۱/۱۹/۱۳۸۴

سنگی بر گور هر کسی

.
سنگی بر گور را دوباره خواندم. شما هم می‌توانید داستان را از اینجا بگیرید. هنوز وحشتناک بود. متاسفانه چهره‌ای که ما از جلال می‌شناسیم تحریف شده است. جلال شاید روشن‌بین‌ترین متفکر سال‌های اخیر بوده است. سنگی بر گور شاهدی بر این بوده که او توانسته است یک متفکر باشد. و تمام رنج‌های او همین است. باید بخوانید نمی‌خواهم با پیش‌داوری خراب‌اش کنم اما شاید از زندگی‌اش ندانید
جلال، همانگونه که در داستان می‌گوید فرزند یکی از آخوندهای تهران است. اما بعد از تحصیل دانشگاهی در مقابل پدرش قرار می‌گیرد مدتی کمونیست می‌شود. در یک سفربه شیراز در اتوبوس با سیمین دانشور که از خانواده‌های نامدار و متجدد شیراز بوده آشنا می‌شود. علارغم مخالفت شدید پدرش با او ازدواج می‌کند. و همین فاصله او را با خانواده بیشتر می‌کند. از کمونیست بر می‌گردد و از نظر سیاسی جریان سوم را بنیان می‌نهد که معتقد بود باید جدا از راه شرق و غرب هر کشوری راه خود را به سوی پیشرفت طی کند. به خاطر همین به هر دو گروه کمونیست‌ها و لیبرال‌ها می‌تازد البته تا پایان هم منتقد خشکه مذهبی می‌ماند و این توی داستان‌هایش بازتاب بیشتری دارد. در سن چهل و خردگی یعنی یکی دو سال بعد از نوشتن این مطلب به طرز مشکوکی در شمال می‌میرد. سیمین بعد از جلال ترجمه‌ها و نوشته‌هایش منتشر می‌کند. و هنوز زنده است.
سنگی بر گور روایت بسیار صریح جلال از بی‌فرزندی خودش است و فشارهای فردی و اجتماعی حاصل از آن بر او در این کتاب چنان خود و اجتماع را سلاخی می‌کند که گاه به حد اشمئزاز می‌رسد. ولی واقعیت‌های عریانی که درباره حضور جنسیت، ترحم، نیوکاری و خود زندگی می‌گوید را نمی‌توان نادیده گرفت. شاید اگر جلال تنها همین یک کتاب را هم می‌نوشت تنها روشنفکر (لغتی که از آن دوری می‌جست) واقعی ایرانی بود. کسی که خودش و دنیا را بی‌هیچ رودبایستی به پیش‌واز می‌رود.
هر چند دیدگاه جلال در این داستان-واقعیت مردانه است. اما دلیل آن این نیست که او به زن‌ها توجه ندارد بلکه به خاطر این است که او دارد از خودش از خود عریان‌اش می‌گوید. خودی آنچنان لخت که دل‌آزردگی نزدیکان و حتی سیمین را هم در پی داشت ولی او اینجا چاره‌ای جز این نمی‌بیند که برای صدور اجازه نقد بر اجتماع ابتدا سوزن را نه به خود بزند که خود را سوراخ سوراخ کند.
سنگی بر گور به شکل رسمی منتشر نشد به خاطر همین چندان درباره آن صحبت نشده، به کسانی که نمی‌خواهند درباره زنده بودن و دلیل آن فکر کنند. به کسانی که حرف زدن از خود و برخی چیزها را در حضور همه زشت می‌دانند. به آدم‌های پاستوریزه، به آدم‌های ... به خیلی‌ها این داستان را نمی‌شود توصیه کرد. ولی باید یک بار خواند و با سوال‌های مهم روبه‌رو شد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

salam .. kojay pesar nesty ? manam yousef

رحمانی گفت...

اهان پس شعر آقای فقیهی تو مایه های جو گرفتگی بود!

ناشناس گفت...

نسخه قاچاق(!)این کتاب را سالها پیش خواندم...حسی که در من بر جا گذاشت حیرت بود...حق دارید...

ناشناس گفت...

یوسف.سلام معلومه تو کجای کلک همه تون رفتی تو خط مت نامزدی. افلاین های تو که به دست من میرسه دیگه نمیدونم ...koocheh_balaee2002..این ایدی جدیدم است که خیلی کم انلاین میشم .. درسا زیاد شده یه داستان می فرستم برات چاپش کن اولین داستانم است ...گفتی شوخی هات و به دل نگیرم آخر تو کی بلد بودی شوخی بنویسی و من کی دل داشتم که اینبار به دل نگیرم.. دلم خیلی تنگ شده برای سوار خر شدن تو چی نظرت چیه؟ رضا هم که نیست نمیدونم از وقتی نامزدی کرد چه قانون های برای هم نوشتن شاید یکیش ممنوع شدن اینترنت بود.خوب بود میومد یکم میزدیمت هر چند واقعی زورمون نمی رسه.. کتاب خریدی نمایشگاه؟ بگو چه کتاب های اگه به درد بخور بود منم بخرم... یک مرداد میام ایران چیزی لازم داشتی از الان بهش فکر کن