آن یکی که نبود
«یکی بود و یکی نبود» آن یکی که نبود یک روز خواست به خیابان برود. لباساش بود اما خودش نبود به خاطر همین لباساش که نمیتوانست به خیابان برود و تازه گواهینامه رانندگی هم نداشت و توی کمد بود. ولی کمد در نداشت و قفل داشت و قفل آویزان بود از حلقه کمد و کلید نداشت کلید شاید قبلاً توی دم سوییچی بوده ولی دم سوییچی افتاده بود توی جیب لباس مردی که نبود و میخواست به خیابان برود.
این چند سطر که گذشت آن یکی که بود به خیابان رفت و شده بود آن یکی که نبود لباس مال آن یکی که نبود اولی بود و آن یکی که حالا نبود توی جیباش کلیدی نباید باشد چون توی این داستان فقط همین یک لباس بود که گواهینامه نداشت تا جایی برود تازه اگر به این هم توجه نمیکرد صاحبش کسی بود یا بهتر است بگویم کسی نبود که آن یکی بود که نبود. آن یکی که حالا نبود وقتی که بود به آن یکی که نبود فکر میکرد که اگر بود چه کار میکرد برای او؛ نیمرو درست میکرد که در آن تخممرغی نبود چون برای آن یکی که نبود تنها چیزهایی که نبود، بود. دو تایی مینشستند و آن یکی که حالا نبود رویی که بود را میخورد و آن یکی که از اول نبود رویی که نبود. یا چون خودش لباس نداشت لباسهای آن یکی که نبود را میشست. لباس چون بود باید کثیف میشد ولی چون مال آن یکی که نبود، بود نباید کثیف میشد به خاطر همین آن یکی که آن اول بود لباسهای آن یکی که نبود را با آبی که نبود میشست آبی که نبود از لولههایی که بود میآمد و لولههایی که در آن آب نبود چیز دیگری هم نبود. به خاطر همین توی خانه کنتور نبود ولی اول هر ماه قبض آب بود و حالا آن یکی که حالا نبود رفته بود پول آبی را که نبود بدهد.
نویسندهای که فکر میکرد باید باشد دلتنگ آن که بود و نبود شده بود و نشسته بود که به نه ویسد.
۳ نظر:
سلام
تو خجالت نمی کشی موضوع به اين باحالی رو اينجوری به ..... داده ای؟
سلام ممد
شماره حسابت رو برام بفرست
ترجيحا بانک ملی باشه
خوب بود ، عالی نبود
گراش بود، زمستان نبود ، سرمایی بود که در آن گرمایی نبود پس گراشی که در آن تابستان نبود . نبود .
موج ز خود رفته ای تیز خرامیدو گفت / هستم اگر میروم گر نروم نیستم
ارسال یک نظر