۹/۰۳/۱۳۸۳

بازيکنان و نويسندگان

زماني درباره زيدان مي‌گفتند ويژگي او اين است که هر بازيکني نمي‌داند توپ را چه کار کند آن را به او مي‌سپارد. اين ويژگي دسته مهمي از بازيکنان بزرگ است. اما به نظر مي‌رسد زيدان کمي پير شده است. و حالا بايد اين جمله را درباره رونالدينهو گفت. در بازي بارسا- رئال هرگاه توپ به رونالدينهو مي‌رسيد پيش‌بيني ضربه بعدي بسيار سخت بود.
بازيکناني مثل زيدان، رونالدينهو، فيگوو يا کاکا از اين دسته بازيکنان بزرگ هستند که بايد بگذاري کار خودشان را بکنند شايد سه بار به دفاع بخورند اما بازي آنان حسي را ايجاد مي‌کند مثل تعليق در ادبيات يعني انتظار چيزي که نمي‌دانيد چيست. مارادونا بزرگترين نمونه اين جادوگران است. گذشته از تکنيک که مشخصه تمام آن‌هاست درک اين که جوري ديگري هم مي‌شود ويژگي آن‌هاست. چيزي که رونالدو منچستر در حال‌حاضر فاقد آن است. اين بازيکنان داستان کوتاه هستند. جذاب؛ هيجان‌انگيز و شاعرانه
دسته ديگر بازيکنان بزرگ که بيشتر شامل مهاجمان هستند يک جورهايي شبيه گنگسترها بازي مي‌کنند. يعني زمان مناسب در موقعيت مناسب و يک شليک. مثل رونالدو، شوچنکو و يا هانري از نسل قديمي‌تر وان باستن و پله اين‌گونه‌اند اين بازيکنان حتي مي‌توانند تنبل هم باشند مثل روماريو ولي وقتي که بايد کار خود را انجام مي‌دهند البته ممکن است گاهي وقت‌ها آن‌قدر که لازم است برنده نباشند. اين بازيکنان داستان‌هاي خيلي کوتاه با لحظه‌اي هستند از اين داستان‌هاي مدرن يک لحظه همه‌چيز اتفاق مي‌افتد.
اما دسته ديگر که کمياب‌تر هستند مثل رمان توجه کردن به آن‌ها خيلي سخت است يعني بايد زمان بگذرد و تاريخ روي آن‌ها قضاوت کند. بازيکناني که فراز و نشيب زيادي ندارند. کار خودشان را مي‌کنند ولي خيال‌ات از جانب آن‌ها راحت است. مالديني، بارسي و يا برخي داروازه‌بانان مثل اشمايکل از اين دسته‌اند. رمان‌هايي که لذت بردن از آن‌ها حوصله مي‌خواهد.
اما خواندن رمان حوصله را سر مي‌برد و داستان‌هاي خيلي کوتاه هم زود تمام مي‌شود. جذاب‌ترين تکه‌هاي فوتبال داستان‌هاي کوتاه آن است شما نود دقيقه براي پنج تا داستان کوتاه يک فوتبال را نگاه مي کنيد. حالا بستگي به شانس‌تان دارد که داستانهاي آن روز داستان‌هاي خوبي باشد يا نه. دربازي بارسا- رئال اين رونالدينهو بود که رئاليسم جادويي را در نيوکمپ مي‌نوشت.

۸/۲۲/۱۳۸۳

کتاب: سفر به انتهای شب

آيينه ي قرن تاريک
معرفی کتاب سفر به انتهاي شب/ لوئي فردينان سلين/فرهاد غبرايي / نشر جامي/ چاپ دوم 1377/ 534 صفحه
هنگامي که سفر به انتهاي شب را مي‌خوانيد همه‌چيز واقعي است. انگار داريد در آيينه نگاه مي‌کنيد اما اين آيينه به جاي نور، تيرگي را منعکس مي‌کند. روح شما در اعماق تيرگي فرو مي‌رود و مي‌بينيد چيزي نيست که بشود به آن اميد بست.
وقتي اين تيرگي تشديد مي‌شود که پشت جلد کتاب را بخوانيد اين کتاب در سال 1932 نوشته شده است. يعني با گذشت هفتاد سال هنوز هيچ‌چيز عوض نشده است. انگار وقتي به انتهاي شب رسيده باشيد زمان مي‌ايستد و صبح نخواهد شد.
سفر به انتهاي شب روايت روزگار فردينان يک مرد فرانسوي است که با حضور او در جنگ جهاني اول شروع مي‌شود. ورود او در اين جنگ نيز چيزي بيش از يک شوخي نيست، يک شوخي که هيچ‌وقت سعي نمي‌شود غيرعادي شمرده شود. انگار هر اتفاقي که در زندگي فردينان مي‌افتد حاصل انتخاب اوست فصل‌هاي ابتدايي که او به آفريقا و آمريکا سفر مي‌کند سريع مي‌گذرند. اما جايي که او مي‌ايستد شب شروع مي‌شود. يک زندگي ساکن کسالت‌بار که حتي مرگ يک انسان نيز نمي‌تواند اين کسالت را بزدايد.
تيرگي مواج داستان نه در نمايش فقر که در نمايش رذالت است. شايد سلين ارزشي را ترويج نمي‌کند اما هنجارهاي موجود هم نمي‌تواند او را به مومن به نظام اجتماعي کند همه چيز بي‌معناست و غيرواقعي است
با مرگ روبنسون در واقع فردينان هم مي‌ميرد چون مهمترين فرصت براي يک پايان هيجان‌انگيز را از دست مي‌دهد.
و وقتي کتاب تمام مي‌شود شما انگار در ابتدا شب ايستاده‌ايد چون بايد چشم‌هاي‌تان را ببنديد و در اين سکوت در ميان نورهاي مصنوعي حضور تيره شب را درک مي‌کنيد.
هرچند به نظر مي‌رسد اکثر منتقدان علاقه‌مندند کتاب را با توجه به فصل‌هاي ابتدايي و همين‌طور زمان نوشتن آن کتابي در دسته کتاب‌هاي ضد جنگ بدانند اما به نظر مي‌رسد سلين به چيزي بيش از اين نظر دارد او در واقع نه تنها جنگ بلکه تمام آنچه انسان ساخته است که مي‌توان آن را مدرنيسم ناميد به سخره مي‌گيرد. هرچند مي‌داند گريزي هم از اين ساخته نيست. و همين شب را تيره‌تر مي‌کند. شبي در حضور ديگران که شايد اگر نبودند تحمل تيرگي راحت‌تر بود.
نمي‌توان در بريده‌هايي کتاب را نماياند. اما جاهايي است که آدم وقتي مي‌خواند حسي بين شعف، هراس و گريه دارد. جاهايي که فقط مي‌تواني چشم‌هايت را ببندي.
10: محکوم شدن به مرگ چند حالت دارد. آه! در اين دقيقه من خر حاضر بودم دنيا را بدهم و زنداني باشم و اينجا نباشم! کاش وقتي آن همه راحت بود، وقتي هنوز فرصتي باقي بود، عقل به خرج مي‌دادم و از جايي چيزي مي‌دزيدم. آدم فکر هيچ چيز را نمي‌کند! آخر آدم از زندان زنده بيرون مي‌آيد، اما از جنگ، نه! بقيه‌اش حرف مفت است!
33: به خاطر همين است که جنگ‌ها ادامه پيدا مي‌کنند. حتي آن‌ةايي که در جنگ شرکت دارند، ضمن جنگيدن تصورش را هم به سرشان راه نمي‌دهند.
35: وقتي کسي خودش را يکدفعه از بالاي برج ايفل پرت مي‌کند، حتماً احساسي شبيه به اين دارد. دلش مي‌‌خواهد توي هوا بايستد.
67: هرچه بيشتر جنگ طول مي‌کشد، اشخاص منفوري که از وطن متنفّر باشند، کمتر پيداشان مي‌شود. وطن حالا ديگر همه جور قرباني و هر جور گوشتي را بدون توجه به مبدا و منشاء‌اش قبول مي‌کند.
216: فلسفه‌بافي فقط يک روي ديگر شکه‌ي ترس است و به جايي نمي‌رسد مگر به موهومات ناشي از بي‌همتي.
230: خيال داشت مرا به تاريکي خيابان بياندازد، آن‌ هم هرچه زودتر. همه چيز مطابق معمول بود. به خودم گفتم: «بعد از اين که تو را به اين صورت به تاريکي انداختند، بالاخره به جايي خواهي رسيد.» خودم را دلداري مي‌دادم و براي اين که بتوانم به راهم ادامه بدهم مدام به خودم مي‌گفتم: «فکرش را نکن، فردينان، وقتي که همة درها به رويت بسته شد، حتماً بامبولي را که همه‌ي اين اراذل را مي‌ترساند و لابد جايي در انتهاي شب مخفي شده پيدا مي‌کني. شايد به همين دليل باشد که خودشان به آخر شب نمي‌روند!»
298:‌ مگر در تمام آيين‌ها اوضاع به همين منوال نيست؟ مگر در مورد کشيش‌ها همين‌طورنيست؟ کشيش‌ مدت‌هاست که ديگر به خدايش فکر نمي‌کند، در حالي که خادم کليسا هنوز بر سر ايمان‌اش ايستاده! ... آن‌هم به سختي فولاد جداً آدم حالش به هم مي‌خورد.
303: مونتي تقريباً به اين صورت به همسرش مي‌گفت: «آخ! عزيزم، خودت را اذيت نکن. به خودت دلداري بده... دست مي‌شود... در زندگي همه چيز درست مي‌شود» به خودم گفتم: «به ايم مي‌گويند اثر هنري» لابد زنش خيلي به خودش مي‌باليده که شوهري به اين بي‌خيالي دارد. ولي به هر حال، به ما چه؟ وقتي که پاي قضاوت درباره احساسات آدم‌هاي ديگر در بين باشد، شايد هميشه اشتباه از ماست. شايد هم ته دلشان واقعاً غصه‌دار بودند. به روش دوران خودشان غصه‌دار بودند.
371: وقتي هدف‌ات با هم بودن است، هر چيزي کيف دارد، چون در اين صورت واقعاً احساس مي‌کني که آزادي، زندگي‌ات را فراموش مي‌کني، يعني هرچه که به پول مربوط مي‌شود.
384: چون زندگي چيزي نيست جز هذياني سر تا پا دروغ، هرچه دورتر باشي و دروغ بيشتري به کار ببندي موفق‌تري و راضي‌تري، طبيعي و منطقي اين است. واقعيت قابل هضم نيست. مثلاً حالا راحت مي‌شود درباره عيسي مسيح جلوي داستان براي ما ببافند. آيا عيسي مسيح جلوي همه دست به آب مي‌رفت؟ به گمانم اگر در ملا عام قضاي حاجت مي‌کرد، يخش نمي‌گرفت. رمز کار اين است: حضور مختصر، مخصوصاً در عشق.»
428: من احساس مي‌کردم کنار ابراز احساسات‌شان زيادي هستم. چيزهايي که به هم مي‌گفتند خيلي لطيف بود. حرف‌هاي عاشقانه معمولي هميشه در عين حال يک کم خنده‌دارند، مخصوصاً اگر آدم‌هايش را بشناسي. به علاوه هرگز از اين دو تا نشنيده بودم که از اين جور حرف‌ها به هم بزنند.
452: هرگز فوراً بدبختي کسي را باور نکنيد. بپرسيد که مي‌تواند بخوابد يا نه؟... اگر جواب مثبت باشد، همه‌چيز روبراه است. همين کافي است.
20/8/83

۸/۱۷/۱۳۸۳

خاله خرسه نشیم 2

این مطلب برای چاپ در عصر گراش نوشته شده است اما بد نیست شما هم نظراتتان را بنویسید. لطفاً ابتدا قسمت اول را بخوانید

نكته ديگري كه هنوز به نظر مي‌رسد در ديدگاه اعضاي محترم موسسه موثر است و هميشه محل اختلاف و انتقاد بوده اين است كه ساختمان سازي را مهم‌تر از آدم‌سازي مي‌دانند. بودجه اصلي موسسه معادل شصت ميليون تومان به احداث پارك اختصاص يافته است در حالي كل مابقي هزينه‌ها شامل كارهاي فرهنگي و اجتماعي و مذهبي و... به 15 ميليون تومان هم نمي‌رسد. با مقايسه اين دو رقم شايد كمي ديدگاه مشخص شود. نمي‌خواهم ضرورت پارك ساختن را نفي كنم ولي هنگامي كه شما بودجه محدودي در اختيار داريد بايد آن را در محل‌هاي ضروري‌تر هزينه نماييد و يا حداقل تخصيص و تقسيم بودجه در تناسب با اهداف و معيارهاي شما باشد. انتقادي كه گاه از زبان همان مسئولين محترم موسسه هم مي‌شنيديم كه خيرين به دنبال اين هستند كه ... حال متوجه خود آن‌هاست.
جاي ديگري كه موسسه از اهداف اوليه خود دور افتاده است در زمينه برنامه‌ريزي و جهت‌دهي است. در حال حاضر فعاليت موسسه محدود شده است به تخصيص سود حاصل از سپرده‌گذاري خيرين به بخش‌هاي مختلف در حالي كه بر اساس شنيده‌ها و طبق گفته آقاي جهانسوزي موسسه قصد داشته به جهت‌دهي سرمايه بپردازد. ضرورتي ندارد سود حاصل از سرمايه‌گذاري در بخش‌ةاي صنعتي و خدماتي در اختيار موسسه قرار گيرد بلكه همين جذب سرمايه به شهر خود مي‌تواند باعث كارآفريني و در نتيجه توسعه شود. موسسه مي‌تواند فعاليت‌هاي اقتصادي در‌آمدزا را معرفي كرده كه سرمايه‌داران علاقه‌مند به سرمايه‌گذاري بپردازند بدون آن كه موسسه بخواهد در اين زمينه نقش مشاركتي داشته باشد. كاري كه سازمان‌هاي مناطق آزاد انجام داده و تنها به كار ايجاد جاذبه براي سرمايه‌گذاران مي‌پردازند. مثلاً بخشي از اين كار مشخص نمودن مناقصه‌هاي دولتي و كمك به گراشي‌ها براي بر عهده گرفتن‌ آن‌ها مي‌باشد.
البته گفتني‌هاي بسيار ديگري نيز وجود دارد مثلاً مصاحبه انجام شده بسيار محافظه كارانه تنظيم شده است. به عنوان نمونه در جواب سوال كاستي‌هاي دولت جوري پاسخ ارائه گرديده كه يعني از اين سوال بگذريم و موسسه نخواسته چالشي را با بخش‌هاي ديگر ايجاد كند در حالي وظيفه موسسه است كه ضعف‌هايي كه باعث جلوگيري از توسعه بخش گراش شده و مي‌شود را مشخص كند. از سوي ديگر تمايل چنداني براي شفاف شدن عملكرد موسسه وجود ندارد بعد از اهداف به قاعده راهكارهايي براي رسيدن به اهداف مشخص خواهد شد و سپس با توجه با راهكارها بودجه تنظيم خواهد شد. اما به نظر مي‌رسد اين بخش حساس مياني حذف شده است، همچنين نامي از اعضاي هيات امنا برده نشده است.
در يك جمع بندي به نظر مي‌رسد موسسه بايد كمي در ساختار خود تجديدنظر نمايد. براي تفكيك نقش آن، مسئولين تنها به عنوان ناظر و مدعو در هيات امنا حضور داشته‌ باشند و بودجه‌هاي به جاي تخصيص و يا در اصطلاح توليت ادارات در اختيار نهادهاي مردمي قرار گرفته يا در صورت عدم وجود اين نهادها خود موسسه به عنوان يك نهاد مردمي آن را هزينه نمايد. ضرورتي ندارد كه فعاليت‌هاي اعضاي موسسه مجاني باشد با تغيير اين ديدگاه مي‌توان به جذب هسته‌اي براي ارائه طرح‌هاي كارشناسي پرداخت كه با بررسي امكانات و نيازهاي شهر گراش، بتوانند ضرورت‌هاي توسعه بخش گراش را مشخص نمايند.
در پايان بايد از تلاش موسسه نه در اين چند سال بلكه در تمام سال‌هايي كه شهر گراش را به پيش بردند تشكر كرد. ولي با وجود موسسه هنوز هم هر جمع گراشي بخواهند كاري انجام دهند اولين چيزي كه به ذهن‌شان مي‌رسد اين است كه كاسه گدايي را بردارند و بليط هواپيما و دوبي

محمد خواجه‌پور 10/8/83

۸/۱۶/۱۳۸۳

خاله خرسه نشیم 1

درباره عملكرد موسسه توسعه و همياري بخش گراش
هرگاه كسي در گراش بخواهد كاري را انجام دهد اولين راهي كه به ذهن‌اش مي‌رسد كمك‌ خواستن از خيرين و نيك‌انديشان شهر است. از هركدام از از اين خيرين بپرسيد ماهانه چندين مراجعه كننده دارند كه از آنان براي فلان تيم ورزشي، دعوت از يك مداح، برگزاري مراسم خاص ، ساخت مسجد، كمك به تهيه جهاز عروسي مستمند، فعاليت‌هاي فرهنگي و هنري و بسياري از اين‌گونه موارد طلب همياري و كمك دارند. پراكندگي اين كمك‌ها باعث شد گروهي كه بخش مهمي از فعاليت‌هاي شهر به ياري آنان انجام مي‌شود، در بسياري هيات‌هاي امنا شركت داشته و در واقع واسطه اصلي دريافت كمك‌ها بودند به اين فكر بيافتد براي منظم كردن همياري و كمك‌ها و يك كاسه نمودن آن اقدام به تاسيس موسسه‌اي نمايند كه به جاي مراجعه مرتب به خيرين بتوان با دريافت كمك، اين گونه موارد را نظام‌مند كرد.
اين‌گونه موسسه توسعه و همياري بخش گراش آغاز به كار كرد و بعد از چندين ساله فعاليت آقاي جهانسوزي به عنوان دبير اجرايي موسسه مصاحبه‌اي با شماره 14 عصر گراش داشته كه بد نديدم تحشيه‌اي بر آن داشته باشم. اين نوشته را ضمن احترام به اين موسسه و انديشه‌هاي اوليه آن نوشته‌ام كه تلاشي‌ست براي بزرگداشت شهرمان و آن را بيشتر از جنبه نقد نوشته‌ام و اين كه به جاي حرف زدن نظرات خود را شفاف و مكتوب بيان كنيم. باشد كه راهگشا باشد.
اگر به تركيب هيات امنا موسسه توجه كنيد شامل پنج نفر از مسوولين و چهارنفر از معتمدين شهر مي‌باشد البته متاسفانه نامي از اين مسئولين و معتمدين برده نشده است كه با توجه به آن بتوان سخن گفت. اما تاثير حضور مسئولين در هيات امنا اين شده كه هر كدام از ادارات بخشي از بودجه را به خود تخصيص داده و در واقع وظايف موسسه به آن اداره منتقل شده است. به نظر مي‌رسد موسسه براي جلوگيري از گسترش اداري خود تصميم گرفته است تنها به تقسيم بودجه پرداخته و انجام هزينه‌ها را به ادارت دولتي واگذار نمايد. اين ديدگاه غالب موسسه است «توسعه با همياري مردم و مسئولين دولتي تعريف شده پس هر دو مكمل و بازوي يكديگرند» اين جمله را بخواهيم معني كنيم اين مي‌شود كه مردم پول بدهند و مسئولين هزينه كنند.
در حالي كه نظام‌هاي سياسي از ماليات براي اعمال اين شيوه استفاده مي‌كنند و همياري شيوه مناسبي نيست. مردم همياري مالي خود را به شكل ماليات پرداخته كرده و اين ماليات توسط دولت در بخش‌هاي مختلف هزينه مي‌گردد. پس اگر موسسه بخواهد به اين شكل فعلي عمل كند در واقع دارد ماليات دولت را از گراشي‌هاي خليج‌نشين دريافت مي‌كند.
ديدگاهي اين‌گونه باعث مي‌شود كه دولت به تدريج نيازي به هزينه كردن در شهر گراش نديده و با توجه به موجود بودن سرمايه‌هاي مردم سعي نمايد آن‌ها را برنامه‌ريزي كرده و استفاده نمايد. اين در حالي‌ست كه گراشي‌ها ساكن در خود شهر بر اساس مقررات ماليات و عوارض را به ميزان مقرر پرداخت مي‌نمايند و اين همياري‌ها تا چند سال اخير بخشي از بودجه ادارات نبوده است.
مثال تربيت‌‌بدني مي‌تواند در روشن شدن موضوع كمك نمايد بر اساس شنيده‌ها به اداره تربيت‌بندي گراش تكليف شده است كه بودجه جاري و اداري خود را نيز از طريق كمك‌هاي مردمي هزينه نمايد. پس از كمك‌هاي بي‌شائبه به ورزش گراش به خصوص از طرف آقاي محبي، به شكل طبيعي مقامات استاني دريافت‌اند كه ضرورتي ندارد بودجه خود را به گراش اختصاص دهند زيرا خود گراشي‌ها هر چيز را كه بخواهند خودشان به دست مي‌آورند.
يا هرگاه مردم به حق خواهان اداره‌اي شده‌اند شرط اول اين بوده است كه ساختمان اداره توسط خود مردم تامين گردد. در حالي كه اين وظيفه دولت است كه در قبال پرداخت ماليات و به عنوان حق طبيعي شهروندان، همچنين براي انجام وظايف خود نظام اداري موردنظر را به وجود بياورد. بخش عمراني نيز بخشي از اين ايجاد نظام است.
موسسه با تامين بخشي از بودجه ادارات دو واقع اين ديدگاه غلط را كه مردم بايد هزينه‌ها را پرداخت نمايند و تنها دولت هزينه نمايد تقويت مي‌كند. پرداخت‌هاي مردم در چهارچوب مشخص ماليات و عوارض صورت مي‌گيرد نه همياري
اما اين بدان معني نيست كه همياري صورت نگيرد. در شهرهايي مانند گراش كه درآمدها و سرمايه‌هايي وجود دارد كه بايد جهت‌دهي شود، وجود موسسه‌هايي شبيه موسسه توسعه و همياري بخش گراش ضروري‌ست كه بتواند با جهت‌دهي اين سرمايه‌ها آن‌ها را در محل‌هاي موردنظر فعال نمايد.
از سوي ديگر موسسه نمي‌خواهد به اصطلاح داراي دفتر و دستك گسترده شده و خود در همه هزينه‌ها دخالت كند و اين گونه با كار ادارات تداخل پيدا نمايد به خاطر همين مثلاً در بخش فرهنگ توليت را به اداره آموزش و پرورش واگذار كرده است. اين دو گزاره را با هم جمع نماييم اشكالي پيش نمي‌آيد چون مي‌بينيم چاره‌اي به جز اين براي موسسه باقي نمانده است. زيرا گراش فاقد نهادهاي مدني، انجمن‌ها و گروه‌هاي غيردولتي است كه در كنار آموزش و پروش قرار گرفته و بتوانند اين بودجه را جذب نمايند.
به نظر مي‌رسد هدف اوليه موسسه در جهت توسعه بايد تقويت نهادهاي مستقل باشد تا به اين شكل هم امكان توسعه اجتماعي فراهم شده و هم سازوكار مناسب و مستقل از دولت براي بودجه موجود فراهم گردد. مثلاً در زمينه استعدادهاي درخشان به جاي تخصيص بودجه به آموزش وپرورش كه نتيجه آن تامين بودجه جاري كانون فرهنگي و ... مي‌باشد بايد انجمن دانشجويان و دانش‌آموزان ايجاد و يا فعال گردد و همين بودجه در اختيار آنان قرار گيرد به اين شكل هم قدرت اين انجمن‌ها بيشتر شده هم از خلاقيت جوانان كه اين همه شعار آن‌ را مي‌دهيم استفاده خواهد شد. نمي‌توان انكار كرد كه اگر اين بودجه مثلاً در اختيار انجمن‌هاي دانش‌آموزي قرار گيرد به دليل عدم تجربه شايد و تاكيد مي‌كنم شايد به خوبي هزينه نشود. اما مطمئن‌ باشيد آموزشي كه آنان خواهند آموخت بسيار پرسودتر از هزينه آن در اداره بزرگ آموزش و پروش است.
دليل من براي اين كه موسسه اعتقادي به هزينه كردن از مجراي گروه‌هاي مدني و مستقل ندارد اين است. تاكنون چندين درخواستي كه از طرف انجمن ميراث فرهنگي، گروه گردآورندگان فرهنگ گراش و دوره سوم جشنواره كل، گروه موسيقي پارسينا و ... انجام شده بي پاسخ مانده است و تنها هزينه انجام شده در اين مورد خريد لوازم صوتي است كه در حال حاضر نيز در اختيار موسسه قرار دارد. در جواب نامه‌هاي متعدد ارسال شده آمده است كه بودجه فرهنگي موسسه در اختيار آموزش و پرورش قرار گرفته است. در حالي كه آموزش و پرورش بزرگترين اداره شهر گراش بوده و اين بودجه اندك نمي‌تواند به كار آنان آيد. ولي بودجه 500 هزار توماني مي‌تواند يك سال، هر كدام از انجمن‌هاي فرهنگي را زنده نگهدارد.
اين مساله فقط در مورد مسائل فرهنگي مطرح نيست در مورد ورزش نيز بودجه موجود بايستي به جاي اداره تربيت‌بدني در اختيار اتحاديه باشگاه‌هاي گراش قرار گيرد تا اين‌گونه نهادهاي مدني و مردمي تقويت گردد نه اين كه بودجه به بدنه اداري تزريق شده و آن را معتاد نمايد.
ادامه دارد

۸/۱۱/۱۳۸۳

كتاب: شهربازي

بازيگر كدام بازي؟
شهربازي/حميد ياوري/نشر فرخ‌نگار/ چاپ اول 1381/ 1500 تومان
زندگي ما يك بازي‌ است. اين وهم را انگار به عنوان يك واقعيت پذيرفته‌ايم و قبول كرده‌ايم دست‌هايي دارند نخ‌هاي اين زندگي را جابه‌جا مي‌كنند. ولي سوال مهم‌تر اين است كه چه كسي قوانين اين بازي را مشخص مي‌كند و چه كسي‌است كه از اين بازي لذت مي‌برد.
«شهربازي» بيش از آن كه نام محلي در يك شهر باشد، خود شهر است. شهري كه همه چيز آن بيش از يك بازي نيست. اشاره‌اي كه رواي به فيلم ديويد فينچر مي‌كند ارجاعي است كه مي‌تواند با نشان دادن وضعيتي مشابه كمي درك فضا را آسان‌تر نمايد. ولي اين اشاره بدان معنا نيست كه ما همانند فيلم «بازي» با يك بازي مشخص با هدف مشخص روبه‌رو هستيم. وهم‌انگيزي داستان در اين است كه تا پايان هم مشخص نمي‌شود. كدام قسمت از اتفاقات يك بازي‌ست و كدام‌يك گريز از آن يعني ما نمي‌دانيم كه رواي در چه بازي‌اي شركت دارد. بازي سياست‌بازان كه اشاره‌اي دارد به قضاياي كوي دانشگاه و يا جنگ داخلي اسپانيا، بازي جاسوسان و عوامل اطلاعاتي،‌بازي زنان پولدار، بازي جن و پري، خيمه شب بازي‌ عروسك‌ها و يا يك ديوانه بازي‌ها.
هر كدام از اين بازي‌ها مي‌تواند بازي اصلي باشد يا در دل بازي ديگر جاي داشته باشد. آن‌گونه كه بلوطي خود را مامور انجمن مخفي زنان براي پيدا كردن شورش مي‌داند. جذابيت داستان در اين است كه خواننده با گمانه‌زني‌هاي مختلف به دنبال بازيگردانان مي‌گردد. چيزي كه رواي به دنبال آن نيست. او تنها خلاصي از اين بازي را مي‌خواهد و حتي خود نيز يك بازي ديگر مي‌آفريند. بازي نوشتن.
بازي در درون خود حسي از سرخوشي و شادابي دارد. اما در اينجا بازي وحشتناك است يك بازي بي‌پايان كه گريزي از آن نيست. بازي‌هاي سنتي در واقع بازآفريني واقعيت در شكل مشخص براي سرگرم شدن و آموزش هستند. اما هر چه به پيش مي‌رويم و بازي‌ها مدرن‌تر و پست مدرن مي‌شوند. پيچيدگي وارد ساختار آن‌ها مي‌شود. بازي‌ها به يك نظام زايا تبديل مي‌شوند كه كنترل آن از دست بازي‌گردانان آن هم خارج مي‌شود. در شهر بازي هم اين‌گونه است كنترل بازي‌هايي كه در رمان اتفاق مي‌افتد حتي در دستان بازيگردانان نيز نيست. به گونه‌اي كه در فصل پاياني حتي كنترل نويسنده نيز بر بازي نوشتن از بين مي‌رود. يا در بازي محفل زنان پليس وارد مي‌شود. از خوانش سياسي نيز قضاياي كوي دانشگاه يك بازي بود كه از كنترل خارج شد و به مكانيسمي خودكار رسيد كه ديگر نمي‌شد كنترل كرد.
از سوي ديگر مفهوم بازي در تجانس با دو مفهوم كنترل و نشانه‌شدگي قرار دارد. در يك بازي شما خودتان نيستيد بلكه به دلخواه يا ناخودآگاه به جاي يكي از مهره‌‌هاي بازي ايفاي نقش مي‌كنيد. قوانين بازي شما را به پيش مي‌برد و جابه‌جا مي‌كند. در بسياري از وقت‌ها آنچنان در بازي غرق مي‌شويد كه نقش واقعي خود را از ياد مي‌بريد. گاه بازي‌گردان از اين شيوه براي كنترل آدم‌ها استفاده مي‌كند يعني آن‌ها را در يك بازي قرار مي‌دهند تا نتوانند به ايفاي نقش خودآگاهانه نپرداخته بلكه تنها در چهارچوبي خاص حركت نمايند.
در كتاب شهر بازي مثل رفتن به شهربازي شما با بازي‌هاي مختلف روبه‌رو مي‌شويد اما وهم‌انگيز كار در اين است كه نمي‌توان اين بازي‌ها را از هم تفكيك كرد و نمي‌دانيد در حال حاضر بازيگر كدام بازي هستيد. پايان فيلم بازي فنيچر با مشخص شدن اين است كه كل وقايع طرحي بوده براي پاك كردن يك خاطره، اما در اين كتاب شما با وحشت كتاب را به پايان مي‌بريد چون بازي تمام نشده است. به تنها چيزي كه مي‌توانيد دلخوش باشيد اين است كه با توجه به فصل آخر، كتاب روايت يك ذهن ديوانه است اما اين دلخوشي هم چندان پايدار نيست از چه معلوم كه ما ديوانه‌هاي نباشيم كه نقش آدم‌هاي عاقل و سالم را بازي مي‌كنيم.
10/8/83