امتیاز نهایی (MATCH POINT)
کارگردان : وودی آلن (Woody ALLEN)
بازیگران :
اسکارلت جوهانسن (Scarlett JOHANSSON)
جاناتان رایس میرز (Jonathan RHYS MEYERS)
امیلی مور تیمور (Emily MORTIMER)
متیو گود(Matthew GOODE)
محصول 2005
اگر شما از طرفداران وودي آلن و جملات قصار ناباش باشد و بهترين فيلمهاي او مثل هانيهال را ديده باشيد. با ديدن فيلم match Point تعجب خواهيد كرد كه چگونه سرخوشي آن فيلمها به اين درام و تعلیق رسيده است.
در فيلمهاي پيشين حضور مولف در متن فيلم بودن فيلم را بازنمود ميكرد. ولي در اينجا مولف به بيرون رفته است و ما به درامي كلاسيك روبهرو هستيم. هر چند بازيهاي وودي الني در فصل حضور روحها دوباره سرك ميكشد. امتياز نهايي اثبات ميكند هنرمندان امروز (شاید بتوان گفت پست مدرن) نه از سر ناتواني فرمهاي كلاسيك را در هم ميشكنند. بلكه اين شكستن فرم براي رسين به ساختهاي «ديگر» است.
در Match Point آلن همچنان با عشق و سکس و زندگی در چالش است ولی موتیف اصلی روایت را «شانس» تشکیل میدهد. شانسی که فیلم هندی نیست و برای پوشاندن چاله چولههای درام به شکل اتفاق وارد نمیشود. «شانس» در فیلم یک وضعیت انسانی است. چیزی که خیلی از ما کم و بیش به آن اعتقاد داریم ولی اعتقاد به آن را انکار میکنیم.
در امتیاز نهایی، وودی آلن هنوز فیلم خودش را ساخته است با دنیاهای زنان و مردان و چیزهایی که دیگران از اندیشیدن درباره آن هراس دارند و وودیآلن به تصویر میکشد.
دیالوگ آغازین: «مردی که گفت من ترجیح میدهم خوششانس باشم تا خوب، عمق زندگی را دیده بود»
در اینجا بیشتر میتوانید درباره فیلم بخوانید:
مرز شانس و سرنوشت در امتياز نهائی
بیبیسی
گفتگو با اسكارلت جوهانسون و اميلي مورتي مرروياي بازي در فيلم وودي آلن
سایت رسمی فیلم
شما هم چیزی پیدا کردید در کامنت ها بگذارید.
۹/۲۹/۱۳۸۵
۹/۰۲/۱۳۸۵
۸/۰۸/۱۳۸۵
کتاب: ایزابل
یکی از خیل کلاسیکها
ایزابل/ آندره ژید/ عبدالحسین شریفیان/ اساطیر/ چاپ اول بهار 81/ 850 تومان
تصویری که من از آندره ژید ساخته بود مدرنتر از این داستان بود. در نوجوانانی داستانی از ژید را خواندم و آن زمان به قر کافی خواندنی بود که تاثیر مثبت روی من بگذارد. ولی «ایزابل» آن چیزی نبود که من توقع داشت. میشد تحلیل کرد که هجوم ارزشهای تازه و شاید ناپسند را به طبیعت و زیبایی از آن استعاره گرفت ولی خوب در روایت مات با یک داستان منظم روبهرو هستیم. مردی عاشق یک تصویر میشود. ملغمه کنجکاوی و عشق داستان را به پیش میرود و با روبهروی شدن با واقعیت گرهها باز میشود، تصویر میشکند و داستان پایان میپذیرد و برای یک خواننده داستان همین هم به قدری میتواند جذاب باشد ولی من چیزی فراتر از این میخواستم یک درگیری در ذهن و دنیا یک ویرانی واقعی افتادن یک درخت این ویرانی را نمیآفریند حتی از بین رفتن زیبایی
خواننده امروز -اگر بخواهم خودم را مشمول آن قرار دهم و از طرف آنها سخن بگویم- دیگر این رویای آرام جنگلها قدم زدن و تحقیقات علمی، زنی زیبا در دور را فراموش کرده است چیزی غرب میگوید زندگی بورژایی نمیگویم این زندگی جدید چیزی بهتری به ما داده است فقط میگویم فرق کرده است. سرعت حرکت ما، درک ما از هنر و زیبایی به خاطر همین دیگر شاید خوانندن چنین اثر آن لذت نسلهای پیش را به ما ندهد. این داستان چندان کلاسیک نیست. ولی خوب «کلاسیکها را باید خواند» چراییاش را از «ایتالو کاوینو» بپرسید. حداقل مزیتاش این است که میفهمم زندگی حالای ما آنقدر هم که فکر میکنیم چرند نیست یا شاید هم است.
ایزابل/ آندره ژید/ عبدالحسین شریفیان/ اساطیر/ چاپ اول بهار 81/ 850 تومان
تصویری که من از آندره ژید ساخته بود مدرنتر از این داستان بود. در نوجوانانی داستانی از ژید را خواندم و آن زمان به قر کافی خواندنی بود که تاثیر مثبت روی من بگذارد. ولی «ایزابل» آن چیزی نبود که من توقع داشت. میشد تحلیل کرد که هجوم ارزشهای تازه و شاید ناپسند را به طبیعت و زیبایی از آن استعاره گرفت ولی خوب در روایت مات با یک داستان منظم روبهرو هستیم. مردی عاشق یک تصویر میشود. ملغمه کنجکاوی و عشق داستان را به پیش میرود و با روبهروی شدن با واقعیت گرهها باز میشود، تصویر میشکند و داستان پایان میپذیرد و برای یک خواننده داستان همین هم به قدری میتواند جذاب باشد ولی من چیزی فراتر از این میخواستم یک درگیری در ذهن و دنیا یک ویرانی واقعی افتادن یک درخت این ویرانی را نمیآفریند حتی از بین رفتن زیبایی
خواننده امروز -اگر بخواهم خودم را مشمول آن قرار دهم و از طرف آنها سخن بگویم- دیگر این رویای آرام جنگلها قدم زدن و تحقیقات علمی، زنی زیبا در دور را فراموش کرده است چیزی غرب میگوید زندگی بورژایی نمیگویم این زندگی جدید چیزی بهتری به ما داده است فقط میگویم فرق کرده است. سرعت حرکت ما، درک ما از هنر و زیبایی به خاطر همین دیگر شاید خوانندن چنین اثر آن لذت نسلهای پیش را به ما ندهد. این داستان چندان کلاسیک نیست. ولی خوب «کلاسیکها را باید خواند» چراییاش را از «ایتالو کاوینو» بپرسید. حداقل مزیتاش این است که میفهمم زندگی حالای ما آنقدر هم که فکر میکنیم چرند نیست یا شاید هم است.
۸/۰۶/۱۳۸۵
آمیلی، رویا و زندگی
آمیلی قصه است با تمامی زیباییهای آن. روایت رویا و شکل گرفتن آن و همین آن را زیبا میکند.
رویا و واقعیت در آمیلی در برابر هم نیست در کنار هم است همدیگر را کامل میکند و به زندگی رنگ میدهد. فیلم مثل بندبازی بر روی این طناب حرکت میکند و ما را به بازی میخواند. دختری که سعی میکند به رویاها شکل میدهد. مثل فرشتهای که میخواهد تقدیر را بنویسد.
شاید تفاوت سینمای امروز فرانسه (اروپا) و آمریکا را میتوان در این فیلم مشاهده کرد. فانتزی زنده و واقعی آمیلی را میتوان درک کرد و نزدیکی به شائبه آن به ادبیات را.
میشود کاملتر گفت اما این باشد برای نگه داشتن لذت فیلم دیدن.
رویا و واقعیت در آمیلی در برابر هم نیست در کنار هم است همدیگر را کامل میکند و به زندگی رنگ میدهد. فیلم مثل بندبازی بر روی این طناب حرکت میکند و ما را به بازی میخواند. دختری که سعی میکند به رویاها شکل میدهد. مثل فرشتهای که میخواهد تقدیر را بنویسد.
شاید تفاوت سینمای امروز فرانسه (اروپا) و آمریکا را میتوان در این فیلم مشاهده کرد. فانتزی زنده و واقعی آمیلی را میتوان درک کرد و نزدیکی به شائبه آن به ادبیات را.
میشود کاملتر گفت اما این باشد برای نگه داشتن لذت فیلم دیدن.
۷/۲۳/۱۳۸۵
کتاب: اگر بیل استریت زبان داشت
بخش سیاه آمریکا
اگر بیل استریت زبان داشت/ جیمز بالدوین/ ابراهیم یونسی/ معین/چاپ اول 83/207صفحه/ 2000 تومان
جمیز بالدوین، سیاهپوست است و این بر دید او نسبت به پیراموناش اثر عمیقی دارد. «اگر بیل استریت زبان داشت» روایت دنیای سیاهان است در عمق، البته فراموش نمیشود که سیاهان نیز دارای تنوعی هستند که دنیای آنان را شکل میدهد. به خاطر همین با فضاهایی کاملاً عاشقانه تا فضاهای تیره اجتماعی در رمان حضور دارد و حرکت میکند.
نباید از نظر دور داشت که رمان در دهه هفتاد نوشته شده است و هر چند بیانیهای برای مبارزات برابری نژادی در جامعه آمریکا آن سالها نیست. ولی به خوبی در متن روایت این گفتمان روزگار خود را بازتاب میدهد. آدمهای رمان هرچند در جریانهای سیاسی نیستند ولی این از واقعی بودن آنها نشات میگیرد. آدمهای قابل لمس و در دسترس که نمونههای آن را فارغ از رنگ در هر جامعهای هم میتوان یافت. با این وجود به قدر کافی آمریکایی هستند.
با وجود تمام انتقاداتی که بر جامعه آمریکا در کتاب وارد است ولی کتاب بر اساس ایدهها و ایدهآلهای آمریکایی «عشق نجات میدهد» بنا شده است. این تفکر آمریکایی دیگر فارغ از سیاه و سفید است و میتوان آن را در بسیاری از آثار هنری تولیدی آمریکا ردیابی کرد. چیزی که میتواند فونی را از زندان نجات دهد بازگشت به عناصر اجتماعی اولیه است. «خانواده» که هم در شکل فرزندی متولد خواهد شد و هم در خانواده نوعی «تیش» تبلور دارد میتواند باعث نجات شود.
اما برای یک نویسنده خوانندن «بیل استریت» از نظر شکل روایت آموزنده است. اول این که زمان در کتاب منطبق با زمان واقعی نیست نیمه اول کتاب در یک روز روایت میشود و کتاب پر از «بازگشت به گذشته» است. تا بتواند ریتم زمانی کار را حفظ کند و قصه را به پیش برد. از سوی دیگر زاویه دید انتخاب شده اول شخص است و با توجه به محدودیتهای اول شخص نویسنده از تکنیک خاص روایت ذهنی استفاده کرده است یعنی در برخی قسمتها ما به همراه روای اول شخص حدس میزنیم چه اتفاقی دارد میافتد. مثلاً در بخش زندان که «تیش» حضور ندارد ما همراه با او اتفاقات را حدس میزنیم هر چند این حدس زدن دارای عدم تعین پستمدرنی نیست و ما تنها با یک حدس قطعی روبهرو هستیم که ویژگی یک داستان «واقعگرا» است.
جنبههای دیگری از قوت «بالدوین» آنجاست که در صحنههای زد و خورد همچنان به تشریح جزییات اشیا میپردازند ولی این تشریح جزییات ا زضرباهنگ صحنه نمیکند. یعنی صحنههای برخورد که در سه صحنه پرداخت شده است پیش از آن که خشونت را منتقل کند در نوعی خلسه روایت میشود. مثل نمایش صحنهها به شکل اسلوموشن از این تکنیک در سینمای امروز نیز زیاد استفاده میشود که خشونت همراه با نوعی خلسه و تعالی است. ولی برای داستانی که سی سال قبل نوشته شده است این فرم بیان برخوردها غریب و خواندنی است. البته زاویه دید زن روای نیز در رسیدن به این نگاه در هنگام برخوردها بی تاثیر نیست.
هر چند «جیمز بالدوین» برای ما نویسنده نامداری نیست. ولی خواندن این کتاب میتواند دیدن آدمهای معمولی را ما سادهتر کند. البته نباید از این گذشت که «ابراهیم یونسی» هم مترجم قابل اعتمادی است.
21 رمضان/بیست و سوم مهرماه 1385
اگر بیل استریت زبان داشت/ جیمز بالدوین/ ابراهیم یونسی/ معین/چاپ اول 83/207صفحه/ 2000 تومان
جمیز بالدوین، سیاهپوست است و این بر دید او نسبت به پیراموناش اثر عمیقی دارد. «اگر بیل استریت زبان داشت» روایت دنیای سیاهان است در عمق، البته فراموش نمیشود که سیاهان نیز دارای تنوعی هستند که دنیای آنان را شکل میدهد. به خاطر همین با فضاهایی کاملاً عاشقانه تا فضاهای تیره اجتماعی در رمان حضور دارد و حرکت میکند.
نباید از نظر دور داشت که رمان در دهه هفتاد نوشته شده است و هر چند بیانیهای برای مبارزات برابری نژادی در جامعه آمریکا آن سالها نیست. ولی به خوبی در متن روایت این گفتمان روزگار خود را بازتاب میدهد. آدمهای رمان هرچند در جریانهای سیاسی نیستند ولی این از واقعی بودن آنها نشات میگیرد. آدمهای قابل لمس و در دسترس که نمونههای آن را فارغ از رنگ در هر جامعهای هم میتوان یافت. با این وجود به قدر کافی آمریکایی هستند.
با وجود تمام انتقاداتی که بر جامعه آمریکا در کتاب وارد است ولی کتاب بر اساس ایدهها و ایدهآلهای آمریکایی «عشق نجات میدهد» بنا شده است. این تفکر آمریکایی دیگر فارغ از سیاه و سفید است و میتوان آن را در بسیاری از آثار هنری تولیدی آمریکا ردیابی کرد. چیزی که میتواند فونی را از زندان نجات دهد بازگشت به عناصر اجتماعی اولیه است. «خانواده» که هم در شکل فرزندی متولد خواهد شد و هم در خانواده نوعی «تیش» تبلور دارد میتواند باعث نجات شود.
اما برای یک نویسنده خوانندن «بیل استریت» از نظر شکل روایت آموزنده است. اول این که زمان در کتاب منطبق با زمان واقعی نیست نیمه اول کتاب در یک روز روایت میشود و کتاب پر از «بازگشت به گذشته» است. تا بتواند ریتم زمانی کار را حفظ کند و قصه را به پیش برد. از سوی دیگر زاویه دید انتخاب شده اول شخص است و با توجه به محدودیتهای اول شخص نویسنده از تکنیک خاص روایت ذهنی استفاده کرده است یعنی در برخی قسمتها ما به همراه روای اول شخص حدس میزنیم چه اتفاقی دارد میافتد. مثلاً در بخش زندان که «تیش» حضور ندارد ما همراه با او اتفاقات را حدس میزنیم هر چند این حدس زدن دارای عدم تعین پستمدرنی نیست و ما تنها با یک حدس قطعی روبهرو هستیم که ویژگی یک داستان «واقعگرا» است.
جنبههای دیگری از قوت «بالدوین» آنجاست که در صحنههای زد و خورد همچنان به تشریح جزییات اشیا میپردازند ولی این تشریح جزییات ا زضرباهنگ صحنه نمیکند. یعنی صحنههای برخورد که در سه صحنه پرداخت شده است پیش از آن که خشونت را منتقل کند در نوعی خلسه روایت میشود. مثل نمایش صحنهها به شکل اسلوموشن از این تکنیک در سینمای امروز نیز زیاد استفاده میشود که خشونت همراه با نوعی خلسه و تعالی است. ولی برای داستانی که سی سال قبل نوشته شده است این فرم بیان برخوردها غریب و خواندنی است. البته زاویه دید زن روای نیز در رسیدن به این نگاه در هنگام برخوردها بی تاثیر نیست.
هر چند «جیمز بالدوین» برای ما نویسنده نامداری نیست. ولی خواندن این کتاب میتواند دیدن آدمهای معمولی را ما سادهتر کند. البته نباید از این گذشت که «ابراهیم یونسی» هم مترجم قابل اعتمادی است.
21 رمضان/بیست و سوم مهرماه 1385
۵/۳۱/۱۳۸۵
گیس کشی کتابی
هر سال که نمایشگاه کتاب میرسد شال و کلاه میکنیم و میکوبیم تا تهران، سال به سال آن هیجان کمتر میشود. سال 83 که رفتیم نمایشگاه بعضیها گفتند حالا که دارید میروید برای ما هم کتاب بیاورید. گفتی چه کتابی؟ گفتند هرچه خودتان خواستید گفتیم باشد. آخر ما مرض کتاب خری داریم. کتاب که خریده شد کرممان ریخته میشود. ما هم در نمایشگاه هر چی دیدیم به درد میخورد و خودمان دلمان خواست خریدیم بعد هم آمدیم آنها را تقسیم کردیم.
اما یک اتفاق غیر مترقبه مثل ازدواج همه چیز را به هم میریزد. حالا بین دو تا از از این دوستان محترمه گیس و گیسکشی شده است که کتابهای من را تو بلند کردهای (البته نه با این شدت و پیاز داغ) من هم از برای تنویر افکار عمومی و رسیدن به پول بیزیان خودمان که این وسط علاف مانده این سیاهه منتشر میکنم
از خوانندگان این سیاهه برای آرامش روح جوانان کتابخر طلب دعا و مغفرت میشود.
خانم زهرا متین/ نمایشگاه کتاب اردیبهشت 83
نقاشی کودکان(تحلیل روانشناختی)/ لوییز کرمن/ دکتر نقاییان/ توس/ 1950 تومان
بلندیهای بادگیر/ امیلی برونته/ علی اصغر بهرام بیگی/ جامی/ 2600 تومان
فرهنگ گفتههای طنزآمیز/ رضی خدادای/ فرهنگ معاصر/ 3800 تومان
مادام بوآوری/ گوستاوفلوبر/ محمد قاضی/ مجید/ 3500 تومان
اولین تپشهای عاشقانه قلبم/ فروغ فرخزاد/ مروارید/ 2900 تومان
دنیای سوفی/ سوستاین گاردر/ کوروش صفوی/ پژوهشهای فرهنگی/ 3000 تومان
آسیابان سور/ خسرو حمزوی/ افق/ 2000 تومان
اگر عشق، عشق باشد/ فروغ فرخزاد/ ایلیاد یانوش/ مروارید/ 1600 تومان
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی/ یغما گلرویی/ دارینوش/ 1500 تومان
نفس نکش، بخند بگو سلام/ حسن بنیعامبری/ نیلوفر/ 2400 تومان
برگزیدهای از سخنان رهبران بزرگ دنیا/ پگی آندرسون/ هادی ابراهیمی/ فراروان/ 550 تومان
یونگ (قدم اول)/ مگ گینس/ نورالدین رحمانیان/ شیرازه/ 1200 تومان
طنزهای وودی آلن (بی بال و پر) / وودی آلن/ محمود مشرف آزاد تهرانی/ ماهریز/ 1300 تومان
اندوهی ژرف/ یاسمینا رضا/ نازنین شهدی/ ورجاوند/ 1200 تومان
خاطرههای پراکنده/ گلی ترقی/ نیلوفر/ 1800 تومان
جسم و جان/ میلان کوندار/ احمد میرعلایی/ فردا/ 1000 تومان
خانم خندان
ترستدام شندی/ لارنس استرن/ ابراهیم یونسی/ تجربه/ 3200 تومان
ناطوردشت/ جی دی سلینجر/ احمد کریمی/ ققنوس/ 1800 تومان
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری/ ایتالیو کالوینو/ لیلی گلستان/ آگه/ 2500 تومان
دارم دوباره کلاغ میشوم/ مهرداد فلاح/ آرویج/ 500 تومان
افتاب مهتاب/ شیوا ارسطویی/ مرکز/ 1100 تومان
یوزپلگانی که با من دویدهاند/ بیژن نجدی/ مرکز/ 900 تومان
شعرهایی که بی تو گفتم/ شهرام رفیعزاده/ اکنون/ 1000 تومان
دختران دلریز/ داود غفارزادگان/ افق/ 1300 تومان
خانه سیاه است/ هادی محیط/ آرویج/ 700 تومان
کتاب بیهوده/ کریستیان بوبن/ پیروز سیار/ آگه/ 1000 تومان
شعر نو نیمایی/ حسنعلی محمدی/ چشمه/ 1300 تومان
نقش 80/ بنیاد گلشیی/ نیلوفر/ 1300 تومان
تمدنهای مختلف/ شهرنوش پارسیپور/ شیرین/ 700 تومان
طرح وهم/ پاکسیما مجوزی/ اکنون/1000 تومان
ترلان/فریبا وفی/ مرکز/ 1600 تومان
روز و شب یوسف/ محود دولتآبادی/ نگاه/ 700 تومان
اما یک اتفاق غیر مترقبه مثل ازدواج همه چیز را به هم میریزد. حالا بین دو تا از از این دوستان محترمه گیس و گیسکشی شده است که کتابهای من را تو بلند کردهای (البته نه با این شدت و پیاز داغ) من هم از برای تنویر افکار عمومی و رسیدن به پول بیزیان خودمان که این وسط علاف مانده این سیاهه منتشر میکنم
از خوانندگان این سیاهه برای آرامش روح جوانان کتابخر طلب دعا و مغفرت میشود.
خانم زهرا متین/ نمایشگاه کتاب اردیبهشت 83
نقاشی کودکان(تحلیل روانشناختی)/ لوییز کرمن/ دکتر نقاییان/ توس/ 1950 تومان
بلندیهای بادگیر/ امیلی برونته/ علی اصغر بهرام بیگی/ جامی/ 2600 تومان
فرهنگ گفتههای طنزآمیز/ رضی خدادای/ فرهنگ معاصر/ 3800 تومان
مادام بوآوری/ گوستاوفلوبر/ محمد قاضی/ مجید/ 3500 تومان
اولین تپشهای عاشقانه قلبم/ فروغ فرخزاد/ مروارید/ 2900 تومان
دنیای سوفی/ سوستاین گاردر/ کوروش صفوی/ پژوهشهای فرهنگی/ 3000 تومان
آسیابان سور/ خسرو حمزوی/ افق/ 2000 تومان
اگر عشق، عشق باشد/ فروغ فرخزاد/ ایلیاد یانوش/ مروارید/ 1600 تومان
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی/ یغما گلرویی/ دارینوش/ 1500 تومان
نفس نکش، بخند بگو سلام/ حسن بنیعامبری/ نیلوفر/ 2400 تومان
برگزیدهای از سخنان رهبران بزرگ دنیا/ پگی آندرسون/ هادی ابراهیمی/ فراروان/ 550 تومان
یونگ (قدم اول)/ مگ گینس/ نورالدین رحمانیان/ شیرازه/ 1200 تومان
طنزهای وودی آلن (بی بال و پر) / وودی آلن/ محمود مشرف آزاد تهرانی/ ماهریز/ 1300 تومان
اندوهی ژرف/ یاسمینا رضا/ نازنین شهدی/ ورجاوند/ 1200 تومان
خاطرههای پراکنده/ گلی ترقی/ نیلوفر/ 1800 تومان
جسم و جان/ میلان کوندار/ احمد میرعلایی/ فردا/ 1000 تومان
خانم خندان
ترستدام شندی/ لارنس استرن/ ابراهیم یونسی/ تجربه/ 3200 تومان
ناطوردشت/ جی دی سلینجر/ احمد کریمی/ ققنوس/ 1800 تومان
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری/ ایتالیو کالوینو/ لیلی گلستان/ آگه/ 2500 تومان
دارم دوباره کلاغ میشوم/ مهرداد فلاح/ آرویج/ 500 تومان
افتاب مهتاب/ شیوا ارسطویی/ مرکز/ 1100 تومان
یوزپلگانی که با من دویدهاند/ بیژن نجدی/ مرکز/ 900 تومان
شعرهایی که بی تو گفتم/ شهرام رفیعزاده/ اکنون/ 1000 تومان
دختران دلریز/ داود غفارزادگان/ افق/ 1300 تومان
خانه سیاه است/ هادی محیط/ آرویج/ 700 تومان
کتاب بیهوده/ کریستیان بوبن/ پیروز سیار/ آگه/ 1000 تومان
شعر نو نیمایی/ حسنعلی محمدی/ چشمه/ 1300 تومان
نقش 80/ بنیاد گلشیی/ نیلوفر/ 1300 تومان
تمدنهای مختلف/ شهرنوش پارسیپور/ شیرین/ 700 تومان
طرح وهم/ پاکسیما مجوزی/ اکنون/1000 تومان
ترلان/فریبا وفی/ مرکز/ 1600 تومان
روز و شب یوسف/ محود دولتآبادی/ نگاه/ 700 تومان
۳/۱۷/۱۳۸۵
نقد: در پست مدرنیسم چه چیز را باور کنیم
این نوشته نقدی است بر نوشته پست مدرن یعنی چی؟(کربلایی هاشم رجب زاده)اثر جهان بخش لورگی پور در وبلاگ داگ بلاگ
در تعریف پست مدرنیسم و نسبت آن با زمان تحولات اجتماعی و ادبی دو دیدگاه به ظاهر متضاد وجود دارد. در تعریفی پست مدرنیسم چیزی جز دنبالهی مدرنیسم نیست و منطبق بر زمان تاریخی میباشد. از نگاهی دیگر پست مدرنیسم بازنگری در مبانی مدرنیسم و شاید نوعی ارتجاع است برای گریز از انحراف مدرنیسم. در واقع دو تعریف جنبههایی مختلفی از سیر بشری را برجسته میکنند. ولی هیچ کدام در پی تعریف، که عامل مانعیت را با خود دارد برنمیآیند.
وقتی پست مدرنیسم در حیطه ادبی به چیزی اطلاق میشود این تعاریف در کنش با تاریخ ادبیات قرار میگیرد. مدرنیسم به عنوان یک جریان مسلط در بخشی از تاریخ ادبیات تعریف میشود و اکنونِ تاریخی میتواند پست مدرنیسم باشد. چون تعریف اکنون ممکن نیست برای تعریف آن از بخشی فیکس شده یا همان مدرنیسم استفاده میکنیم در حالی که پست مدرنیسم میتواند نسبت مستقیمی با مدرنیسم نداشته باشد در این صورت پست مدرنیسم بیش از آن ارتجاع باشد میتواند چیزی باشد که ریشه در جای دیگری دارد. ولی عدم تعین باعث شده که اختلافاتی در اطلاق این واژه «با کلاس» بر چیزها وجود داشته باشد.
در متن خوانده شده ما با دوپاره روبهرو هستیم که از بر همنهی آنها باید چیزی شکل بگیرد که در نام پست مدرنیسم نامیده شده است. رفتار ظاهری با متن این است که کاتب (با توجه به ادامه متن لغاتی مثل نویسنده یا پدیدآورنده نمیتواند گویایی لازم را داشته باشد) دو متن را نوشته است متن نخست روایت «روایتی از فولکلور منطقه تربت» است و یک گوینده دارد به نام «کربلایی هاشم رجب زاده» متن با این کار سعی در القا اصالت و بکارت خود دارد نام گوینده و این کاتب حضور حداقلی دارد باید این را به خواننده نشان دهد که هم متن ناب است هم کاتب صادق، حتی زبان نیز با چرخش از شکل مکتوب به سمت حالت ملفوظ سعی میکند حداکثر صداقت خود را در روایت نشان دهد.
متن دوم در واقع تاییدیهای بر اصالت گوینده (روای) متن اول در اینجا نیز تاکید خاصی بر دو جنبه گوینده دیده میشود اول اصالت روستایی نهفته در «دامداری و کشاورزی» و بعد صداقتی که میتواند ناشی از رفتار مذهبی باشد. کاتب در اینجا نیز برای نشان دادن صداقت متن نسبت راوی دوم با راوی نخست را لو میدهد که نشان دهد همهچیز رو و در اختیار خواننده است که خود برگزیند با متنی اصیل روبهرو است یا نه
حلقه رابط این دو متن نام انتخاب شده است «پست مدرن یعنی چی؟» است کارکرد این نام در نظام کلی با توجه به تعاریف نخستین ارائه شده میتواند دوگانه باشد. در تعریفی پست مدرنیسم به معنای رجعت، نام سعی در القای این دارد که گذشته از نویسندگانی نامردی که متنهای اصیل فولکلور را دستکاری میکنند شما در اینجا گذشته از تمام بازیهای مدرنیستی به اصل بازگشت کردهاید به ناب بودن از شهر گذشتهاید به طبیعت رسیدهاید. و حتی از مفهوم هستی گذشتهاید و به نابی نیستی نایل شدهاید. در تعریف دوم نیز نام به شما میگوید گذشته از ارتباط ساده بین دو متن خام شما به دنبال چیزهایی فراتر از اینها باشید. روابط هندسی و تعریف شده مدرن را کنار بگذارید و پیدا کنید این دو متن «به ظاهر» میتواند چقدر روابط خاص را کشف کنید. روابطی که اگر برخوردی کلاسیک یا مدرن با متن داشته باشید در درک آن ناتوان میمانید.
اما شما اگر پست مدرنتان کمی عمیقتر باشد باید توجه کنید اولین مساله این است که متن اعتماد نکنید حتی این متن نیز گذشته از خواست کاتب با نمایش بیش از حد صداقت و ناب بودن این را به شما یادآوری میکند. تمام چینش متن چیزی جز این را دنبال میکند که صداقت متن را نمایش دهد. در واقع ما در اینجا با چیزی جز تبلیغ صداقت روبهرو نیستیم مثل شرکتی که سعی میکند به هر شکلی مفید بودن مصرف شیر را نمایش دهد این نمایش البته ممکن است یک نمایش صادقانه باشد ( چون کار سختی است ما به عنوان یک نامتخصص تعیین کنیم که شیر مفید است یا نه) ولی چه در صورت مفید بودن چه مفید نبودن تبلیغ سعی در القا مفهوم مفید بودن شیر دارد. با این وجود شاید شما باز هم به این بازی تن دردهید (باز تاکید میکنم شاید این تبلیغ در مفهوم مدرن یا کلاسیک خود واقعی و درست باشد) در اینجا نیز ما با متنی روبهرو هستیم که سعی در نمایش صداقت دارد شما به عنوان یک مخاطب این نمایش میتوانید هم با آن برشتی برخورد کنید هم استانیسلاوسکی یا فاصلهگذاری کنید یا نمایش را باور کنید بستگی دارد چگونه بخواهید لذت ببرید.
گذشته از نمایش صداقت که القایی مفهومی است از نظر شکلی متن نمایشی دادایستی دارد. شاید شدتی در انتخابات تصادفی آن نباشد (با توجه به آن تعریف رایج نه چندان صحیح دادایسیم در ایران) ولی چینش متن در واقع این گونه القا میکند که دو متن نه چندان ارزشمند همینطوری کنار هم قرار گرفتهاند و حال خودتان تحویلاش کنید. ساختار کولاژ گونهی متن هر چند این کولاژ خیلی در ابعاد کوچکی است و گسترده نشده شکل بیرونی یک ایده دادایستی را بروز میدهد.اما گذشته از این رفتار با این گونه مواد خامی چگونه میشد برخورد کرد. نویسنده این یادداشت در چالش با این روایت جذاب بومی قرار گرفته است چند سال پیش که این گونه حکایتی را آن زمان من از مجله «همساده» به عنوان فولکلور منطقه گراش در جنوب استان فارس خواندم. واکنش فردی من باز تولید فرم و محتوا بودم نتیجه کار چندان دلچسب نبود ولی برای مقایسه با متن بررسی شده خواندن آن خالی از لطف نیست.
وقتی پست مدرنیسم در حیطه ادبی به چیزی اطلاق میشود این تعاریف در کنش با تاریخ ادبیات قرار میگیرد. مدرنیسم به عنوان یک جریان مسلط در بخشی از تاریخ ادبیات تعریف میشود و اکنونِ تاریخی میتواند پست مدرنیسم باشد. چون تعریف اکنون ممکن نیست برای تعریف آن از بخشی فیکس شده یا همان مدرنیسم استفاده میکنیم در حالی که پست مدرنیسم میتواند نسبت مستقیمی با مدرنیسم نداشته باشد در این صورت پست مدرنیسم بیش از آن ارتجاع باشد میتواند چیزی باشد که ریشه در جای دیگری دارد. ولی عدم تعین باعث شده که اختلافاتی در اطلاق این واژه «با کلاس» بر چیزها وجود داشته باشد.
در متن خوانده شده ما با دوپاره روبهرو هستیم که از بر همنهی آنها باید چیزی شکل بگیرد که در نام پست مدرنیسم نامیده شده است. رفتار ظاهری با متن این است که کاتب (با توجه به ادامه متن لغاتی مثل نویسنده یا پدیدآورنده نمیتواند گویایی لازم را داشته باشد) دو متن را نوشته است متن نخست روایت «روایتی از فولکلور منطقه تربت» است و یک گوینده دارد به نام «کربلایی هاشم رجب زاده» متن با این کار سعی در القا اصالت و بکارت خود دارد نام گوینده و این کاتب حضور حداقلی دارد باید این را به خواننده نشان دهد که هم متن ناب است هم کاتب صادق، حتی زبان نیز با چرخش از شکل مکتوب به سمت حالت ملفوظ سعی میکند حداکثر صداقت خود را در روایت نشان دهد.
متن دوم در واقع تاییدیهای بر اصالت گوینده (روای) متن اول در اینجا نیز تاکید خاصی بر دو جنبه گوینده دیده میشود اول اصالت روستایی نهفته در «دامداری و کشاورزی» و بعد صداقتی که میتواند ناشی از رفتار مذهبی باشد. کاتب در اینجا نیز برای نشان دادن صداقت متن نسبت راوی دوم با راوی نخست را لو میدهد که نشان دهد همهچیز رو و در اختیار خواننده است که خود برگزیند با متنی اصیل روبهرو است یا نه
حلقه رابط این دو متن نام انتخاب شده است «پست مدرن یعنی چی؟» است کارکرد این نام در نظام کلی با توجه به تعاریف نخستین ارائه شده میتواند دوگانه باشد. در تعریفی پست مدرنیسم به معنای رجعت، نام سعی در القای این دارد که گذشته از نویسندگانی نامردی که متنهای اصیل فولکلور را دستکاری میکنند شما در اینجا گذشته از تمام بازیهای مدرنیستی به اصل بازگشت کردهاید به ناب بودن از شهر گذشتهاید به طبیعت رسیدهاید. و حتی از مفهوم هستی گذشتهاید و به نابی نیستی نایل شدهاید. در تعریف دوم نیز نام به شما میگوید گذشته از ارتباط ساده بین دو متن خام شما به دنبال چیزهایی فراتر از اینها باشید. روابط هندسی و تعریف شده مدرن را کنار بگذارید و پیدا کنید این دو متن «به ظاهر» میتواند چقدر روابط خاص را کشف کنید. روابطی که اگر برخوردی کلاسیک یا مدرن با متن داشته باشید در درک آن ناتوان میمانید.
اما شما اگر پست مدرنتان کمی عمیقتر باشد باید توجه کنید اولین مساله این است که متن اعتماد نکنید حتی این متن نیز گذشته از خواست کاتب با نمایش بیش از حد صداقت و ناب بودن این را به شما یادآوری میکند. تمام چینش متن چیزی جز این را دنبال میکند که صداقت متن را نمایش دهد. در واقع ما در اینجا با چیزی جز تبلیغ صداقت روبهرو نیستیم مثل شرکتی که سعی میکند به هر شکلی مفید بودن مصرف شیر را نمایش دهد این نمایش البته ممکن است یک نمایش صادقانه باشد ( چون کار سختی است ما به عنوان یک نامتخصص تعیین کنیم که شیر مفید است یا نه) ولی چه در صورت مفید بودن چه مفید نبودن تبلیغ سعی در القا مفهوم مفید بودن شیر دارد. با این وجود شاید شما باز هم به این بازی تن دردهید (باز تاکید میکنم شاید این تبلیغ در مفهوم مدرن یا کلاسیک خود واقعی و درست باشد) در اینجا نیز ما با متنی روبهرو هستیم که سعی در نمایش صداقت دارد شما به عنوان یک مخاطب این نمایش میتوانید هم با آن برشتی برخورد کنید هم استانیسلاوسکی یا فاصلهگذاری کنید یا نمایش را باور کنید بستگی دارد چگونه بخواهید لذت ببرید.
گذشته از نمایش صداقت که القایی مفهومی است از نظر شکلی متن نمایشی دادایستی دارد. شاید شدتی در انتخابات تصادفی آن نباشد (با توجه به آن تعریف رایج نه چندان صحیح دادایسیم در ایران) ولی چینش متن در واقع این گونه القا میکند که دو متن نه چندان ارزشمند همینطوری کنار هم قرار گرفتهاند و حال خودتان تحویلاش کنید. ساختار کولاژ گونهی متن هر چند این کولاژ خیلی در ابعاد کوچکی است و گسترده نشده شکل بیرونی یک ایده دادایستی را بروز میدهد.اما گذشته از این رفتار با این گونه مواد خامی چگونه میشد برخورد کرد. نویسنده این یادداشت در چالش با این روایت جذاب بومی قرار گرفته است چند سال پیش که این گونه حکایتی را آن زمان من از مجله «همساده» به عنوان فولکلور منطقه گراش در جنوب استان فارس خواندم. واکنش فردی من باز تولید فرم و محتوا بودم نتیجه کار چندان دلچسب نبود ولی برای مقایسه با متن بررسی شده خواندن آن خالی از لطف نیست.
۳/۱۴/۱۳۸۵
آن یکی که نبود
آن یکی که نبود
«یکی بود و یکی نبود» آن یکی که نبود یک روز خواست به خیابان برود. لباساش بود اما خودش نبود به خاطر همین لباساش که نمیتوانست به خیابان برود و تازه گواهینامه رانندگی هم نداشت و توی کمد بود. ولی کمد در نداشت و قفل داشت و قفل آویزان بود از حلقه کمد و کلید نداشت کلید شاید قبلاً توی دم سوییچی بوده ولی دم سوییچی افتاده بود توی جیب لباس مردی که نبود و میخواست به خیابان برود.
این چند سطر که گذشت آن یکی که بود به خیابان رفت و شده بود آن یکی که نبود لباس مال آن یکی که نبود اولی بود و آن یکی که حالا نبود توی جیباش کلیدی نباید باشد چون توی این داستان فقط همین یک لباس بود که گواهینامه نداشت تا جایی برود تازه اگر به این هم توجه نمیکرد صاحبش کسی بود یا بهتر است بگویم کسی نبود که آن یکی بود که نبود. آن یکی که حالا نبود وقتی که بود به آن یکی که نبود فکر میکرد که اگر بود چه کار میکرد برای او؛ نیمرو درست میکرد که در آن تخممرغی نبود چون برای آن یکی که نبود تنها چیزهایی که نبود، بود. دو تایی مینشستند و آن یکی که حالا نبود رویی که بود را میخورد و آن یکی که از اول نبود رویی که نبود. یا چون خودش لباس نداشت لباسهای آن یکی که نبود را میشست. لباس چون بود باید کثیف میشد ولی چون مال آن یکی که نبود، بود نباید کثیف میشد به خاطر همین آن یکی که آن اول بود لباسهای آن یکی که نبود را با آبی که نبود میشست آبی که نبود از لولههایی که بود میآمد و لولههایی که در آن آب نبود چیز دیگری هم نبود. به خاطر همین توی خانه کنتور نبود ولی اول هر ماه قبض آب بود و حالا آن یکی که حالا نبود رفته بود پول آبی را که نبود بدهد.
نویسندهای که فکر میکرد باید باشد دلتنگ آن که بود و نبود شده بود و نشسته بود که به نه ویسد.
«یکی بود و یکی نبود» آن یکی که نبود یک روز خواست به خیابان برود. لباساش بود اما خودش نبود به خاطر همین لباساش که نمیتوانست به خیابان برود و تازه گواهینامه رانندگی هم نداشت و توی کمد بود. ولی کمد در نداشت و قفل داشت و قفل آویزان بود از حلقه کمد و کلید نداشت کلید شاید قبلاً توی دم سوییچی بوده ولی دم سوییچی افتاده بود توی جیب لباس مردی که نبود و میخواست به خیابان برود.
این چند سطر که گذشت آن یکی که بود به خیابان رفت و شده بود آن یکی که نبود لباس مال آن یکی که نبود اولی بود و آن یکی که حالا نبود توی جیباش کلیدی نباید باشد چون توی این داستان فقط همین یک لباس بود که گواهینامه نداشت تا جایی برود تازه اگر به این هم توجه نمیکرد صاحبش کسی بود یا بهتر است بگویم کسی نبود که آن یکی بود که نبود. آن یکی که حالا نبود وقتی که بود به آن یکی که نبود فکر میکرد که اگر بود چه کار میکرد برای او؛ نیمرو درست میکرد که در آن تخممرغی نبود چون برای آن یکی که نبود تنها چیزهایی که نبود، بود. دو تایی مینشستند و آن یکی که حالا نبود رویی که بود را میخورد و آن یکی که از اول نبود رویی که نبود. یا چون خودش لباس نداشت لباسهای آن یکی که نبود را میشست. لباس چون بود باید کثیف میشد ولی چون مال آن یکی که نبود، بود نباید کثیف میشد به خاطر همین آن یکی که آن اول بود لباسهای آن یکی که نبود را با آبی که نبود میشست آبی که نبود از لولههایی که بود میآمد و لولههایی که در آن آب نبود چیز دیگری هم نبود. به خاطر همین توی خانه کنتور نبود ولی اول هر ماه قبض آب بود و حالا آن یکی که حالا نبود رفته بود پول آبی را که نبود بدهد.
نویسندهای که فکر میکرد باید باشد دلتنگ آن که بود و نبود شده بود و نشسته بود که به نه ویسد.
۳/۱۳/۱۳۸۵
کتاب: مجنونِ لیلی
عاشق شدن در شکل عشق
مجنونِ لیلی/ ابراهیم نبوی/عطایی/ چاپ اول تهران 1382/ 1000 تومان
نبوی را بیشتر به عنوان طنزنویس و روزنامهنگار میشناسیم. اما او آرزو دارد که ناماش به عنوان یک نویسنده برده شود و این را چندبار در گفتگوهای گوناگون خود تکرار کرده است. اما در اینجا به دنبال این نیستیم که نبوی چه کاره است بلکه این نکته موردنظر است که برخی اِلمانهای مشترک نوشتههای پر تعداد او را با تاکید بر «مجنونِ لیلی» بررسی کنیم.
کتاب مجموعه نامههای مردی میانسال به زنی است که ابتدا عاشق او میشود و بعد با او ازدواج میکند. تمام داستان تنها در جریان همین نامهها روایت میشود. کتابهای دیگری از جمله معروفترین آنها «بابا لنگدراز» نیز این شیوه روایت داستان را انتخاب کردهاند. اما توجه نبوی به فرم نوشتن تنها در این داستان نیست. نبوی چه در نوشتههای مطبوعاتی خود و چه داستانها توجه خاصی به فرم و حتی ژانر دارد. در برخورد با فرم دو رفتار نوشتاری تعهد و تنوع در کتابهای نبوی دیده میشود. آغاز نامداری ابراهیم نبوی با «تذکرهالمقامات» در مجله مهر بود، البته پیش از آن در مجله گلآقا و نشریات سینمایی نویسنده مطرحی بود، نبوی در تذکرههای خود نشان داد به خوبی میتواند نوشتار را در یک فرم خاص ارائه کنند و موفقیت این ستون نیز حاصل توجه به اساس تذکره و تعهد به آن بود. هر چند به ضرورت طنز و نقیضهنویسی گاه به روز شدنهایی در متن دیده میشد ولی از نظر شکل بیرونی ما با همان تذکرههای سنتی روبهرو بودیم.
هنگامی که نبوی ستون پنجم را شروع کرد همچنان توجه به فرم وجود داشت اما این بار تعهد فرمی جای خود را به تنوع فرم داد. نوشتههای او در روزهای گوناگون به شکلهای مختلف مصاحبه، نمایشنامه، ترانه، نقد ادبی، مصاحبه، نامه و ... را به خدمت میگرفت این فرمهای گوناگون نشان میداد که نبوی سالها به شکلهای مختلف نوشتار توجه داشته و حتی آنها را آزموده است. این تجربههای فرمی در کارهای بعدی و ستونهای دیگر هم ادامه یافت نمونه تجربیتر این تنوع فرم را میتوان در کتاب سالن شش (خاطرات نویسنده از دومین دوره زندان خود) دید که او این بار برای بیان حسهای خود شکلها و زبانهای مختلف را امتحان میکند.
با این وجود نمیتوان نبوی را یک نویسنده فرمگرا دانست برای او فرم تنها یک وسیله است که تسلط به آن او را قدرتمند میکند به خاطر همین فارغ از کارکرد نقیضهای در هنگام طنزنویسی، در نوشتههای ادبی نبوی هنگامی که عاشق است عاشقانه مینویسد و هنگامی که وهم دارد وهمآلود و این بر خلاف بسیاری از نویسندگان است که تنها یک عینک برای دیدن جهان دارد و برای روایت دنیا باید تنها به همان اتکا کنند.
نبوی هنوز نتوانسته است گذر از مرحله تسلط فرمی به تنوع فرمی که در طنز پیموده است را در داستانهای خود اعمال کند. به خاطر همین او هنوز یک طنزنویس قوی است شاید گامی بعدی این باشد که در داستان نیز او بتواند در یک داستان واحد نه در یک مجموعه داستان حرکت فرمی داشته باشد. البته این تنها یک گمان ساختارگرا است که بعید است با افزایش سن نویسندهای بخواهد به این ریسک تن دردهد. ولی تجربهگرایی و آزمون و خطاهای نبوی به عنوان یک نویسنده (هم طنز و هم ادبی) نشان میدهد او در این راه قدم خواهد گذاشت.
ویژگی روزنامهنگاری این تاثیر را بر داستان گذاشته است که هنوز اصل بر روایت است و همهچیزهای ضروری باید با نشانههای مشخص به خواننده گفته شود. به خاطر همین در این کتاب و دیگر داستانهای نبوی داستانها خواندنی است ولی آیا این برای کسی که روزنامهنگار نامداریست و میخواهد به عنوان نویسنده شناخته شود ضروری یا کافی است؟
سوی دیگر
نبوی در بسیاری از نوشتههای خود از خود مایه گذاشته است. خود روایتگری شاید برگرفته از سنت روشنفکری فرانسوی باشد که به نظر میرسد نبوی به آن تعلق خاطر دارد. اما هنوز هم علارغم این همه داستان که از خود گفته و نوشته است داستان خود را ننوشته است. در تمامی این داستانها از جمله این داستان نوعی فاصلهگذاری وجود دارد. در اینجا زاویه دید که اول شخص نیست باعث فاصله میان نویسنده و روایت میشود. بر اساس آنچه جسته و گریخته از زندگی شخصی نبوی شنیده شده است این میتواند داستان خود او باشد ولی هنوز آن صراحت روشنفکرانه «سنگی بر گور» در اینجا حضور ندارد.
از سوی دیگر فاصلهگذاری کامل نیست. هر چند امیرندایی یک مدیر شرکت است ولی زبان او در برخی قسمتها آنچه مستحکم و کار شده است که دقیقاً از قلم یک نویسنده نوشته شده است. این تغییرات نامها و موقعیتها نمیتواند فاصلهگذاری مطلوب را ایجاد کند چون هنوز نویسنده (نبوی) دو تعهد برای خود احساس میکند اول تعهد به روایت داستان که به جز داستان خود چیزی برای روایت ندارد و دیگر تعهد به فرم انتخاب شده که در اینجا نامه است. فرا رفتن از این تعهدها میتواند کم کند که داستان حرکتی مستقل از حاکمی به نام ابراهیم نبوی داشته باشد. حاکمی که هر چقدر هم خوب عناصر داستان را بچیند با حذف عنصر آزادی (چیزی که در سیاست به دنبال آن است) نوعی دیکتاوری را بر متن خود حاکم کرده است.
گذشته از تمام اینها مجنونِ لیلی همچنان یک داستان عاشقانه خواندنی است ولی هیچگاه آن طراوات و بهویژه پیشرویی و هنجارگریزی طنزهای نبوی را دارد پس نبوی تا این زمان همچنان یک طنزنویس عالی است و یک داستاننویس معمولی تا وقتی که نه فرمهای مختلف که چارچوب ذهنیای که ستون پنجم را ساخت وارد داستانهای آینده نبوی شود.
کوتاه گزیده:
کتاب مجموعه نامههای مردی میانسال به زنی است که ابتدا عاشق او میشود و بعد با او ازدواج میکند. تمام داستان تنها در جریان همین نامهها روایت میشود. کتابهای دیگری از جمله معروفترین آنها «بابا لنگدراز» نیز این شیوه روایت داستان را انتخاب کردهاند. اما توجه نبوی به فرم نوشتن تنها در این داستان نیست. نبوی چه در نوشتههای مطبوعاتی خود و چه داستانها توجه خاصی به فرم و حتی ژانر دارد. در برخورد با فرم دو رفتار نوشتاری تعهد و تنوع در کتابهای نبوی دیده میشود. آغاز نامداری ابراهیم نبوی با «تذکرهالمقامات» در مجله مهر بود، البته پیش از آن در مجله گلآقا و نشریات سینمایی نویسنده مطرحی بود، نبوی در تذکرههای خود نشان داد به خوبی میتواند نوشتار را در یک فرم خاص ارائه کنند و موفقیت این ستون نیز حاصل توجه به اساس تذکره و تعهد به آن بود. هر چند به ضرورت طنز و نقیضهنویسی گاه به روز شدنهایی در متن دیده میشد ولی از نظر شکل بیرونی ما با همان تذکرههای سنتی روبهرو بودیم.
هنگامی که نبوی ستون پنجم را شروع کرد همچنان توجه به فرم وجود داشت اما این بار تعهد فرمی جای خود را به تنوع فرم داد. نوشتههای او در روزهای گوناگون به شکلهای مختلف مصاحبه، نمایشنامه، ترانه، نقد ادبی، مصاحبه، نامه و ... را به خدمت میگرفت این فرمهای گوناگون نشان میداد که نبوی سالها به شکلهای مختلف نوشتار توجه داشته و حتی آنها را آزموده است. این تجربههای فرمی در کارهای بعدی و ستونهای دیگر هم ادامه یافت نمونه تجربیتر این تنوع فرم را میتوان در کتاب سالن شش (خاطرات نویسنده از دومین دوره زندان خود) دید که او این بار برای بیان حسهای خود شکلها و زبانهای مختلف را امتحان میکند.
با این وجود نمیتوان نبوی را یک نویسنده فرمگرا دانست برای او فرم تنها یک وسیله است که تسلط به آن او را قدرتمند میکند به خاطر همین فارغ از کارکرد نقیضهای در هنگام طنزنویسی، در نوشتههای ادبی نبوی هنگامی که عاشق است عاشقانه مینویسد و هنگامی که وهم دارد وهمآلود و این بر خلاف بسیاری از نویسندگان است که تنها یک عینک برای دیدن جهان دارد و برای روایت دنیا باید تنها به همان اتکا کنند.
نبوی هنوز نتوانسته است گذر از مرحله تسلط فرمی به تنوع فرمی که در طنز پیموده است را در داستانهای خود اعمال کند. به خاطر همین او هنوز یک طنزنویس قوی است شاید گامی بعدی این باشد که در داستان نیز او بتواند در یک داستان واحد نه در یک مجموعه داستان حرکت فرمی داشته باشد. البته این تنها یک گمان ساختارگرا است که بعید است با افزایش سن نویسندهای بخواهد به این ریسک تن دردهد. ولی تجربهگرایی و آزمون و خطاهای نبوی به عنوان یک نویسنده (هم طنز و هم ادبی) نشان میدهد او در این راه قدم خواهد گذاشت.
ویژگی روزنامهنگاری این تاثیر را بر داستان گذاشته است که هنوز اصل بر روایت است و همهچیزهای ضروری باید با نشانههای مشخص به خواننده گفته شود. به خاطر همین در این کتاب و دیگر داستانهای نبوی داستانها خواندنی است ولی آیا این برای کسی که روزنامهنگار نامداریست و میخواهد به عنوان نویسنده شناخته شود ضروری یا کافی است؟
سوی دیگر
نبوی در بسیاری از نوشتههای خود از خود مایه گذاشته است. خود روایتگری شاید برگرفته از سنت روشنفکری فرانسوی باشد که به نظر میرسد نبوی به آن تعلق خاطر دارد. اما هنوز هم علارغم این همه داستان که از خود گفته و نوشته است داستان خود را ننوشته است. در تمامی این داستانها از جمله این داستان نوعی فاصلهگذاری وجود دارد. در اینجا زاویه دید که اول شخص نیست باعث فاصله میان نویسنده و روایت میشود. بر اساس آنچه جسته و گریخته از زندگی شخصی نبوی شنیده شده است این میتواند داستان خود او باشد ولی هنوز آن صراحت روشنفکرانه «سنگی بر گور» در اینجا حضور ندارد.
از سوی دیگر فاصلهگذاری کامل نیست. هر چند امیرندایی یک مدیر شرکت است ولی زبان او در برخی قسمتها آنچه مستحکم و کار شده است که دقیقاً از قلم یک نویسنده نوشته شده است. این تغییرات نامها و موقعیتها نمیتواند فاصلهگذاری مطلوب را ایجاد کند چون هنوز نویسنده (نبوی) دو تعهد برای خود احساس میکند اول تعهد به روایت داستان که به جز داستان خود چیزی برای روایت ندارد و دیگر تعهد به فرم انتخاب شده که در اینجا نامه است. فرا رفتن از این تعهدها میتواند کم کند که داستان حرکتی مستقل از حاکمی به نام ابراهیم نبوی داشته باشد. حاکمی که هر چقدر هم خوب عناصر داستان را بچیند با حذف عنصر آزادی (چیزی که در سیاست به دنبال آن است) نوعی دیکتاوری را بر متن خود حاکم کرده است.
گذشته از تمام اینها مجنونِ لیلی همچنان یک داستان عاشقانه خواندنی است ولی هیچگاه آن طراوات و بهویژه پیشرویی و هنجارگریزی طنزهای نبوی را دارد پس نبوی تا این زمان همچنان یک طنزنویس عالی است و یک داستاننویس معمولی تا وقتی که نه فرمهای مختلف که چارچوب ذهنیای که ستون پنجم را ساخت وارد داستانهای آینده نبوی شود.
کوتاه گزیده:
20: در تمام زندگی یاد گرفتهام دیگران را به تنهایی دوست داشته باشم و برایم مهم نباشد که آیا دیگری مرا دوست دارد یا نه. چرا که به تنها حسی که اعتماد دارم احساس درونی خود من است. فقط همین!
90: گاهی آدم با ایمانش میتواند روی آب راه برود. اما وقتی در یک لحظه ایمانش را از دست داد، آن وقت میشود موجودی که سراپا در آب غرق میشود.
94: من از شما نفرت ندارم. برای نفرت داشتن حتماً باید عشقی مانده باشد تا نیمهخالیاش به نفرت بدل شود.
90: گاهی آدم با ایمانش میتواند روی آب راه برود. اما وقتی در یک لحظه ایمانش را از دست داد، آن وقت میشود موجودی که سراپا در آب غرق میشود.
94: من از شما نفرت ندارم. برای نفرت داشتن حتماً باید عشقی مانده باشد تا نیمهخالیاش به نفرت بدل شود.
۳/۰۵/۱۳۸۵
زیباشناسی خشونت شرقی
هانابی (آتشبازی) پخش شده از برنامه سینما چهار/ پنج خرداد هشت و پنج
آنچه در نگاه اول در فیلم توجه را جلب میکند «خشونت» است. اما اجرا و انگیزه خشونت در اینجا تفاوت ذاتی با خشونت در بخش اعظم فیلمهای سینمایی دارد. خشونت هانابی ریشه در فرهنگ ژاپنی دارد حتی مفهوم انتقام نیز در اینجا حاصل از خشم نیست.
هر چند بیننده عادی تنها به فرم بیرونی برخوردها توجه میکند اما در فیلم دو فرم زیباشناسی به ظاهر متضاد همزمان با هم حرکت میکند برخوردهای فیزیکی شخصیت نخست با نقاشیهای شخصیت دوم تلفیق میشود. اما آیا این دو روند در مقابل هم قرار دارند؟ خشونت در فیلم دارای زیباشناسی خاصی است. حتی مفهوم آمریکایی و گانکستری «خونسردی» نیز نمیتواند به خوبی بیان کننده اجرای خشونت توسط شخصیت اول باشد. در اینجا خشونت با مفهوم «حزن» همراه است. و یا انتقام به جای این که برخواسته از خشم باشد برآمده از «علاقه» است. به خصوص حذف شدن جنبههای خشم در اجرای خشونت فرم نرمی را به آن داده است که بیننده کم میکند خشونت را بپذیرد.
فیلم همچون نقاشیها و هایکوهای ژاپنی شکل میگیرد. قابهایی بسته که حرکت خطوط در آن به هیچ وجه شکسته نیست. حرکتی نرم بر سطح ذهن که هر چقدر هم در آن برخورد باشد باز هم این برخوردها تاثیری در فضای آرام کل اثر ندارد حتی در ترسیم یک جنگ سامورایی نیز همین خطوط نرم کمک میکند که به جای حس برانگیختگی در بیننده حس توام با آرامش و حرکت ایجاد شود.
اما شاعرانگی کار در تدوین نمود مشخصی دارد. در بسیاری نماها، نما حتی بعد از پایان روایت نیز امتداد دارد. انگار بیننده هنوز باید به دنبال چیز دیگری باشد چیزی فراتر از انچه گفته میشود. از سوی دیگر کنار هم بودن نماها و زمانهای متفاوت باعث شده است خواننده تنها یک بیینده صرف در روند کار نباشد. او باید خود همچون یک تدوینگر این نماها را مرتب کرده و یا به هم میریزد. در هایکو نیز ما به سه سطر روبهرو هستیم سه سطری که معمولاً از همنشینی یا تصویر با یک اندیشه و در نهایت رسیدن به شهود یا اوج تشکیل شده است. در اینجا این سطرها به همین سه سطر محدود نشده است.
شاید در مقایسه کیتانو از نظر نمایش خشونت با تارانتینو قابل مقایسه باشد. نکته قابل توجه در این است که هر دو اینها نمایشگر ریشههای فرهنگی خود در فضایی مشترک هستند. خشونت در کار تارانتینو نمایش خشونت است و باسمهای کردن آن از طریق تکرار و تکرار خشونت در کارهای تارانتینو در دو قطب متضاد خشم و خونسردی قرار دارد. اما در اینجا خشونت زیباست به معنی هنری آن، زیبایی نشات گرفته از اخلاق و حس این مقایسه البته در مقام ارزشگذاری نیست تنها بیان این تفاوت است که ممکن است یک مفهوم در اجراهای فرهنگی متفاوت چه تاثیری داشته باشد و دنیا امروز چقدر محتاج این اجراهای متفاوت است تا درک انسانی جامعتر شود. شاید قدرت فرهنگی آمریکا از درک ضرورت این چندگانگی باشد. جایی که تارانتینو در فیلمهای آخر سعی میکند به این خشونت شرقی نزدیک شود ولی چندان موفق نمیشود.
هانابی گذشته از کلیت خود، برای حس کردن است حتی حضور نقاشیها و کادربندیهای از شهر و طبیعت لحظههایی را در ذهن شما حک میکند. شاید فرم نهایی نقاشی شخصیت دوم بتواند گویای فرم اجرای فیلم باشد. نقاش فیلم در انتها مفاهیم را به شکل نقطههایی کنار هم قرار میگیرد. برف سفید نوشته میشود، نور زرد و خودکشی قرمز اما با وجود معنادار و زیبا بودن این نقطهها (نکتهها) در نمای دور ما با کلیتی روبهرو هستیم که به این صراحت بیان نمیشود (سطر پایانی هایکو) یک کلیت با امکان درکهای متفاوت توسط ناظرین متفاوت یک ناظر غربی خشونت ضربههای نهایی را در آن درک یا ناظر اجتماعی طنز پشت کار را در مییابد. و یک ناظر شاعر زیبایی را یک زیبایی ناب شرقی
آنچه در نگاه اول در فیلم توجه را جلب میکند «خشونت» است. اما اجرا و انگیزه خشونت در اینجا تفاوت ذاتی با خشونت در بخش اعظم فیلمهای سینمایی دارد. خشونت هانابی ریشه در فرهنگ ژاپنی دارد حتی مفهوم انتقام نیز در اینجا حاصل از خشم نیست.
هر چند بیننده عادی تنها به فرم بیرونی برخوردها توجه میکند اما در فیلم دو فرم زیباشناسی به ظاهر متضاد همزمان با هم حرکت میکند برخوردهای فیزیکی شخصیت نخست با نقاشیهای شخصیت دوم تلفیق میشود. اما آیا این دو روند در مقابل هم قرار دارند؟ خشونت در فیلم دارای زیباشناسی خاصی است. حتی مفهوم آمریکایی و گانکستری «خونسردی» نیز نمیتواند به خوبی بیان کننده اجرای خشونت توسط شخصیت اول باشد. در اینجا خشونت با مفهوم «حزن» همراه است. و یا انتقام به جای این که برخواسته از خشم باشد برآمده از «علاقه» است. به خصوص حذف شدن جنبههای خشم در اجرای خشونت فرم نرمی را به آن داده است که بیننده کم میکند خشونت را بپذیرد.
فیلم همچون نقاشیها و هایکوهای ژاپنی شکل میگیرد. قابهایی بسته که حرکت خطوط در آن به هیچ وجه شکسته نیست. حرکتی نرم بر سطح ذهن که هر چقدر هم در آن برخورد باشد باز هم این برخوردها تاثیری در فضای آرام کل اثر ندارد حتی در ترسیم یک جنگ سامورایی نیز همین خطوط نرم کمک میکند که به جای حس برانگیختگی در بیننده حس توام با آرامش و حرکت ایجاد شود.
اما شاعرانگی کار در تدوین نمود مشخصی دارد. در بسیاری نماها، نما حتی بعد از پایان روایت نیز امتداد دارد. انگار بیننده هنوز باید به دنبال چیز دیگری باشد چیزی فراتر از انچه گفته میشود. از سوی دیگر کنار هم بودن نماها و زمانهای متفاوت باعث شده است خواننده تنها یک بیینده صرف در روند کار نباشد. او باید خود همچون یک تدوینگر این نماها را مرتب کرده و یا به هم میریزد. در هایکو نیز ما به سه سطر روبهرو هستیم سه سطری که معمولاً از همنشینی یا تصویر با یک اندیشه و در نهایت رسیدن به شهود یا اوج تشکیل شده است. در اینجا این سطرها به همین سه سطر محدود نشده است.
شاید در مقایسه کیتانو از نظر نمایش خشونت با تارانتینو قابل مقایسه باشد. نکته قابل توجه در این است که هر دو اینها نمایشگر ریشههای فرهنگی خود در فضایی مشترک هستند. خشونت در کار تارانتینو نمایش خشونت است و باسمهای کردن آن از طریق تکرار و تکرار خشونت در کارهای تارانتینو در دو قطب متضاد خشم و خونسردی قرار دارد. اما در اینجا خشونت زیباست به معنی هنری آن، زیبایی نشات گرفته از اخلاق و حس این مقایسه البته در مقام ارزشگذاری نیست تنها بیان این تفاوت است که ممکن است یک مفهوم در اجراهای فرهنگی متفاوت چه تاثیری داشته باشد و دنیا امروز چقدر محتاج این اجراهای متفاوت است تا درک انسانی جامعتر شود. شاید قدرت فرهنگی آمریکا از درک ضرورت این چندگانگی باشد. جایی که تارانتینو در فیلمهای آخر سعی میکند به این خشونت شرقی نزدیک شود ولی چندان موفق نمیشود.
هانابی گذشته از کلیت خود، برای حس کردن است حتی حضور نقاشیها و کادربندیهای از شهر و طبیعت لحظههایی را در ذهن شما حک میکند. شاید فرم نهایی نقاشی شخصیت دوم بتواند گویای فرم اجرای فیلم باشد. نقاش فیلم در انتها مفاهیم را به شکل نقطههایی کنار هم قرار میگیرد. برف سفید نوشته میشود، نور زرد و خودکشی قرمز اما با وجود معنادار و زیبا بودن این نقطهها (نکتهها) در نمای دور ما با کلیتی روبهرو هستیم که به این صراحت بیان نمیشود (سطر پایانی هایکو) یک کلیت با امکان درکهای متفاوت توسط ناظرین متفاوت یک ناظر غربی خشونت ضربههای نهایی را در آن درک یا ناظر اجتماعی طنز پشت کار را در مییابد. و یک ناظر شاعر زیبایی را یک زیبایی ناب شرقی
۲/۳۰/۱۳۸۵
شکایت شهرداری
در پرونده شکایت از انجمن رایانت به دلیل توهین و افترا
شهرداری گراش رضایت داد.
اینترنت فضای جدیدی است که امکانات تازهای را برای فعالیتهای اجتماعی در اختیار همگان قرار میدهد. اما همین تازگی فضا باعث میشود که آزمون و خطا نیز در آن فراوان باشد.
از کمتر از یک سال پیش کاربران اینترنت در گراش پاتوقی برای خود دست وپا کردهاند به نام «انجمن رایانت» روال کار در انجمنها یا فرومهای اینترنتی این است که افراد مختلف با نامهای واقعی یا مجازی ثبت نامکرده و نظرات خود را در موضوعات مطرح شده، بیان میکنند. با توجه به این که تقریباً تمامی کاربران این انجمن گراشی هستند گاه و به گاه بحث به مسائل و مشکلات شهر نیز کشیده میشود و کسی له یا علیه مسئولین و مردم اظهار نظر میکرد. این نظرات به همان گستردگی نظرات مطرح شده در سطح جامعه بود از موافقت شدید گرفته تا بیتفاوتی و انتقاد و خشم و ناسزا با توجه به محدود بودن فضا معمولاً این مطالب در سطح اینترنت میماند و بازتاب خاصی در شهر نداشت.
بعد از آتشسوزی باغ ملی در اسفندماه گذشته بحثی گشوده شده بود که به نظر برخی از کاربران در طی این آتشسوزی شهرداری میتوانست عملکرد بهتری داشته باشد اما به دلیل جوان فضای انجمن بحثها از حد اعتدال گذشته و گاه به توهین و افترا کشیده شده بود. اما در آن زمان این مساله بازتاب خاصی نداشت و این بخش راکد شده بود. تا این که در اردیبهشتماه برای جلوگیری از این گونه توهینها از سوی شهرداری واکنش نشان داده شد. البته با نخستین تذکر مطالب از داخل انجمن حذف گردید. ولی شهرداری برای روشن شدن موضوع اقدام به شکایت از نویسنده اصلی مطلب آقای اسماعیل فقیهی در مرجع قضایی به جرم توهین و افترا نمود. با توجه به این که خود نویسنده، زبان بخشهایی از مطالب خود را تند میدانست و به اشتباه خود معترف بود رایزنیهایی و مذاکراتی با شهرداری انجام شد که با توجه به شرایط موجود شهرداری و شخص شهردار از شکایت خود صرفنظر نمودند. با تشکیل جلسه نخست دادگاه نماینده حقوق شهرداری اعلام رضایت نمود و پرونده به امید عدم تکرار این گونه مسائل و تعامل مثبت مسئولین و افکار عمومی بسته شد.
اما شاید بد نباشد حالا که سوتفاهمها رفع شده است نگاهی به دلایل این رخداد داشته باشیم تا با کنکاش در آن بتوان در آینده راه پیشرفت شهر گراش را بهتر پیمود. البته این دلایل هیچکدام توجیهای بر رفتار انجام شده نیست بلکه سعی در واکاوی فضای اینترنت و آسیبشناسی آن دارد
الف. مهمترین عامل شاید اختلاف قرار گرفتن در محیط وب با محیط واقعی است. محیط وب به خصوص انجمنهای گفتگو، فضایی سریع دارد به خاطر همین مطالب نوشته شده در آن معمولاً بازتاب تفکرات لحظهای میباشد. از سوی دیگر در چنین فضای سریعی به شکل طبیعی از دقت مطلب کاسته شده و به راحتی شایعات و خبرهای دروغ منتشر میشود. این عارضه در اینترنت تنها گریبانگیر ما نیست بسیاری سایتهای خبری خبرگزاریها نیز بارها و بارها بر مطالب خود تکذیبیه و مطلب تکمیلی میفرستند.
از سوی دیگر نسلی که معمولاً در این فضا مینویسد از نظر زبانی چندان به آداب نوشتاری مسلط نیست شاید به عنوان مثال بتوان زبان آن را با زبان پیامهای کوتاه تلفنی (SMS) مقایسه کرد که در مقایسه با زبان مکتوب کمتر به ارزشهای اخلاقی پایبند است و در اصطلاح یلهتر است. اما تمام اینها توجیهای نمیشود که هنگام کار در اینترنت به حریم شخصی دیگران توجه نداشته باشیم. ولی سه ویژگی سرعت و زبان خاص و همچنین سطح سنی کاربران، امکان اشتباه را بسیار بالا میبرد.
ب. اینترنت یک امکان ارتباطی تازه است و ساختار اداری ما چندان با آن آشنایی نداشته و امکان تعامل با آن را نداشته است. حتی در شهرهای بزرگ و وزارتخانهها نیز از امکانات ارتباطی اینترنت به شکل محدود استفاده میشود. امکاناتی همانند کاهش رجوع به ادارات، پرداخت مستقیم، ارتباط مستقیم با مسئولین که با تحقق طرح دولت الکترونیک در سالهای آینده با آن آشناتر خواهیم شد. ولی عدم آشنایی با این امکانات باعث نمیشود که این تقاضا در شهروندان خاموش شود. در این مورد خاص نیز سعی شده بود که امکان پاسخگویی از طرف ادارات مورد پرسش قرار گرفته فراهم شود ولی همانگونه که گفته شده هنوز در ساختار اداری ما فضای اینترنتی بحث نامفهومی است.
پ. حتی اگر ما بتوانیم افرادی را که با هویت مشخص مینویسند از نظر حقوقی مورد پیگرد قرار دهیم. فعالیت کردن با هویت نامشخص کار بسیار سادهای میباشد. کاری که اکثر افراد آن را ترجیح میدهند. امیدواریم برخورد صبورانه شهرداری با این مورد باعث فتح بابی برای انتقاد متین و صحیح از فعالیتهای ارگانهای مختلف شهر باشد.
ت. نویسنده مطلب خود ارتباط مستقیمی با شهرداری نداشته است و همین باعث شده که تنها به شنیدههای خود اتکا کرده و در تحلیل مسائل دچار اشتباه شود. بازتاب یافتن فعالیتهای بزرگ و کوچک شهرداری باعث میشود که افکار عمومی در تحلیل مسائل کمتر به شنیدههای خود اتکا داشته باشد.
اما نتیجه تمام این فعالیتها و صحبت ها به اینجا ختم شد که ضمن پوزشخواهی آقای اسماعیل فقیهی از شهرداری گراش، برای تعامل بهتر با شهرداری، نمایندهای از شهرداری گاه در انجمن رایانت حضور داشته باشد و به سوالات و درخواستهای شهروندان پاسخ دهد و یا این که سوالات ایجاد شده توسط افکار عمومی و کاربران در اختیار شهردار قرار گیرد و پاسخها آن درج شود. امید این است که این رفتار پسندیده و سعه صدر از سوی دیگر ادارات و ارگانها نیز در برخوردهای عمومی دیده شود و از سوی دیگر از امکانات فضای اینترنت به شکل مطلوب برای پیشرفت شهر و کشور عزیزمان استفاده شود.
پانوشت: این مطلب بخشی از توافق انجام شده است که با چاپ آن در عصر گراش از شهرداری اعاده حیثیت شود.
شهرداری گراش رضایت داد.
اینترنت فضای جدیدی است که امکانات تازهای را برای فعالیتهای اجتماعی در اختیار همگان قرار میدهد. اما همین تازگی فضا باعث میشود که آزمون و خطا نیز در آن فراوان باشد.
از کمتر از یک سال پیش کاربران اینترنت در گراش پاتوقی برای خود دست وپا کردهاند به نام «انجمن رایانت» روال کار در انجمنها یا فرومهای اینترنتی این است که افراد مختلف با نامهای واقعی یا مجازی ثبت نامکرده و نظرات خود را در موضوعات مطرح شده، بیان میکنند. با توجه به این که تقریباً تمامی کاربران این انجمن گراشی هستند گاه و به گاه بحث به مسائل و مشکلات شهر نیز کشیده میشود و کسی له یا علیه مسئولین و مردم اظهار نظر میکرد. این نظرات به همان گستردگی نظرات مطرح شده در سطح جامعه بود از موافقت شدید گرفته تا بیتفاوتی و انتقاد و خشم و ناسزا با توجه به محدود بودن فضا معمولاً این مطالب در سطح اینترنت میماند و بازتاب خاصی در شهر نداشت.
بعد از آتشسوزی باغ ملی در اسفندماه گذشته بحثی گشوده شده بود که به نظر برخی از کاربران در طی این آتشسوزی شهرداری میتوانست عملکرد بهتری داشته باشد اما به دلیل جوان فضای انجمن بحثها از حد اعتدال گذشته و گاه به توهین و افترا کشیده شده بود. اما در آن زمان این مساله بازتاب خاصی نداشت و این بخش راکد شده بود. تا این که در اردیبهشتماه برای جلوگیری از این گونه توهینها از سوی شهرداری واکنش نشان داده شد. البته با نخستین تذکر مطالب از داخل انجمن حذف گردید. ولی شهرداری برای روشن شدن موضوع اقدام به شکایت از نویسنده اصلی مطلب آقای اسماعیل فقیهی در مرجع قضایی به جرم توهین و افترا نمود. با توجه به این که خود نویسنده، زبان بخشهایی از مطالب خود را تند میدانست و به اشتباه خود معترف بود رایزنیهایی و مذاکراتی با شهرداری انجام شد که با توجه به شرایط موجود شهرداری و شخص شهردار از شکایت خود صرفنظر نمودند. با تشکیل جلسه نخست دادگاه نماینده حقوق شهرداری اعلام رضایت نمود و پرونده به امید عدم تکرار این گونه مسائل و تعامل مثبت مسئولین و افکار عمومی بسته شد.
اما شاید بد نباشد حالا که سوتفاهمها رفع شده است نگاهی به دلایل این رخداد داشته باشیم تا با کنکاش در آن بتوان در آینده راه پیشرفت شهر گراش را بهتر پیمود. البته این دلایل هیچکدام توجیهای بر رفتار انجام شده نیست بلکه سعی در واکاوی فضای اینترنت و آسیبشناسی آن دارد
الف. مهمترین عامل شاید اختلاف قرار گرفتن در محیط وب با محیط واقعی است. محیط وب به خصوص انجمنهای گفتگو، فضایی سریع دارد به خاطر همین مطالب نوشته شده در آن معمولاً بازتاب تفکرات لحظهای میباشد. از سوی دیگر در چنین فضای سریعی به شکل طبیعی از دقت مطلب کاسته شده و به راحتی شایعات و خبرهای دروغ منتشر میشود. این عارضه در اینترنت تنها گریبانگیر ما نیست بسیاری سایتهای خبری خبرگزاریها نیز بارها و بارها بر مطالب خود تکذیبیه و مطلب تکمیلی میفرستند.
از سوی دیگر نسلی که معمولاً در این فضا مینویسد از نظر زبانی چندان به آداب نوشتاری مسلط نیست شاید به عنوان مثال بتوان زبان آن را با زبان پیامهای کوتاه تلفنی (SMS) مقایسه کرد که در مقایسه با زبان مکتوب کمتر به ارزشهای اخلاقی پایبند است و در اصطلاح یلهتر است. اما تمام اینها توجیهای نمیشود که هنگام کار در اینترنت به حریم شخصی دیگران توجه نداشته باشیم. ولی سه ویژگی سرعت و زبان خاص و همچنین سطح سنی کاربران، امکان اشتباه را بسیار بالا میبرد.
ب. اینترنت یک امکان ارتباطی تازه است و ساختار اداری ما چندان با آن آشنایی نداشته و امکان تعامل با آن را نداشته است. حتی در شهرهای بزرگ و وزارتخانهها نیز از امکانات ارتباطی اینترنت به شکل محدود استفاده میشود. امکاناتی همانند کاهش رجوع به ادارات، پرداخت مستقیم، ارتباط مستقیم با مسئولین که با تحقق طرح دولت الکترونیک در سالهای آینده با آن آشناتر خواهیم شد. ولی عدم آشنایی با این امکانات باعث نمیشود که این تقاضا در شهروندان خاموش شود. در این مورد خاص نیز سعی شده بود که امکان پاسخگویی از طرف ادارات مورد پرسش قرار گرفته فراهم شود ولی همانگونه که گفته شده هنوز در ساختار اداری ما فضای اینترنتی بحث نامفهومی است.
پ. حتی اگر ما بتوانیم افرادی را که با هویت مشخص مینویسند از نظر حقوقی مورد پیگرد قرار دهیم. فعالیت کردن با هویت نامشخص کار بسیار سادهای میباشد. کاری که اکثر افراد آن را ترجیح میدهند. امیدواریم برخورد صبورانه شهرداری با این مورد باعث فتح بابی برای انتقاد متین و صحیح از فعالیتهای ارگانهای مختلف شهر باشد.
ت. نویسنده مطلب خود ارتباط مستقیمی با شهرداری نداشته است و همین باعث شده که تنها به شنیدههای خود اتکا کرده و در تحلیل مسائل دچار اشتباه شود. بازتاب یافتن فعالیتهای بزرگ و کوچک شهرداری باعث میشود که افکار عمومی در تحلیل مسائل کمتر به شنیدههای خود اتکا داشته باشد.
اما نتیجه تمام این فعالیتها و صحبت ها به اینجا ختم شد که ضمن پوزشخواهی آقای اسماعیل فقیهی از شهرداری گراش، برای تعامل بهتر با شهرداری، نمایندهای از شهرداری گاه در انجمن رایانت حضور داشته باشد و به سوالات و درخواستهای شهروندان پاسخ دهد و یا این که سوالات ایجاد شده توسط افکار عمومی و کاربران در اختیار شهردار قرار گیرد و پاسخها آن درج شود. امید این است که این رفتار پسندیده و سعه صدر از سوی دیگر ادارات و ارگانها نیز در برخوردهای عمومی دیده شود و از سوی دیگر از امکانات فضای اینترنت به شکل مطلوب برای پیشرفت شهر و کشور عزیزمان استفاده شود.
پانوشت: این مطلب بخشی از توافق انجام شده است که با چاپ آن در عصر گراش از شهرداری اعاده حیثیت شود.
۲/۲۲/۱۳۸۵
کتاب خری
این کتابهایی است که توی نمایشگاه کتاب امسال گرفتم. نمیدانم چقدراش برای خودم بماند . چقدرش را بخوانم. ولی خلاصه این مرض کتاب خری کمی التیمام یافته الان
هر کدام را که خواندم سعی میکنم چیزی هم دربارهاش همین جا بنویسم.
داستان ایرانی.مجنونِ لیلی/سید ابراهیم نبوی/عطایی/ 1000 تومان/ متين
.سنگی بر گور/ جلال آل احمد/ جامه دران/1000 تومان
به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشید لعنتی.../ مهدی یزدانی خرم/ققنوس/ 1700 تومان
بازی آخر بانو/بلقیس سلیمانی/ققنوس/ 2500 تومان
آبیتر از گناه/محمد حسینی/ققنوس/1200 تومان
جیبهایبارانیات را بگرد/حبیب اسماعیلی/ققنوس/ 1100تومان
قسمت دیگران و داستانهای دیگر/ جعفر مدرس صادقی/ مرکز/ 1600 تومان
رنگ کلاغ/فرهاد بردبار/ مرکز/ 2250
وقت تقصیر/ محمدرضا کاتب/ نیلوفر/ 3900 تومان
هتل مارکوپولو/ خسرو دوامی/ نیلوفر/ 1600 تومان
آداب بیقراری/ یعقوب یادعلی/ نیلوفر/ 1800 تومان
بوی خیس کاج/ گیتی رجبزاده/ نیلوفر/ 1200 تومان
باغهای شنی/ حمیدرضا نجفی/ نیلوفر/ 1300 تومان
تو میگی من اونو کشتم؟/ احمد غلامی/ افق/1000 تومان
استخوانهای خوک و دستهای جذامی/ مصطفی مستور/ چشمه/900 تومان
با گارد باز/ حسین سناپور/ چشمه/ 1300 تومان
عاشقیت در پاورقی/ مهسا محب علی/ چشمه/ 700 تومان
.عطر سنبل، عطر کاج Funny in Farsi/ فیروزه جزایزی دوما/مترجم: محمد سلیمانی نیا/ نشر قصه/2000 تومان
.ناتوردشت/جی.دی.سلینجر/ محمد نجفی/ نیلا/2200 تومان/ ابوالحسن حسيني
.جنگل واژگون/جی.دی.سلینجر/ بابک تبرایی و سحر ساعی/نیلا/ 1200 تومان
میرا/ کریستوفر فرانک/ لیلی گلستان/ بازتابنگار/1200 تومان
اگر بیل استریت زبان داشت/جمیز بالدوین/ابراهیم یونسی/ معین/ 2000 تومان
آواز عاشقانه/جان چیور/ میلاد زکریا/ مرکز/ 2250 تومان
ماجرای عجیب سگی در شب/ مارک هادون/ شیلا ساسانی نیا/ افق/ 3200 تومان
کوهستان پاییزی/داستانهای معاصر ژاپنی/ محمد شهبا/ نیلا/ 1500 تومان
شعر
شاهنامه فردوسی (دو جلد)/ هرمس/ 14000 تومان
مثنوی معنوی/ مولوی/ هرمس/ 7500 تومان
دلاویزترین/ گزینه شعرهای فریدون مشیری/ چشمه/ 3200 تومان
گزینه اشعار قیصر امینپور/ مروارید/ 1350 تومان
گزینه اشعار/ سیدعلی صالحی/ مروارید/ 2600 تومان
گزینه اشعار/ عمران صلاحی/ مروارید/ 1800 تومان
گزینه اشعار/ محمدرضا عبدالملکیان/ 2200 تومان
53 ترانه عاشقانه/ شمس لنگرودی/ 1000 تومان
مشتی نور سرد/ ضیا موحد/ نیلوفر/ 1500 تومان
روز به خیر محبوب من/ رسول یونان/ 800 تومان
.ترانههای رامی/ ابراهیم منصفی/ ماهریز/ 3000 تومان
کلاغ/ ادگار آلن پو/ سپیده جزایری/ ماهریز/ 1500 تومان
آوای جهیدن غوک/ شعرهای ژاپنی/ زویا پیرزاد/ 1300 تومان
نشانهشناسی مطایبه/ احمد اخوت/ فردا/ 2000 تومان
مردمشناسی تبلیغات/ محمود اکرامی/ ایوار/ 2500 تومان/ متين
اسطوره سوپر من/ امبرتو اکو/ خجسته کیهان/ ققنوس/ 1500 تومان
طرحهای گرافیکی/ قباد شیوا/ نظر/ 2500 تومان
صفحهآرایی تبلیغاتی/ محمدعلی کشاورز/ مرکز برنامهریزی و آموزش نیروی انسانی/2000 تومان
نرمافزارهای کاربردی برای طراحان گرافیک/بهرام عفراوی/سیبال هنر/ 2500 تومان /متين
باقي مانده: 22500
هر کدام را که خواندم سعی میکنم چیزی هم دربارهاش همین جا بنویسم.
داستان ایرانی
.سنگی بر گور/ جلال آل احمد/ جامه دران/1000 تومان
به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشید لعنتی.../ مهدی یزدانی خرم/ققنوس/ 1700 تومان
بازی آخر بانو/بلقیس سلیمانی/ققنوس/ 2500 تومان
آبیتر از گناه/محمد حسینی/ققنوس/1200 تومان
جیبهایبارانیات را بگرد/حبیب اسماعیلی/ققنوس/ 1100تومان
قسمت دیگران و داستانهای دیگر/ جعفر مدرس صادقی/ مرکز/ 1600 تومان
رنگ کلاغ/فرهاد بردبار/ مرکز/ 2250
وقت تقصیر/ محمدرضا کاتب/ نیلوفر/ 3900 تومان
هتل مارکوپولو/ خسرو دوامی/ نیلوفر/ 1600 تومان
آداب بیقراری/ یعقوب یادعلی/ نیلوفر/ 1800 تومان
بوی خیس کاج/ گیتی رجبزاده/ نیلوفر/ 1200 تومان
باغهای شنی/ حمیدرضا نجفی/ نیلوفر/ 1300 تومان
تو میگی من اونو کشتم؟/ احمد غلامی/ افق/1000 تومان
استخوانهای خوک و دستهای جذامی/ مصطفی مستور/ چشمه/900 تومان
با گارد باز/ حسین سناپور/ چشمه/ 1300 تومان
عاشقیت در پاورقی/ مهسا محب علی/ چشمه/ 700 تومان
.عطر سنبل، عطر کاج Funny in Farsi/ فیروزه جزایزی دوما/مترجم: محمد سلیمانی نیا/ نشر قصه/2000 تومان
داستان خارجی
.کتابدلواپسی/فرناندو پسوا/جاهد جهانشاهی/ نگاه/ 3000 تومان/ متين.ناتوردشت/جی.دی.سلینجر/ محمد نجفی/ نیلا/2200 تومان/ ابوالحسن حسيني
.جنگل واژگون/جی.دی.سلینجر/ بابک تبرایی و سحر ساعی/نیلا/ 1200 تومان
میرا/ کریستوفر فرانک/ لیلی گلستان/ بازتابنگار/1200 تومان
اگر بیل استریت زبان داشت/جمیز بالدوین/ابراهیم یونسی/ معین/ 2000 تومان
آواز عاشقانه/جان چیور/ میلاد زکریا/ مرکز/ 2250 تومان
ماجرای عجیب سگی در شب/ مارک هادون/ شیلا ساسانی نیا/ افق/ 3200 تومان
کوهستان پاییزی/داستانهای معاصر ژاپنی/ محمد شهبا/ نیلا/ 1500 تومان
شعر
شاهنامه فردوسی (دو جلد)/ هرمس/ 14000 تومان
مثنوی معنوی/ مولوی/ هرمس/ 7500 تومان
دلاویزترین/ گزینه شعرهای فریدون مشیری/ چشمه/ 3200 تومان
گزینه اشعار قیصر امینپور/ مروارید/ 1350 تومان
گزینه اشعار/ سیدعلی صالحی/ مروارید/ 2600 تومان
گزینه اشعار/ عمران صلاحی/ مروارید/ 1800 تومان
گزینه اشعار/ محمدرضا عبدالملکیان/ 2200 تومان
53 ترانه عاشقانه/ شمس لنگرودی/ 1000 تومان
مشتی نور سرد/ ضیا موحد/ نیلوفر/ 1500 تومان
روز به خیر محبوب من/ رسول یونان/ 800 تومان
.ترانههای رامی/ ابراهیم منصفی/ ماهریز/ 3000 تومان
کلاغ/ ادگار آلن پو/ سپیده جزایری/ ماهریز/ 1500 تومان
آوای جهیدن غوک/ شعرهای ژاپنی/ زویا پیرزاد/ 1300 تومان
دیگر
.فرهنگ گفتههای طنزآمیر/ رضی خدادادی/ فرهنگ معاصر/ 3800 توماننشانهشناسی مطایبه/ احمد اخوت/ فردا/ 2000 تومان
مردمشناسی تبلیغات/ محمود اکرامی/ ایوار/ 2500 تومان/ متين
اسطوره سوپر من/ امبرتو اکو/ خجسته کیهان/ ققنوس/ 1500 تومان
طرحهای گرافیکی/ قباد شیوا/ نظر/ 2500 تومان
صفحهآرایی تبلیغاتی/ محمدعلی کشاورز/ مرکز برنامهریزی و آموزش نیروی انسانی/2000 تومان
نرمافزارهای کاربردی برای طراحان گرافیک/بهرام عفراوی/سیبال هنر/ 2500 تومان /متين
باقي مانده: 22500
۱۰/۲۴/۱۳۸۴
باغبان گلهای باغ کوثر
در خصایص خاتون مهروشالنسا الشیبانی
باغبان گلهای باغ کوثر
آن رییس کوثر ، آن بزرگ و سرور، آن میوه از همه بهتر، در شورا تنها بانو بودی و مکتبالنسا کوثر را بانی، خاتون مهوشالنسا شیبانی که بسیار بانوان پرورید و علم آموخت در روزگاران،از خاندان خانان بود و مدیر مدیران
در نام وی گمان بسیار است که مهروش بودی یا مهوش، اقرب این است که ناماش نیز چون وی دو روی داشتی هر دو البته زیبا. روز مهروش بودی به تناسب خورشید و شب که شدی مهر به مه شدی که هر دو یکی است و راوی را معلوم نشد کدام اصحح باشد.
در ایام خردی چون بسیار دوشیزگان دیگر در مکتب کتک خوردی پس عهد کرد که در ایام مهای بر هیچ شاگردی تعرض ننماید. و اگر نماید هم چنان نماید که تا هفت نسل در یاد بماند.
گویند که وی را وردی بودی که هر صبح هفت بار در گوش مریدان خواندی که آنان را خیال معصیت از سر بیرون شود. پس چون نشد که ورد را تک تک به سمع آنان رسانید. بر مکتب خانه، صبحگاهی مقرر نمود که هر کس در آن غیبت کند نیز ورا تعزیر کنند به چوب و فلک و نمره انضباط و شوهر دادن. و ورد وی چنین بودی که از برای خر کردن مریدان هر صبح در گوشان آنان خواندی که «شمایان دختران باغ کوثر باشید» و جمعی از آنان که که چموش بودی چون این بشنیدند لبخند زدند از سر بلاهت و ندانستند که این راه نجات آنان باشد و عوام را همین نادانی به باد فنا و خانه شوهر فرستاد.
پس روزی بخشنامه آمد که جمله تلامیذ و راهیان دانش را بایستی ردایی پوشند یک دست و البته متمایز از جماعت و خلق دیگر و انتخاب رنگ ردا در هر ولایت بر عهده شیخ و خاتون آنان بود. پس خاتون که این وظیفه را سنگین بدانست هر سال سه ماه در این معنی تامل بکرد که رنگ چه باشد که نه روح لطیف مریدان آزرده گردد و نه طعنه اغیار در پی آید. پس هر بار چون سال پیش رنگ سبز لجنی برگزید. که هم سبز بودی و روح را نوازش بکرد و هم دیگران را به یاد سلحشوران و جنگاوران و کماندویان انداختی و دیگر کس بالخصوص عیاران و علافان را جرات و جسارت این نبودی که مریدان و شاگردان را چشم بد اندازد یا خدا ناکرده لیچاری بارشان نماید. که اینان علارغم ردای قورباغهای خود یک پا کماندو بودند به یاری باریتعالی.
خاتون بسیار در رفع و رجوع احوالات شخصیه مریدان کوشا بود آن سان که روایت است. فرقهای مسما به «مجمع تشکیل کانون خانوادگی متحدالمرکز» خاتون را پاس داشت و جام بلورین و لوح زرین و ردای ابریشمین به وی هبه کرد از برای حمیتاش در حل مشکلات خانوادگی. بانو را روایت کردهاند که دختران بسیار به همت او شوی کردند چه از جهت تنبیه و چه از جهت تشویق. چون دختری شماتت کرد و بازیگوشی نمود خانواده را گفتی ورا شوی دهند که حالاش گرفته شود و چون دختری خوب بودی هم وی را شوی دادی از جهت تشویق که پیامبر گفتی «النکاح سنتی» پس از این سنت بسیار روا داشت آن سان که کم دختری از دست در بشدی از جهت شوی.
پس چون صلاح مملکت در این افتاد که کار مردم به دست مردم و شورا به پا دارند. از طایفه خود شایسته دیدند که در شورا باشند بالخصوص طبقه مکتبدار که خود را فرهنگی خوانند. پس خاتون نیز نامزد شدی برای دویم بار (که بار اول شخصی بود و در این وجیزه نباید و نشاید) خاتون را موفقیت حاصل شد. مریدان پرسیدند که چه در خود دیدی که دامن به سیاست کشیدی و در شورا شدی گفت: « هر چه در مردان سیاست باشد در خود بدیدم. وعده بسیار دادم و عمل کردم. خشم بگرفتم و کار نکردم. حرف بزدم و از چند خاندان نیز بزرگ باشم و این از جملهی آداب اهل سیاست بود که در من بود» پس سه سال یا چیزی کم و بیش در شورا بود. پس چون عده به سر آمد او و جمله آنان که در شورا بودند توبه کردند از کار سیاست و شورا جمیعاً از برای ناسپاسی مردم که بسیار آنان را شماتت کردند. و شهر بی شورا بماند. مریدان این از کرامت بانو دانستند که بی او شورا نباشد. چون او روح شورا بودی که اگر جسم شورا بود در این مدت لااقل چیزی بگفتی که مردم بشنونند. از آنچه در شوار بکرد. که از اسرار بود آنچه در شورا بکرد که اقربا و اجله مریدان نیز پی نبردند خاتون از چه در شورا بودی.
در احوال شخصیه و روحیات خاتون روایت است چون خشم گرفتی تورنادو و کاترینا را در جیب کردی. آن سان که عالمان ایالات آتازونی خواستی نام وی بر باد عظیمی نهند اما وی از دو جهت نپذیرفت اول از این که بسیار شکسته نفسی فرمودی و دویم از این روی که خوش نداشتی وی را با بادی نسبت بودی، از هر جهت، که دهان مردمان را نشود بست.
خاتون را یابویی بود راهوار، که از بلاد فرانس ابتیاع نموده بود با سالها عرق جیبن و گرد تخته سیاه. یابو از نسل رنو بود و مونس و همدم خاتون آنگونه که رخش رستم را انیس بود در هفتخان، رنو یار بودی خاتون را. خاتون در پشت رنو یلی بود که کس از بنز و پیکان را یارای وی نبود. در پشت ستور خود قانون را گاه بیخیال شدی و گاه با خیال در هر حال آنسان نسبت به رنوی خود تعصب داشتی که هیچ مریدی را هیچگاه جرات نشد که سنگی بر آن زد یا خدای ناکرده آن را پنچر نماید. آن گونه که گاه برای خودروی دیگر مرشدان پیش آید از دست مریدان دغل و نابکار. و حتی کار بر عکس بودی گاه که یابوی پیر را یارای حرکت نبود شاگردان دست بر پشت آن نهاده و هل دادند که بانو به خانه رسد و از برای شوی و فرزندان قوت لایموتی فراهم آورد.
البته روایات بسیار از خاتون در رسائل آمده که به ظن پرداخته شاگردان نابکار یا یلغوزان ناکام باشد. و الله اعلم که روای روایت کند هر چه شنیدی و خود هیچگاه نه خاتون دیدی نه مریدان به هیچ وقت.در آخر کار خاتون اختلاف باشد که او مدیر بودی و مردی یا مردی از شدت مدیر بودن. چون هفتاد معاون بر وی رسید و جمله را با دست خود بازنشست نمود. و خدای زندهاش نگه داشت از جهت مدیریت که این را گویند نیک بدانست و در این نیز الله اعلم.
باغبان گلهای باغ کوثر
در نام وی گمان بسیار است که مهروش بودی یا مهوش، اقرب این است که ناماش نیز چون وی دو روی داشتی هر دو البته زیبا. روز مهروش بودی به تناسب خورشید و شب که شدی مهر به مه شدی که هر دو یکی است و راوی را معلوم نشد کدام اصحح باشد.
در ایام خردی چون بسیار دوشیزگان دیگر در مکتب کتک خوردی پس عهد کرد که در ایام مهای بر هیچ شاگردی تعرض ننماید. و اگر نماید هم چنان نماید که تا هفت نسل در یاد بماند.
گویند که وی را وردی بودی که هر صبح هفت بار در گوش مریدان خواندی که آنان را خیال معصیت از سر بیرون شود. پس چون نشد که ورد را تک تک به سمع آنان رسانید. بر مکتب خانه، صبحگاهی مقرر نمود که هر کس در آن غیبت کند نیز ورا تعزیر کنند به چوب و فلک و نمره انضباط و شوهر دادن. و ورد وی چنین بودی که از برای خر کردن مریدان هر صبح در گوشان آنان خواندی که «شمایان دختران باغ کوثر باشید» و جمعی از آنان که که چموش بودی چون این بشنیدند لبخند زدند از سر بلاهت و ندانستند که این راه نجات آنان باشد و عوام را همین نادانی به باد فنا و خانه شوهر فرستاد.
پس روزی بخشنامه آمد که جمله تلامیذ و راهیان دانش را بایستی ردایی پوشند یک دست و البته متمایز از جماعت و خلق دیگر و انتخاب رنگ ردا در هر ولایت بر عهده شیخ و خاتون آنان بود. پس خاتون که این وظیفه را سنگین بدانست هر سال سه ماه در این معنی تامل بکرد که رنگ چه باشد که نه روح لطیف مریدان آزرده گردد و نه طعنه اغیار در پی آید. پس هر بار چون سال پیش رنگ سبز لجنی برگزید. که هم سبز بودی و روح را نوازش بکرد و هم دیگران را به یاد سلحشوران و جنگاوران و کماندویان انداختی و دیگر کس بالخصوص عیاران و علافان را جرات و جسارت این نبودی که مریدان و شاگردان را چشم بد اندازد یا خدا ناکرده لیچاری بارشان نماید. که اینان علارغم ردای قورباغهای خود یک پا کماندو بودند به یاری باریتعالی.
خاتون بسیار در رفع و رجوع احوالات شخصیه مریدان کوشا بود آن سان که روایت است. فرقهای مسما به «مجمع تشکیل کانون خانوادگی متحدالمرکز» خاتون را پاس داشت و جام بلورین و لوح زرین و ردای ابریشمین به وی هبه کرد از برای حمیتاش در حل مشکلات خانوادگی. بانو را روایت کردهاند که دختران بسیار به همت او شوی کردند چه از جهت تنبیه و چه از جهت تشویق. چون دختری شماتت کرد و بازیگوشی نمود خانواده را گفتی ورا شوی دهند که حالاش گرفته شود و چون دختری خوب بودی هم وی را شوی دادی از جهت تشویق که پیامبر گفتی «النکاح سنتی» پس از این سنت بسیار روا داشت آن سان که کم دختری از دست در بشدی از جهت شوی.
پس چون صلاح مملکت در این افتاد که کار مردم به دست مردم و شورا به پا دارند. از طایفه خود شایسته دیدند که در شورا باشند بالخصوص طبقه مکتبدار که خود را فرهنگی خوانند. پس خاتون نیز نامزد شدی برای دویم بار (که بار اول شخصی بود و در این وجیزه نباید و نشاید) خاتون را موفقیت حاصل شد. مریدان پرسیدند که چه در خود دیدی که دامن به سیاست کشیدی و در شورا شدی گفت: « هر چه در مردان سیاست باشد در خود بدیدم. وعده بسیار دادم و عمل کردم. خشم بگرفتم و کار نکردم. حرف بزدم و از چند خاندان نیز بزرگ باشم و این از جملهی آداب اهل سیاست بود که در من بود» پس سه سال یا چیزی کم و بیش در شورا بود. پس چون عده به سر آمد او و جمله آنان که در شورا بودند توبه کردند از کار سیاست و شورا جمیعاً از برای ناسپاسی مردم که بسیار آنان را شماتت کردند. و شهر بی شورا بماند. مریدان این از کرامت بانو دانستند که بی او شورا نباشد. چون او روح شورا بودی که اگر جسم شورا بود در این مدت لااقل چیزی بگفتی که مردم بشنونند. از آنچه در شوار بکرد. که از اسرار بود آنچه در شورا بکرد که اقربا و اجله مریدان نیز پی نبردند خاتون از چه در شورا بودی.
در احوال شخصیه و روحیات خاتون روایت است چون خشم گرفتی تورنادو و کاترینا را در جیب کردی. آن سان که عالمان ایالات آتازونی خواستی نام وی بر باد عظیمی نهند اما وی از دو جهت نپذیرفت اول از این که بسیار شکسته نفسی فرمودی و دویم از این روی که خوش نداشتی وی را با بادی نسبت بودی، از هر جهت، که دهان مردمان را نشود بست.
خاتون را یابویی بود راهوار، که از بلاد فرانس ابتیاع نموده بود با سالها عرق جیبن و گرد تخته سیاه. یابو از نسل رنو بود و مونس و همدم خاتون آنگونه که رخش رستم را انیس بود در هفتخان، رنو یار بودی خاتون را. خاتون در پشت رنو یلی بود که کس از بنز و پیکان را یارای وی نبود. در پشت ستور خود قانون را گاه بیخیال شدی و گاه با خیال در هر حال آنسان نسبت به رنوی خود تعصب داشتی که هیچ مریدی را هیچگاه جرات نشد که سنگی بر آن زد یا خدای ناکرده آن را پنچر نماید. آن گونه که گاه برای خودروی دیگر مرشدان پیش آید از دست مریدان دغل و نابکار. و حتی کار بر عکس بودی گاه که یابوی پیر را یارای حرکت نبود شاگردان دست بر پشت آن نهاده و هل دادند که بانو به خانه رسد و از برای شوی و فرزندان قوت لایموتی فراهم آورد.
البته روایات بسیار از خاتون در رسائل آمده که به ظن پرداخته شاگردان نابکار یا یلغوزان ناکام باشد. و الله اعلم که روای روایت کند هر چه شنیدی و خود هیچگاه نه خاتون دیدی نه مریدان به هیچ وقت.در آخر کار خاتون اختلاف باشد که او مدیر بودی و مردی یا مردی از شدت مدیر بودن. چون هفتاد معاون بر وی رسید و جمله را با دست خود بازنشست نمود. و خدای زندهاش نگه داشت از جهت مدیریت که این را گویند نیک بدانست و در این نیز الله اعلم.
اشتراک در:
پستها (Atom)