۵/۳۰/۱۳۸۳

مقاله: پاسخگويي

هنگامي كه سال هشتاد و سه توسط رهبر ايران به عنوان سال پاسخگويي نام گذاشته شد. اين اميد وجود داشت كه حداقل با اين حربه بتوان نهادها، ادارات و سازمان‌هاي دولتي را به توجه به نظر مراجعه‌كنندگان واداشت. بسياري از بخش‌هاي خدماتي در ايران دليلي براي پاسخ‌گويي به مردم ندارند. علل مختلفي در به وجود آمدن اين مساله موثر است.
الف. به دليل انحصار دولتي بسياري از خدمات توسط يك شركت خاص ارائه شده و مردم چاره‌اي بجز پذيرش اين خدمات به هر شكلي ندارند. مثلاً آيا شما اگر از خط موبايل خود راضي نباشيد كه خط نمي‌دهد آيا گزينه ديگري براي ارتباط بي‌سيم در اختيار شما قرار دارد كه با انتخاب آن ضمن اعتراض، از خدمات‌ مناسب‌تر بهره‌مند شويد. اين انحصار دربخش دولتي باعث شده بخش‌هاي خصوصي نيز خواستار انحصار شده تا بي‌دغدغه و با خيال راحت و بازار تضمين شده محصول خود را با هر كيفيتي عرضه نمايند. صنعت خودرو از جمله اين صنايع است.
ب. به علت همين انحصار شما حتي گزينه‌اي براي مقايسه نيز نداريد تا با توجه به كيفيتي خدماتي كه در حال استفاده از آن هستيد پي‌برده تا در صورت ضعفي در آن اعتراض كنيد. گاهي شركت‌ها از اين ضعف استفاده كرده و با اطلاع‌رساني ناقص وانمود مي‌كنند آنچه در اختيار شماست بهترين حالت ممكن است. در اين زمينه شركت‌ها مي‌توانند شرايط خاص ايران را براي جلوگيري از مقايسه در مقياس جهاني بهانه كنند.
پ. نهادينه شدن هنجار تملق و تعارف موجب مي‌شود حتي در صورت دانستن ضعف و يا حتي امكان اعتراض به دليل محدوديت‌هاي اخلاقي خواسته‌هاي خود را محدود كرده و به آن توجه نكنيم.
ت. اما دليل اصلي در ديدگاه من؛ كاناليزه نشدن انتقادات و اعتراضات مردم است. يعني حتي اگر شما سوالي نيز داشته باشيد مجراي مناسبي براي انتقال آن و يا يافتن كساني كه در اين اعتراض همراه هستند را نداريد. حتي در صورت يافتن آن افراد شكل تعريف شده‌اي براي اعتراض وجود ندارد. مثلاً در كشور فرانسه، اعتصاب از حقوق تاييد شده كارگران است و كارگران مي‌توانند براي رسيدن به شرايط كاري بهتر دست به اعتصاب بزنند بي آن‌كه هراسي از اخراج و يا از دست دادن كار خود داشته باشند. ازسوي ديگر ديدگاه امنيتي موجود هر جمع اعتراضي را بيش از آن كه در جهت اصلاح ارزيابي كند در جهت تضعيف پايه‌هاي نظام تعريف مي‌كند. گستردگي ارگان‌هاي غير قابل‌نقد به دليل حساسيت امنيتي باعث شده كه تمامي نهادها سعي كنند با اتصال خود به اين اركان خود را از حيطه نقدپذيري دور كنند. چند سال پيش مطلبي طنز درباره سازمان تبليغات نوشتم و اين سازمان با توجه به اين كه رييس آن توسط رهبر منصوب مي‌گردد، ضمن شكايت در ادعانامه‌اي مطلب چاپ شده را توهين به رهبري خواند در حالي كه در آن نوشته هيچ اشاره‌اي به مقام و يا فردي نشده بود و با كنايتي خواسته بوديم سازمان تبليغات را به حركت واداريم.
ث. از مجراهاي تاييد شده جهت دهي و انتقال افكار عمومي مطبوعات است به گونه‌اي كه آنان را ركن چهارم دموكراسي خوانده‌اند. اما مطبوعات به دليل خطوط قرمزهاي بي‌شمار رسم شده در اطراف آن‌ها كمتر مجال جريان‌سازي و تاثيرگذاري پيدا كرده و به خوبي نقش ارتباطي خود را ايفا نمي‌كنند.
با همه اين مسايل و مسايل ديگر كه باعث مي‌شود معمولاً صداي نقد و اعتراض مردم نسبت به موارد خاص گوش شنوايي نداشته باشد. اعلام سال پاسخگويي باعث شد اين اميد كمرنگ به‌وجود بيايد كه بتوان به برخي پرسش‌هايي كه در سطح عموم مطرح مي‌شود پاسخ داده شود.
اما در اين ميان يك خلط مبحث پيش آمد. با اعلام سال پاسخگويي نهادها و ادرات گزارش‌هاي خود را آماده كردند تا آن را در انتهاي سال و يا همان ميانه كار ارائه كنند بي آن كه به اين نكته توجه شود كه ميان گزارش كار و پاسخگويي تفاوت وجود دارد. پاسخگويي در مقابل سوال است تا سوالي مطرح نشود پاسخي نيز وجود ندارد و دادن عملكرد در اين حالت جنبه يك طرفه داشته و چيزي بيش از يك تبليغ نيست.
در گزارش عملكرد به طور طبيعي به جنبه‌هاي مثبت قضايا و پيشرفت‌ها پرداخته خواهد شد و اگر به ضعفي نيز اشاره مي‌شود بيشتر براي تامين بودجه است و يا خالي نبودن عريضه و ادعاي همه جانبه بودن گزارش. اما نمي‌توان توقع داشت مديري با بيان ضعف‌هاي خود بخواهد كارنامه خود را سياه كند و يا حتي بخواهد ضعف‌هاي خود را شناسايي كند معمولاً افراد درون يك سيستم نمي‌توانند به ضعف‌هاي اساسي آن پي ببرند.
به نظر مي‌رسد امسال شايد گام اول اين است كه گزارش‌كارها را پاسخ ندانيم بلكه آن را وظيفه طبيعي روابط عمومي‌ها براي انعكاس عملكرد اداره متبوع خود دانسته و براي پاسخ‌گويي در مرحله اول به دنبال راه‌كارهايي براي اين باشيم كه سوال‌ها و درخواست‌ها و انتقادها را بشود مطرح كرد و از آن مهم‌تر منتقل كرده و تاثير آن را ديد. شايد گام مهم را در اين راه بايد مطبوعات بردارند.

۵/۲۷/۱۳۸۳

كتاب:ويران مي‌آِِيي

ويران مي‌آيي/حسين سناپور/ نشر چشمه/چاپ اول پاييز 82/1600 تومان
اين كه نسل ما هم چگونه ويران شد

«ويران مي‌آيي»‌ را مي‌توان برعكس خواند اما از برعكس خواندن چرخش زيباي بازگشت به آينده از دست مي‌رود. زمان در فصل‌هاي شش ‌گانه برخلاف زمان تاريخي واقع شده است و نويسنده نيز در ابتدا آن را بيان مي‌كند. «فصل‌هاي اين كتاب از پايان به آغاز، يعني برخلاف روند وقايع مرتب شده‌اند. خواننده‌اي كه كه اين شيوه را نمي‌پسندد، مي‌تواند فصل‌ها را از آخر به اول، يعني به همان ترتيب رخ دادن وقايع بخواند.»ص5 .
اما چرا نويسنده اين ترتيب زماني را برمي‌گزيند؟ به نظر مي‌رسد در اينجا بايد نگاهي دوباره به مفهوم تعليق در داستان‌هاي كلاسيك و داستان‌هاي امروزي‌تر داشته باشيم. تعليق در داستان كلاسيك پاسخي به پرسش «بعد چه شد؟» است و اين روند حوادث هست كه ما را جذب داستان كرده و حتي آن را مي‌سازد. در اين رمان ما با خواندن يك و يا حداكثر دو فصل ابتدايي تمامي وقايع را دريافته‌ايم و چيزي كه مي‌تواند ما را به ادامه خواندن وادارد پرسش «چگونه؟» است. به دنبال دليل اين جدايي‌ها ودوستي‌ها به گذشته بر مي‌گرديم و مي‌بينيم تعميق در گذشته و واكاوي آن نيز چيزي بيش از آنچه مي‌دانيم به ما نمي‌آموزاند. و آن گونه كه روزبه فكر مي‌كند «هركدام يك‌نفرند و هيچ‌كدام نمي‌تواند همدست ديگري باشد» ص162 همان‌گونه كه پدر در خواندن تاريخي كه در آن نقش دارد خود را تنها شنونده مي‌داند و اين او را آرام مي‌كند. جوان دهه هفتاد ايران نيز كه خواننده اصلي اين رمان است خود را خواننده مي‌داند مي‌تواند پاي خودش را از سرنوشت تك‌تك اين آدم‌ها بيرون بداند و يا خود را مقصربداند كه روزبه كجاست؟ عبداللهي كجاست و همه آن‌ها كه مي‌توانند آدم خوب يا بد باشند.
روند برعكس داستان سعي‌اي ناكام براي واكاوي‌ست و وقتي اين واكاوي به انتها مي‌رسد چيزي بيش از آنچه اول مي‌دانستيم نمي‌دانيم. «كتاب يعني سرپايين آوردن و گوش دادن به حرف ديگري. براي همين است كه ذاتاً نقيضه‌ي قدرت است… براي همين است كه حاصل كتاب خواندن دانايي نيست، فقط آگاهي به ناداني است.»ص124 اين ناداني خالي از لذت نيست كه آن را يكسره پوچ بدانيم لحظه‌هايي در زندگي و كتاب است كه شايد دانايي ما را نيافزايد ولي درك ما را از بودن خود گسترش مي‌دهد. جايي كه مي‌دانيم چگونه مي‌توان كنار پنجره ايستاد و به انتظار نشست. دركي كه تا پايان از شخصيت فردوس به دست نمي‌آوريم.
زن‌هاي داستان‌هاي سناپور زن‌هاي عجيبي هستند. زن‌هايي كه شايد در نگاه اول بسيار دور از واقعيت به نظر برسند اما وقتي آن‌ها را آناليز مي‌كنيم تكه‌هاي فراواني از زن‌هاي امروزين را در آن‌ها مي‌بينيم. اين زن‌ها به خاطر همين گلچين شدن مي‌توانند يك زن مثالي باشند. مانند تصوير زن در ادبيات كلاسيك فارسي كه با آن كه نمي‌توان نمونه‌اي خاصي را از آن سراغ گرفت داراي تصوير مشخص و مكرر است. زن هاي سناپور نيز همانقدر خواستني و قابل لمس‌اند البته از نوع مدرن آن. آن‌طور كه شخصيت زن نيمه غايب نمونه‌اي از زن سركش مدرن از نوع فمينيستي آن است كه گرايش به قدرت و جايگاه زن‌سالارانه دارد. فردوس نمونه‌اي از زن‌هاي مدرن مسافركوچولويي هستند تلفيقي از سادگي، مهرباني، گذشت و توانايي تطبيق. يك تصوير ازلي كه مرد مدرن مي‌خواهد از زن داشته باشد و البته از آن مي‌گريزد. آن‌گونه كه پدر روزبه (به عنوان آينده روزبه) با گريز از اين‌گونه تصاوير به زني زن‌سالار تن داده است. اين تصوير در نگاه اول غير واقعي، برآيندي است از تصويرهاي خواستني از زن، آن‌گونه كه در فصل اول (آخر) روياگونه و دور از دسترس مي‌نماياند.
رويا‌گونگي از جنبه ديگري نيز قابل لمس است دو فصل اول كه براي شناخت ماست با فضايي محدود و تك لوكويشن روبه‌رو هستيم (پارك و مطب) اما در فصل‌هاي بعد مكان‌ها وقوع داستان متعدد شده و از جنبه ديگر درك فرم روابط براي ما سخت‌تر مي‌شود و فضا متاثر از شخصيت‌هاي آرمان‌گراي خود نه چندان منطقي و واقعي‌ست. بايد اين تضاد دو فصل نخست را با ديگر فصل‌ها را به جز از نظر برش زماني به توجه به تغيير فضاي اجتماعي در اين مدت محدود توجيه كرد.
از جنبه‌ اجتماعي ويران مي‌آيي داستاني به شدت به‌روز است. اين مولفه را نمي‌توان في‌النفسه يك ضعف دانست و شجاعت نويسنده در اين كه زماني را كه حتي كاملاً از آن خارج نشده‌ايم تاريخ مي‌كند و مي‌نويسد ستودني‌ست. او سعي مي‌كند پدر را به عنوان آينده گريزناپذير روزبه به ما نشان دهد. تا جايي كه روزبه نيز از اين تصوير فرار مي‌كند اما تا اينجاي كار او مانند پدر به يك شغل ساده قناعت كرده و همه‌چيز را كنار گذاشته است. انگار نويسنده مي‌داند سرنوشت تمامي فعالان سياسي در تب‌ها و جنبش‌ها يا پدر است و يا عبدالهي و چيزي كه براي او در اين ميان جالب است آن گم شدن رابطه روزبه و فردوس است پس سه فصل را به اين مساله مي‌پردازد تا اهميت آن را به ما نشان دهد. اهميتي كه فكر نمي‌كنم بتواند خواننده را مجاب كند كه با يك رمان سياسي- اجتماعي طرف نيست.
حركت روبه عقب رمان سبب مي‌گردد. بر روي تمام رفتارها و اميدها گردي از پوچي و بيهودگي پاشيده شود. پوچي‌ايي تا حد ويراني چيزي كه نام كتاب وام‌دار آن است. ما از ويراني شروع مي‌كنيم. ويراني آرزوها و برمي‌گرديم حكايت اين ويراني را بخوانيم.

۵/۱۸/۱۳۸۳

گراش: سرقت

سرقت‌هاي اخير در گراش و شاخص احساس امنيت

هنگامي كه درباره امنيت صحبت مي‌كنيم چگونه مي‌توانيم به يك نفر ثابت كنيم كه داراي امنيت است يا نه. شاخص‌هايي براي سنجش اين كه امنيت درچه سطحي قرار دارد، وجود دارد. ميزان سرقت، درصد افراد بزه‌كار و يا زنداني و يا نسبت قتل به سرقت، اما در كنار اين‌ها شاخصي بيشتر رواني به نام احساس امنيت وجود دارد كه در واقع زيرمجموعه امنيت بوده ولي بيش از آن كه شاخصي جنايي باشد نمودي از مهندسي اجتماعي و سلامت اجتماعي‌ست. برخي از جرايم هستند كه هرچند ميزان آنان اندك باشد و يا تلافات انساني نداشته باشد با اين وجود در فرد به عنوان عضويي از اجتماعي احساس ناامني را به وجود مي‌آورند. قتل، سرقت مسلحانه،‌ سرقت به عنف و جرايم مشهود چهار نمونه اصلي از اين جرايم هستند. گذشته از قتل كه نوع منحصر بفردي از جنايت است كه در آن فرديت انساني محو مي‌گردد. در سه سرقت ديگر سارق گذشته از تصاحب مال ديگري (يا همان تعريف حقوقي سرقت) در واقع جامعه را به چالش مي‌طلبد. در سرقت به عنف و سرقت مسلحانه، سارق حضور فيزيكي داشته و اين‌گونه سايه وحشت به نمود عيني وحشت تبديل مي شود. همين هراس از واقعيت يافتن است كه وحشت را تشديد كرده و ما احساس نا امني مي‌كنيم.
در سرقت‌هاي اخير سارق يا سارقين با انتخاب مكان‌هايي در خيابان اصلي براي سرقت در واقع جامعه را دچار چالش احساس امنيت مي‌نمايد كه آيا شهر آنچنان ناامن است كه فردي به خود اجازه مي‌دهد اين ريسك بزرگ را بپذيرد و در مركز شهر اقدام به سرقت نمايد در واقع اين سرقت‌هاي نمونه‌اي ساده‌تر از جرايم مشهود هستند. جرايمي كه در اينجا هرچند مشهود نيستند ولي مردم آنان را به خاطر ريسك‌پذيري بالا مشهود قلمداد مي‌كنند. مانند اين كه گفته شود كسي در روز روشن اقدام به دزدي مي‌كند.
در هنگام سرقت يك بانك اين كه چقدر سرقت شده است در ضريب‌هاي احساس امنيت نقشي ندارد بلكه همين كه بانكي با احتياط‌هاي امنيتي بالا مورد سرقت قرار گرفته است اين احساس را در افراد جامعه به‌وجود مي‌آورد كه آيا مكان‌هاي داراي امنيت كمتر در امان خواهند ماند. پس كم بودن ارزش مالي برخي از سرقت‌هاي اخير چيزي از اهميت‌ آن‌ها نمي‌كاهد بلكه مهم‌تر اين است كه اين سرقت‌ها در خيابان اصلي صورت گرفته است كه به قاعده بايد داراي بالاترين ضريب امنيتي در سطح شهر باشد.
از سوي ديگر محل انجام اين سرقت‌ها به نحوي ديگر اين احساس عدم امنيت را تشديد مي‌كند. شنيدن حرف‌هايي اين‌چنيني اين چند روزه در گراش بعيد نيست: «وقتي مغازه كنار سپاه رو مي‌زنند مي خواهي كجا رو نزنند؟» «شب كه خيابان آباد هست پس اينا كي كارشون رو مي‌كنن؟»«مگه اين شهر نگهبان و سرباز نداره ، شايد خودشون هم دست داشته باشند وگرنه نمي شه كه؟» اين صحبت‌ها در واقع انعكاس ديدي ست كه معتقد است دليل اصلي اين سرقت‌ها معضلات امنيتي است در واقع نيز نمي‌توان آن را رد كرد ولي همين بي‌اعتمادي به نگهبانان امنيت در تشديد احساس عدم امنيت بيشتر از هر عاملي موثر است. گاهي با وجود آمار بالاي سرقت و جرايم، افكار عمومي به مسئولين امنيتي به دلايلي مانند وضعيت جنگي و يا كمبودهاي مالي حق مي‌دهد. در اين حالت اميد به بهبود و يا بسيج عمومي مي‌تواند در احساس امنيت عمومي موثر باشد اما وقتي افكار عمومي از مسئولين امنيت‌ساز قطع اميد كرد چيزي به نام امنيت بر جاي نمي‌ماند
هر گاه در گراش تداخلي در وضعيت امنيتي گراش رخ مي‌دهد، شهروندان به شكل خودكار به حافظه تاريخي خود مراجعه كرده و وقايع تيرماه 1381 را به ياد مي‌آورند در تحليل اين وقايع باز خواهم نوشت ولي نبايد از نظر دور داشت كه در آنجا نيز چيزي كه شعله ماجرا را بالا برد عدم پاسخگويي مناسب به افكار عمومي و دغدغه‌هاي امنيتي آنان بود ودر اين قضايا هم شنيدم هنگامي كه مساله با بخشداري به عنوان مهمترين مرجع امنيتي شهر مطرح شده است پاسخ داده شده كه : «آمار سرقت در گراش نسبت به شهرهاي همجوار مانند بيرم هنوز خيلي پايين‌تر است.» از چند جنبه به اين حرف مي‌شود خرده گرفت. اول اين كه در بررسي آماري بايد متغيرها مساوي گرفته شود تا بتوان در يك متغير به مقايسه پرداخت براساس كدام شباهت آمار سرقت در گراش با اين شهر مورد مقايسه قرار گرفته است. شايد صحيح‌ترين نوع مقايسه آمار خود گراش در سال‌هاي گذشته با آمار اخير باشد كه افزايش محسوسي را نشان خواهد داد و مويد درستي اين احساس نگراني عمومي مي‌باشد. از جنبه ديگر در بررسي آماري نبايد آمار به شكل جهت دار مقايسه شود چرا در اين مقايسه با شهرهاي همجواري كه داراي آمار سرقت پايين‌تري هستند مقايسه نشود. و در آخر اين نحوه درست پاسخگويي با يك نگراني به حق است؟
اما براي كشف اين سرقت‌ها راه چندان ساده‌اي در پيش نيست. گراش بر خلاف بسياري شهرهاي ديگر داراي سارقان بومي حرفه‌اي نيست كه به توان با بررسي سوابق زندانيان به ريشه‌يابي موضوع پرداخت معمولاً سارقين گراش غيربومي بوده و تنها گاه از همدستي بوميان استفاده مي‌كنند. از اين نظر شايد كشف سرقت‌هاي به وقوع پيوسته در صورت عدم ادامه امري دشوار باشد اما توقع عمومي اين است كه تمهيدات لازم براي جلوگيري از سرقت‌هاي بعدي صورت پذيرد. پيشگيري‌هايي كه از نظر مردم كار چندان سختي نبايد باشد هرچند كه بي‌احتياطي خودمان را نيز نبايد فراموش كنيم. بسياري از اين سرقت‌ها در واقع بيشتر به خاطر عدم رعايت ساده‌ترين نكات ايمني امكان وقوع يافته‌اند. مانند نبستن محل كانال كولر در داروخانه دكتر ايزدي و يا بررسي نكردن خالي بودن مغازه از افراد غير، در فروشگاهي ديگر.
با دادن آگاهي‌هاي لازم به مردم همچنين پاسخگويي مرتب و صحيح مي‌توان با ترميم بخشي از روحيه اجتماعي آنان، اطمينان داد كه شهرما هنوز جاي خوبي براي زيستن است

۵/۱۳/۱۳۸۳

مقاله: متلك

ريشه‌هاي متلك گويي در جوانان
بسيار ديده‌ايم هنگام عبور از خيابان گاهي رفتارهايي ديده مي‌شود كه آدم نمي‌داند چرا اين‌گونه است. شايد حتي خود ما از آن جواناني باشيم كه اگر دختري را در خيابان ببنيم بدمان نمي‌آيند جمله اي به او بپرانيم. اما چرا متلك گفته مي‌شود و چگونه مي‌توان اين رفتار را از چهره اجتماع زدود.
مطلب خوشخو در صفحه هفت شماره صد و يك چلچراغ را خواندم او معضل را به خوبي نمايانده است و نتايج آن را كه باعث احساس و ايجاد بي‌امني براي دختران و زنان مي‌شود گفته و براي راه‌حل خواسته است. هر فرد به خاطر مسئوليت اجتماعي با مزاحمم‌ها مجادله كرد و به آن‌ها اعتراض كرد.
اما چند نكته وجود دارد. ريشه‌ها كجاست؟ دوستي دختر و پسر يك واقعيت موجود است اما نامشخص بودن چگوني اين ارتباط و نامتوازن بودن آن باعث گرديده كه افرادي حقوق بيش از حد يا برداشتي‌هاي ناصوابي از آن داشته باشد. در واقع متلك حاصل يك اشتباه در كدگذاري است. هنگامي يك دختر با پوششي خلاف عرف در اجتماع حضور مي‌يابد در برداشت پسرانه اين يك كد است كه با پاسخ متلك در انتظار پاسخ بعدي مي‌ماند. اگر پاسخي دريافت شد كدهاي متوالي به يك ارتباط منتهي مي‌شود. اين كدگذاري ساده در دو حالت دچار مشكل مي‌شود كد اوليه در واقع چيز ديگري بوده است و تنها اين يك برداشت اشتباه بوده است مثلاً دختر تنها براي متفاوت بودن يا روي مد و بدون منظور خاصي اين لباس را پوشيده است پس انتظار متلك كه پاسخ طبيعي لباس اوست را ندارد. گاهي پاسخ‌ها اتوماتيك مي‌شود يعني بدون اين كه كد ارسال شود پاسخ (متلك) ارسال مي‌گردد يعني فرد بعد از چندبار موفقيت در اجراي «كد ـ پاسخ» اين‌بار كد پوشش خاص زن را به تمام زن‌ها تعميم داده و با ديدن هر دختر يا زن به شكل اتوماتيك به پرتاب تير در تاريكي مبادرت مي‌كند يا در اصطلاح پسرانه «حالا شايد پا داد» از طرف مقابل نيز دختران با چند بار هدف قرار گرفتن كد را تعميم داده و نتيجه مي‌گيرند«همه پسرا اين‌طوري‌ان» اين تعميم در حال حاضر صورت گرفته و نوعي بي‌اعتمادي را در روابط عادي دختر و پسرها در موقعيت‌هاي حتي كاري به وجود آورده است. چيزي كه من اسم‌اش را گذاشته‌ام ديد جنسي .
ولي راه‌حل خوشحو راه‌حل جوانانه‌اي نيست چون كه اكثر جوانان حتي اگر خود به ارسال و دريافت اين نظام كدگذاري نپردازند يعني متلك نگويند يا لباس خاصي نپوشند نتايج تعميم يافته آن را پذيرفته‌اند يعني پسرها، دختران را و دخترها پسرهارا اينكاره مي‌دانند. پس وقتي شما مثلاً مي‌خواهيد اعتراض كنيد هنوز اين گمان وجود دارد كه شايد طرف مقابل دلش مي‌خواهد يا در اصطلاحي كه ساخته‌ايم كد اوليه را ارسال كرده است. از سوي ديگر در يك نظام اجتماعي داراي تقسيم وظايف اينجا وظيفه اجتماعي بر دوش شما وجود ندارد كه بايد اعتراض كنيد. (البته اگر كسي تقاضاي كمك نكند تا وظيفه اخلاقي براي شما به وجود بياورد) البته مي‌شود وظيفه ديني يا امر به معروف را وارد اين قضيه كرد كه به دلايلي نمي‌توان از اين ديدگاه وارد مساله شد. چون در حكومت‌هاي ديني تولي اصلي امر به‌معروف اشتباهاً به دولت سپرده شده است. از سوي ديگر اكثر علما شرط امر به معروف را تاثير آن مي‌دانند.
اما راه حل چيست؟ اين كدگذاري بايد قطع شود. از دو جنبه مي‌توان اين كدگذاري را قطع كرد اول كدگذاري صحيح يعني آشنايي دختر و پسر داراي امكانات و موارد مشخص باشد كه اين حالت آرماني‌ستا و تا حداقل عمر اين نسل براي ايران قابل دسترس نيست. جنبه ديگر اصلاح فردي است. واقعاً اگر اين را معضل جامعه مي‌دانيم حداقل خود بايد از اين حلقه خارج شويم. و هركسي را متهم نكنيم. بسياري از كساني كه به ديگران در اين‌گونه موارد اعتراض مي‌كنند كساني هستند كه خود ناكام مانده‌اند و حال دست به اعتراض مي‌زنند. عدم ارسال كد اوليه و همچنين دريافت نشدن كد يا به اصطلاح خودمان بي‌خيال شدن گيرنده شايد تنها راه حل موجود باشد. اصلاح فردي يك راه طولاني‌ست. از قديم گفته‌اند رطب خورده كي تواند كند منع رطب.
اما اين كدگذاري تنها مخصوص شهرهاي بزرگ است. مثلاً كد ارسالي در گراش چادر باز كردن است شايد اين كد اصلاً حاصل آمدن باد باشد اما از سوي دريافت كننده در هر صورت پاسخ متلك ارسال خواهد شد. يا خنده معمولاً به عنوان يك كد تلقي مي‌شود به همين خاطر خانواده‌هاي دختران خود را از خنديدن منع مي‌كنند. در واقع خانواده در نظام پسرانه خود خنده دختر را به عنوان كد تاويل مي‌كرده هرچند كه به دختر اعتماد داشته و بداند او قصد ارسال كدي را ندارد ولي اين گمان وجود دارد كه فردي ديگري ان را را يك كد بپندارد.
در همچين مواردي دو راه پيش پاي ما قرار يا به نظر اجتماع و كد بودن اين رفتار تن در دهيم و بي‌خيال خودمان بشويم. يا با پذيرفتن تبعات رفتارمان، سوتعبيرهاي جامعه را بي‌خيال شويم. شايد روزي جامعه اصلاح شود. من هر دو راه را رفته‌ام اين بستگي به اين دارد كه چقدر حوصله اگر بشود اسمش را گذاشت مبارزه داشته باشيم. اما در اين مورد هرگز نمي‌خواهم خنده‌هاي كشي را از دست بدهم. ديگراني هميشه درباره ما فكر خواهند كرد بگذار اين اجتماع در اين سكون خود باشد. خنده‌هاي تو خيلي بهتر است.

محمد خواجه‌پور . گراش
Mokh_aleph@yahoo.com
تيرماه 1383