۵/۲۷/۱۳۸۳

كتاب:ويران مي‌آِِيي

ويران مي‌آيي/حسين سناپور/ نشر چشمه/چاپ اول پاييز 82/1600 تومان
اين كه نسل ما هم چگونه ويران شد

«ويران مي‌آيي»‌ را مي‌توان برعكس خواند اما از برعكس خواندن چرخش زيباي بازگشت به آينده از دست مي‌رود. زمان در فصل‌هاي شش ‌گانه برخلاف زمان تاريخي واقع شده است و نويسنده نيز در ابتدا آن را بيان مي‌كند. «فصل‌هاي اين كتاب از پايان به آغاز، يعني برخلاف روند وقايع مرتب شده‌اند. خواننده‌اي كه كه اين شيوه را نمي‌پسندد، مي‌تواند فصل‌ها را از آخر به اول، يعني به همان ترتيب رخ دادن وقايع بخواند.»ص5 .
اما چرا نويسنده اين ترتيب زماني را برمي‌گزيند؟ به نظر مي‌رسد در اينجا بايد نگاهي دوباره به مفهوم تعليق در داستان‌هاي كلاسيك و داستان‌هاي امروزي‌تر داشته باشيم. تعليق در داستان كلاسيك پاسخي به پرسش «بعد چه شد؟» است و اين روند حوادث هست كه ما را جذب داستان كرده و حتي آن را مي‌سازد. در اين رمان ما با خواندن يك و يا حداكثر دو فصل ابتدايي تمامي وقايع را دريافته‌ايم و چيزي كه مي‌تواند ما را به ادامه خواندن وادارد پرسش «چگونه؟» است. به دنبال دليل اين جدايي‌ها ودوستي‌ها به گذشته بر مي‌گرديم و مي‌بينيم تعميق در گذشته و واكاوي آن نيز چيزي بيش از آنچه مي‌دانيم به ما نمي‌آموزاند. و آن گونه كه روزبه فكر مي‌كند «هركدام يك‌نفرند و هيچ‌كدام نمي‌تواند همدست ديگري باشد» ص162 همان‌گونه كه پدر در خواندن تاريخي كه در آن نقش دارد خود را تنها شنونده مي‌داند و اين او را آرام مي‌كند. جوان دهه هفتاد ايران نيز كه خواننده اصلي اين رمان است خود را خواننده مي‌داند مي‌تواند پاي خودش را از سرنوشت تك‌تك اين آدم‌ها بيرون بداند و يا خود را مقصربداند كه روزبه كجاست؟ عبداللهي كجاست و همه آن‌ها كه مي‌توانند آدم خوب يا بد باشند.
روند برعكس داستان سعي‌اي ناكام براي واكاوي‌ست و وقتي اين واكاوي به انتها مي‌رسد چيزي بيش از آنچه اول مي‌دانستيم نمي‌دانيم. «كتاب يعني سرپايين آوردن و گوش دادن به حرف ديگري. براي همين است كه ذاتاً نقيضه‌ي قدرت است… براي همين است كه حاصل كتاب خواندن دانايي نيست، فقط آگاهي به ناداني است.»ص124 اين ناداني خالي از لذت نيست كه آن را يكسره پوچ بدانيم لحظه‌هايي در زندگي و كتاب است كه شايد دانايي ما را نيافزايد ولي درك ما را از بودن خود گسترش مي‌دهد. جايي كه مي‌دانيم چگونه مي‌توان كنار پنجره ايستاد و به انتظار نشست. دركي كه تا پايان از شخصيت فردوس به دست نمي‌آوريم.
زن‌هاي داستان‌هاي سناپور زن‌هاي عجيبي هستند. زن‌هايي كه شايد در نگاه اول بسيار دور از واقعيت به نظر برسند اما وقتي آن‌ها را آناليز مي‌كنيم تكه‌هاي فراواني از زن‌هاي امروزين را در آن‌ها مي‌بينيم. اين زن‌ها به خاطر همين گلچين شدن مي‌توانند يك زن مثالي باشند. مانند تصوير زن در ادبيات كلاسيك فارسي كه با آن كه نمي‌توان نمونه‌اي خاصي را از آن سراغ گرفت داراي تصوير مشخص و مكرر است. زن هاي سناپور نيز همانقدر خواستني و قابل لمس‌اند البته از نوع مدرن آن. آن‌طور كه شخصيت زن نيمه غايب نمونه‌اي از زن سركش مدرن از نوع فمينيستي آن است كه گرايش به قدرت و جايگاه زن‌سالارانه دارد. فردوس نمونه‌اي از زن‌هاي مدرن مسافركوچولويي هستند تلفيقي از سادگي، مهرباني، گذشت و توانايي تطبيق. يك تصوير ازلي كه مرد مدرن مي‌خواهد از زن داشته باشد و البته از آن مي‌گريزد. آن‌گونه كه پدر روزبه (به عنوان آينده روزبه) با گريز از اين‌گونه تصاوير به زني زن‌سالار تن داده است. اين تصوير در نگاه اول غير واقعي، برآيندي است از تصويرهاي خواستني از زن، آن‌گونه كه در فصل اول (آخر) روياگونه و دور از دسترس مي‌نماياند.
رويا‌گونگي از جنبه ديگري نيز قابل لمس است دو فصل اول كه براي شناخت ماست با فضايي محدود و تك لوكويشن روبه‌رو هستيم (پارك و مطب) اما در فصل‌هاي بعد مكان‌ها وقوع داستان متعدد شده و از جنبه ديگر درك فرم روابط براي ما سخت‌تر مي‌شود و فضا متاثر از شخصيت‌هاي آرمان‌گراي خود نه چندان منطقي و واقعي‌ست. بايد اين تضاد دو فصل نخست را با ديگر فصل‌ها را به جز از نظر برش زماني به توجه به تغيير فضاي اجتماعي در اين مدت محدود توجيه كرد.
از جنبه‌ اجتماعي ويران مي‌آيي داستاني به شدت به‌روز است. اين مولفه را نمي‌توان في‌النفسه يك ضعف دانست و شجاعت نويسنده در اين كه زماني را كه حتي كاملاً از آن خارج نشده‌ايم تاريخ مي‌كند و مي‌نويسد ستودني‌ست. او سعي مي‌كند پدر را به عنوان آينده گريزناپذير روزبه به ما نشان دهد. تا جايي كه روزبه نيز از اين تصوير فرار مي‌كند اما تا اينجاي كار او مانند پدر به يك شغل ساده قناعت كرده و همه‌چيز را كنار گذاشته است. انگار نويسنده مي‌داند سرنوشت تمامي فعالان سياسي در تب‌ها و جنبش‌ها يا پدر است و يا عبدالهي و چيزي كه براي او در اين ميان جالب است آن گم شدن رابطه روزبه و فردوس است پس سه فصل را به اين مساله مي‌پردازد تا اهميت آن را به ما نشان دهد. اهميتي كه فكر نمي‌كنم بتواند خواننده را مجاب كند كه با يك رمان سياسي- اجتماعي طرف نيست.
حركت روبه عقب رمان سبب مي‌گردد. بر روي تمام رفتارها و اميدها گردي از پوچي و بيهودگي پاشيده شود. پوچي‌ايي تا حد ويراني چيزي كه نام كتاب وام‌دار آن است. ما از ويراني شروع مي‌كنيم. ويراني آرزوها و برمي‌گرديم حكايت اين ويراني را بخوانيم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام .. خوبي ؟ يوسفم بابا مردم از بس گفتم يوسفم يه فكري به حال ما بكن عجب گيري افتاديم ما من كه خيلي تنبلم اصلا حوصله ندارم ياسن اين كنم .. راستي لينك بچه هاي گراشي اون كنار زدي تا حالا نديده بودم حالي بردم .. هيچ كدوم نمي شناختم ... در مورد اين كتاب هم از اونجا كه رمان نمي خونم همين كه ديدم كلمه رمان توش نوشته ديگه اصلا نخوندم فقط چند سطر اولش خوندم .. همين .. حالا هر چي دوست داري بهمون بگو... .. راستي جمع بچه هاي وبلاگ نويس گراشي زياد داره ميشه شمرديشون تا حالا ؟ يه وقت ديدي انجمن وبلاگ نويسان گراشي بر پا شد يه روزي و نميدونم بحث انتقاد .. بي خيال بابا بعد ميگي يوسف چقدر خيالاتي فكر ميكنه. چه كار كنم ديگه خلاقيت زياد وقتي توي يه آدم باشه همه چيز پيش مياد يه وقت ديدي ديوونه هم شد مثل من كه حالا ديوونه شدم .. تو رو نمي دونم در چه درجه ي هستي .....

ناشناس گفت...

salam...khoobid? khaste nabashid..naqde qashangi bood..vali agar ma khode dastan ro khoonde boodim mishod bishtar estefade konim(zeboon)