ريشه در خاطره و خاک


آينههاي دردار/ هوشنگ گلشيري/ چاپ اول 1371/ نيلوفر/950 تومان
در آغاز شايد ساختار انتخاب شده توسط گلشيري براي روايت گسسته و پراکنده به نظر آيد اما همانگونه که خود در ادامه داستان ميگويد او تکه تکهها را روايت ميکند و البته اين معرق چندباره هر چه به پيش ميرويم بهتر در ذهن ما شکل ميگيرد. اين معرقکاري تنها در تصويرسازي زن داستان نيست بلکه طرح داستاني نيز اينگونه شکل ميگيرد.
نويسندهاي در سفري اروپايي داستانهاي خود را ميخواند و در اين ميان يکي که به ريزهکاري داستان و زندگي او وارد است به ذهناش باز ميگردد. اين بازگشت باعث ميشود که نويسنده به واکاوي خود، مفهوم زندگي و به خصوص دلبستگي بپردازد.
براي گسترش مفهوم دلبستگي و پايبندي نويسنده از دو موتيف بيد و وطن استفاده کرده است. البته شخصيتها آنگونه مرزبندي نشده است که اين افراد دلبستهاند و اين گروه لاابالي بلکه ما شخصيتها را در موقعيتها و گاه در رفتارهاي ريز و کوچکشان ميشناسيم مثلاً ميدانيم وقتي صنم موهايش را حلقه ميکند دارد از گفتگو ميگريزد از سوي ديگر شخصيتها همان قدر که خاص هستند داراي تيپ مشخصي ميباشند. همه آنها به شکلي روشنفکرند ولي هر کدام به شکلي بر اساس انديشههاي خود رفتار ميکنند.
گذشته از دغدغههاي فرمي به نظر ميرسد گلشيري در اين کتاب نگاهي دقيقي به مساله مهاجرت دارد. آيا مهاجرت يک بريدن کامل است و بيريشه شدن؟ چقدر خاطرههاي شخصي در اين بريدن موثر است؟ شايد براي هر کسي که دل به رفتن دارد يکبار خواندن ديدگاه شخصيتهاي اين کتاب که به دفاع و رد بريدن از وطن ميپردازند ضروري باشد. حضور «بيد» در داستان نيز در کنار نقش عاطفي و تغزلي خود، بر مفهوم ريشهداري و ماندن تکيه دارد. عاشقي که آنقدر ميماند و ريشه ميدواند که شکل ديگري براي زيستن ندارد.
قوت طرح گلشيري در روايت شهرزادي آن است داستانها از دل هم بيرون ميآيند و دوباره در هم فرو ميروند. اگر در هزار و يک شب مشخص است کجا در يک داستان تازه گشوده ميشود. اينجا در ابتداي پاراگراف وقتي فعلي مانند «گفت» آورده ميشود. شما تنها در انتهاي بند است که در خواهيد يافت که اين گفتن يا هر اتفاق ديگري در کدام داستان است که اتفاق ميافتد.
بيترديد آينههاي دردار يک داستان اجتماعي است درباره آدمهايي که سياه و سفيد نيستند البته با تاکيد بر نقش زن به عنوان عنصر مغفول داستان سياسي ايراني دو زن موجود در داستان با تمام شباهتهاي خود در ديدگاه ما در دو قطب مخالف قرار ميگيرند چون ما آنان را با توجه به همسرانشان دستهبندي ميکنيم. مينا همسر يک مبارز است و صنم زن يک جاسوس نفوذي ولي داستان بيش از آن بخواهد به مردان آنان بپردازد آنان را در نظر دارد و موقعيتها را براي آنها ميسازد رفتاري که آنها بايد در مقابل موضع مشخص شوهرانشان داشته باشند.
از جنبه ديگري نيز من از کتاب لذت بردم گاه کتاب وراجيهاي روزانه است (البته گلشيري تک تک جملات را در داستان بازيابي ميکند يعني آنها را دوباره جايي به تنه داستان پيوند ميزند و اين وراجيها دادايستي نيست) جملههايي که از ناخودآگاه ذهن بيرون ميپرد. اما لحظهاي آدم را شگفتزده ميکند. بعد ميبيني اين جملهها هيچ چيز را درست نميکند. فقط ما را غرق ميکند. براي آنها که فکر ميکنند ميشود خوشبخت شد. جمله صفحه 123 را پيشنهاد ميکنم.
106: ما ميخواستيم دنيا را عوض کنيم، حالا ميبينم فقط خودمان عوض شدهايم.
123: آدمي هميشه به نوعي مغبون است. آدم هر لحظه به ضرورتي جايي است که جاي ديگري نيست يا هزار جاي ديگر
135: براي من هيچ لحظهاي کم ارجتر از لحظه ديگر نيست. براي همين است شايد که نميتوانم بنويسم.
در آغاز شايد ساختار انتخاب شده توسط گلشيري براي روايت گسسته و پراکنده به نظر آيد اما همانگونه که خود در ادامه داستان ميگويد او تکه تکهها را روايت ميکند و البته اين معرق چندباره هر چه به پيش ميرويم بهتر در ذهن ما شکل ميگيرد. اين معرقکاري تنها در تصويرسازي زن داستان نيست بلکه طرح داستاني نيز اينگونه شکل ميگيرد.
نويسندهاي در سفري اروپايي داستانهاي خود را ميخواند و در اين ميان يکي که به ريزهکاري داستان و زندگي او وارد است به ذهناش باز ميگردد. اين بازگشت باعث ميشود که نويسنده به واکاوي خود، مفهوم زندگي و به خصوص دلبستگي بپردازد.
براي گسترش مفهوم دلبستگي و پايبندي نويسنده از دو موتيف بيد و وطن استفاده کرده است. البته شخصيتها آنگونه مرزبندي نشده است که اين افراد دلبستهاند و اين گروه لاابالي بلکه ما شخصيتها را در موقعيتها و گاه در رفتارهاي ريز و کوچکشان ميشناسيم مثلاً ميدانيم وقتي صنم موهايش را حلقه ميکند دارد از گفتگو ميگريزد از سوي ديگر شخصيتها همان قدر که خاص هستند داراي تيپ مشخصي ميباشند. همه آنها به شکلي روشنفکرند ولي هر کدام به شکلي بر اساس انديشههاي خود رفتار ميکنند.
گذشته از دغدغههاي فرمي به نظر ميرسد گلشيري در اين کتاب نگاهي دقيقي به مساله مهاجرت دارد. آيا مهاجرت يک بريدن کامل است و بيريشه شدن؟ چقدر خاطرههاي شخصي در اين بريدن موثر است؟ شايد براي هر کسي که دل به رفتن دارد يکبار خواندن ديدگاه شخصيتهاي اين کتاب که به دفاع و رد بريدن از وطن ميپردازند ضروري باشد. حضور «بيد» در داستان نيز در کنار نقش عاطفي و تغزلي خود، بر مفهوم ريشهداري و ماندن تکيه دارد. عاشقي که آنقدر ميماند و ريشه ميدواند که شکل ديگري براي زيستن ندارد.
قوت طرح گلشيري در روايت شهرزادي آن است داستانها از دل هم بيرون ميآيند و دوباره در هم فرو ميروند. اگر در هزار و يک شب مشخص است کجا در يک داستان تازه گشوده ميشود. اينجا در ابتداي پاراگراف وقتي فعلي مانند «گفت» آورده ميشود. شما تنها در انتهاي بند است که در خواهيد يافت که اين گفتن يا هر اتفاق ديگري در کدام داستان است که اتفاق ميافتد.
بيترديد آينههاي دردار يک داستان اجتماعي است درباره آدمهايي که سياه و سفيد نيستند البته با تاکيد بر نقش زن به عنوان عنصر مغفول داستان سياسي ايراني دو زن موجود در داستان با تمام شباهتهاي خود در ديدگاه ما در دو قطب مخالف قرار ميگيرند چون ما آنان را با توجه به همسرانشان دستهبندي ميکنيم. مينا همسر يک مبارز است و صنم زن يک جاسوس نفوذي ولي داستان بيش از آن بخواهد به مردان آنان بپردازد آنان را در نظر دارد و موقعيتها را براي آنها ميسازد رفتاري که آنها بايد در مقابل موضع مشخص شوهرانشان داشته باشند.
از جنبه ديگري نيز من از کتاب لذت بردم گاه کتاب وراجيهاي روزانه است (البته گلشيري تک تک جملات را در داستان بازيابي ميکند يعني آنها را دوباره جايي به تنه داستان پيوند ميزند و اين وراجيها دادايستي نيست) جملههايي که از ناخودآگاه ذهن بيرون ميپرد. اما لحظهاي آدم را شگفتزده ميکند. بعد ميبيني اين جملهها هيچ چيز را درست نميکند. فقط ما را غرق ميکند. براي آنها که فکر ميکنند ميشود خوشبخت شد. جمله صفحه 123 را پيشنهاد ميکنم.
106: ما ميخواستيم دنيا را عوض کنيم، حالا ميبينم فقط خودمان عوض شدهايم.
123: آدمي هميشه به نوعي مغبون است. آدم هر لحظه به ضرورتي جايي است که جاي ديگري نيست يا هزار جاي ديگر
135: براي من هيچ لحظهاي کم ارجتر از لحظه ديگر نيست. براي همين است شايد که نميتوانم بنويسم.
۳ نظر:
گلشیری ازنویسندگان برجسته کشورمون بودند که در سال1378البته اگه اشتباه نکنم. برنده جايزهُ صلح اريش ماريا رماركی شدند.
سلام خوبی؟ منم یوسف سرخوش.. بابا این جا چرا این شکلی هر بار که ادم میاد باید خودش و معرفی کنه و شناسنامه نشون بده .. خیلی وقت بود هیچی نگفته بودم شاید چیزی در خور خوندن و نوشتن پیدا نمیکردم ..گلشیری تو این کتابش یه نوع کیمیاگری وجود داره که در ان از واقعیت و خیال به اسطوره و عمل روزمره جا به جا میشه. گلشیری سعی میکنه جزئیات زندگی روزمره مردم رو یا بیشتر خودش رو در داستان های اساطیری تاویل کنه .یه جور انگار میخواد در کنار ما ادما بعد زیبایی شناختی اساطیری زندگی رو کشف کنه و بدین صورت برای حیات بظاهر پوچ و بی معنی مفهوم و معنای ماندگار به وجود بیاره که با نگاهی به داستان میشه این و به خوبی فهمید .. بیشتر سعی میکنه یه جور خاطره نویسی انجام بده مثل اینکه حلاج خاطره هاست و به همین سبب خودش رو راعی و چوپان ما میدونه .مثل همون فریاد انا الحق حلاج. گلشیری با بیان این داستان میخواد خاطره نویسی رو زیبا کنه و به سبک خاطره نویسی یه حق بیشتری بده .یه چیزی مثل واقعیت رو میخواد به وجود بیاره شاید هم برتر از واقعیت .. گلشیری چندان در بند بررسی شخصیتهای این راویان نیست.بلکه بیشتر میخواد موقعیت اونها رو کندو کاو کنه به قول کوندرا در شرایطی که اوضاع بیرونی هر روز بیشتر سرشتی تعیین کننده پیدا کرده هنر مدرن نیر بیشتر بر ان بوده که وضعیتی را شرح کند که انسان گرفتار آن است.با شناخت این وضعیت میشه شخصیت ادم ها رو در داستان بهتر شناخت. شاید میخواد با این دید که یه جامعه گرفتار در بحث های سیاسی و یا شکست روشنفکران( با توجه به سال چاپ این کتاب دوران جدالهای سیاسی ان زمان) و جامعه ی در حال فروپاشی و کشاندن زنان در این عرصه و همینطور شاید میخواد یه جامعه خودکامه و منجی طلب و کسانی که منتظر معجزه ی و یا بهشت موعود در همین زمین خاکی برپا خواهد کرد رو در پس پرده داستان به تصویر بکشه. در داستان اینه دردار این گلشیری نیست که به وصف تصویر میپردازد شاید خواننده نیز در تصویر پردازی هر دور و هر روز تصویری جدید می افرینند .. همون جمله ما ميخواستيم دنيا را عوض کنيم، حالا ميبينم فقط خودمان عوض شدهايم بیشتر نیاز انسان ها را به یک منجینشان میدهد. شاید عرصه هنر را نجات دهنده همین انسان ها میداند... همینطور که در داستان هم معلوم است اول به شرحی در مورد گرفتاری های جامعه و انسانها می پردازد و در آخر برای رهایی از همین گرفتاری (آدمي هميشه به نوعي مغبون است. آدم هر لحظه به ضرورتي جايي است که جاي ديگري نيست يا هزار جاي ديگر
) رهایی انسان از این گرفتاری ها را رهایی هنر میداندو با رهایی هنر رهایی انسان را می افریند. .. من این داستان رو الکترونیکی چند ماه قبل خوندم اگه الان در دست داشتم شاید می تونستم بگم که در بعضی جاها فضای معنوی رو به تصویر میکشه که در جامعه ی مدرن این فضا از بین رفته .دیگه هیچی از اون کتاب به یادم نمیاد . همین چیزا هم که نوشتم بخاطر نقدی که کرده بودی برام یاد آوری شد و سعی کردم ازهمون دو تا مثالی که زدی بودی استفاده کنم اخه کتاب در دسترسم نبود که برات مثال بیارم ... خلاصه موفق باشی ممد جون خیلی دلم تنگ شده بود واسه یه ذره نوشتن ..
سلام .... من و تو هم اسم هستیم ... من هم خواجه پور هستم اهل حوالی جهرم ... یه سر به وبلاگ من بزن ... shabbarooz.persianblog.com
ارسال یک نظر