۴/۰۴/۱۳۸۴

فردا که بیدار شوی روز دیگری است

مثل خبر مردن و این جور چیزها،آدم کم کم می‌فهمد چه خبر شده. چند روزی می‌زنی توی سر خودت و بعد عادت می‌کنی چاره دیگری نداری انگار ، الان ساعت سه نیمه شب است. شنبه شروع شد و نحوست شنبه از پی‌اش خواهد آمد. از اول هم کاری نکردیم تا حالا حسرت بخوریم «حالا چه کار کنیم» از نظر فلسفی این طوری خودم را راضی می‌کنم که شکل به وقوع پیوسته یک واقعه تنها شکل ممکن آن است و باید به فکر شکل دادن به اتفاق‌های آینده بود و این‌ها را برای خودم ثبت می‌کنم شاید روزهای بعد که این حضور مرگ عادی شد کاملش کنم.
ا. پیوندهای خود را با جهان بیشتر و بیشتر کنیم جوری که دنیا نتواند بی‌خیال ما شود
2. قبول کنیم ما هم یک تکه کوچک از آجر مدرانسیون هستیم و نخواهیم فقط بقیه شهید اصلاحات باشند
3. زندگی‌مان بکنیم به زندگی احترام بگذاریم به زنده بودن خودمان و هر کس و هر چیزی که مرد، زنده بمانیم. زیستن مزه گس دارد. گس یعنی تلخ و شیرین قاطی این مزه را زیر دندانم است و دهانم بوی حرف می‌دهد ولی باید خوابید فردا که بیدار شوی روز دیگری است
یادم بماند شنبه ساعت 3 نیمه شب شنبه شنبه و باید همین‌طور با خودم تکرار کنم فردا روز دیگری است و نه شاید بهتر، اما شاید هیجان‌انگیزتر توی اقلیت بودن این مزه را می‌دهد که می‌توانی به همه‌چیز اعتراض کنی و در کنار آن انگیزه‌ای برای زیستن به آدم می‌دهد. فکر می‌کنم از اقلیت بودن خیلی بیشتر خوشحال می‌شوم.
این نوشتن خوب شد حالا احساس می‌کنم که بهترم و خوشحالم از این که این یارو رییس‌جمهور شده خیلی خوشحالم چون این واقعیت است و باید مثل مرگ با آن کنار بیایم. باور کنید خوشحالم خیلی خوشحال چرا باور نمی‌کنید ساعت سه نیمه شب است و من خوشحالم

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام برات ارزوی صبر و عمر دراز در کنار این رئیس جمهور میکنم ... من سعی میکنم با بسیجی های اینجا صحبت کنم حتما برای رئیس جمهورتان کمی پول قرض بگیرم و یه کت و شلوار و یک عدد ماشین ریش تراشی .. می ترسم برود المان جلوی انها خجالت زده بشود و بعد برگردد و عقده ی بشود و شعار کمونیسم را سر بدهد تا دیگر مردم نگویند که فلانی چرا مثل درویش ها هست.. اخر هنوز با خودش که درگیر است به یاد کتاب میخ نشوید میفتم همان داستان که در مورد اسم های مغازه ها می باشد ساندویچی الوند.. نمیدونم چه کسی دارد در ذهنم پای کوبی میکند و سنگی پرتاب میکند میخورد به شیشه ی ذهنم و بر میگردد به شیشه ی غم تو میکشند و تو خوشحال میشوی .. شاید نه اشک می ریزی و خوشحال از اینکه شکسته شد .موفق باشی

ناشناس گفت...

سلام مهربان
لطف کردی که سر زدی و از آن شهر غریب، حرفهای آشنا زدی و دلم را بردی به رنجی و اندوهی که از غربتم بود لای هشت میلیون آشنایی که در تهران وول می‌خورند.
از مطلبی که در باره‌ی سفر به انتهای شب نوشته بودی خیلی سر کیف آمدم.
بازهم سربزن.تا خرخره حرف دارم و امساک می‌کنم.ذلم پر است و زیر لحاف زجه می‌زنم.
شاد زی

ناشناس گفت...

سلام محمدجان.امیدکه خوب باشی مثل همه نوشته هات ونگاهت.دلم خیلی برات وبراشون تنگ شده. ازگراش برای خودم وزنم خاطره ای شیرین مونده که تداعیش مثل واقعیته.
بیای بندرخوشحال میشم ومیشیم بخصوص که چندوقت دیگه یاسمن هم میادتوجمع پدرومادری دیوونه.
سلام من روبه همه آن دیوانه های دوروبرت برسان.
به روزهستم سربزن
آسمانی باشی وجاوید..

ناشناس گفت...

Reading your blog and I figured you'd be interested in advancing your life a bit, call us at 1-206-339-5106. No tests, books or exams, easiest way to get a Bachelors, Masters, MBA, Doctorate or Ph.D in almost any field.

Totally confidential, open 24 hours a day.

Hope to hear from you soon!

ناشناس گفت...

ممد مثل اینکه نفر قبلی فهمیده شاعری

ناشناس گفت...

ممد مثل اینکه نفر قبلی فهمیده شاعری
سعید