام‌نامه اين وبلاگ نيز به زودي در سمت چپ قرار خواهد گرفت. چيزي كه لااقل خودم به آن پايبند خواهم بود
تاخير چند روزه هم بابت گرفتن اين آدرس بود سعي مي كنم منظم‌تر بنويسم‌

۴/۲۶/۱۳۸۳

آغاز راه

سلام
اين وبلاگ قرار است در واقع ديدگاه من باشد نسبت به شهرم گراش و خودم. شايد در ميان چند وبلاگي كه گراشيها‌ تاكنون راه‌اندازي كرده‌اند هيچ‌كدام تمايلي به اين نداشته‌اند كه درباره خود و شهرشان بنويسند. دلايل كاملاً موجه‌اي هم دارند كه در يادداشت‌هاي بعدي مرور خواهم كرد. مرامنامه‌وبلاگ به زودي در كنار آن قرار خواهد گرفت
در اين وبلاگ به دو مبحث خواهم پرداخت اول ديدگاهم نسبت به شهر گراش و تحليل آنچه كه بر ما مي‌گذرد و دوم خودم و آنچه مي‌كنم شايد زبان اين نوشتار چندان وبلاگي و صريح نباشد ولي دوست دارم در اينجا آن‌طور سخن بگويم كه شايد جاي ديگري نگويم